صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

ادبیات دریچه‌ای برای گفتگو

  • کد خبر: ۲۱۴۸۶۵
  • ۱۲ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۱:۴۶
ادبیات می‌تواند منجر به گفتگو شود و گفتگو دقیقا همان چیزی است که جهان ما به آن احتیاج دارد.

مریم محبی | شهرآرانیوز؛ درباره مزایای گفت‌وگوکردن سخن بسیار گفته‌اند و در ارزشمندبودن آن نیز همین بس که گفتگو را هنری می‌خوانند که از عهده هرکس و در هر موقعیتی برنمی‌آید؛ اما ادبیات چقدر می‌تواند زمینه‌ساز وقوع این اتفاق شود؟ یک کتاب، یک داستان کوتاه یا رمان، یک بیت شعر یا تفألی به دیوان حافظ هرکدام می‌تواند دستاویزی باشد برای شکل‌گیری یک گفت وگوی مطلوب با دیگری و بعد هرچه داستان پیش‌تر می‌رود، مرز‌ها درنوردیده می‌شود و همه آن واژه‌ها عمق می‌گیرند و ریشه می‌کنند و به جایی می‌رسد که آدم‌ها می‌توانند فصل‌های مشترک زندگی شان را در یک قاب و یک تصویر مشترک ببینند. مطلب پیش‌رو مرور چند اتفاق است با درون‌مایه ادبیات و گفتگو.

وقتی یک گردهمایی ادبی یک گفت وگوی دسته جمعی را رقم می‌زند

هفته گذشته نشست رونمایی از کتابی با عنوان «سین سوگ، عین عشق» در مشهد برگزار شد؛ کتابی به قلم غزاله صدر، دختر مرد اهل فوتبال و اهل سینما، حمیدرضا صدر، که تصمیم می‌گیرد رویارویی اش را با سوگ ازدست دادن پدرش و همه مطالعاتی را که به این دلیل و در این زمینه انجام داده است، کتابی کند و در اختیار دیگران بگذارد، به امید اینکه گرهی از کار دیگران نیز باز شود. جماعتی که در این محفل ادبی حضور داشتند، نه همه آن ها، اما به تعداد قابل توجه، کسانی بودند که یک یا چند تجربه سوگواری را از سر گذرانده بودند.

آدم‌هایی که برای یک مدت کوتاه یا در گذر سال ها، درد فقدان را چشیده بودند و با یک یا چند جای خالی در زندگی شان روبه رو شده بودند. آدم‌هایی که عنوان همین کتاب با شعار «از تحمل سوگ بگو» که در پوستر رونمایی آن وجود داشت، توانست پایشان را به این محفل باز کند. محفلی که در ظاهر فقط یک گردهمایی ادبی بود، اما در ادامه تبدیل شد به مجالی برای یک سوگواری دسته جمعی.

آدم‌هایی که کتاب، ادبیات و کلمه توانست آن‌ها را از چهاردیواری‌های امنشان بیرون بکشد و وادارشان کند به گفتگو، به حرف زدن برای دیگران و به شنیدن صحبت‌های دیگران از سر صبر. دیگرانی که غریبه و ناشناس بودند، اما یک تجربه مشترک آن‌ها را طوری به یکدیگر نزدیک کرده بود که یک درک متقابل را رقم زده بود و از گفت وگوکردن و هم زبانی هم فراتر رفت و به همدلی رسید.   

از دوستان و رفقا و نزدیکان یا مشاوران و روان شناسان به کرات شنیده ایم که ما نه اهل حرف زدن با یکدیگر هستیم و نه اهل شنیدن صحبت‌های یکدیگر. مثلا درخواستی اگر داشته باشیم یا کدورتی، به جای بیان صریح آن، سعی می‌کنیم با رفتار‌های از سر قهر و غضب نشانش دهیم و در مقابل، تاب آوری فوق العاده کمی هم در برخورد با گفته‌ها و شنیدن غم‌ها و مسائل دیگران داریم.

به سرعت می‌خواهیم رنج بزرگ تری را به رخ طرف بکشیم و درد او را به پایین‌ترین سطح تنزل دهیم. اتفاقی که در این محفل ادبی دقیقا برعکسش رخ داد و مسبب آن فقط ادبیات بود و معجزه‌ای که فقط از عهده خودش برمی آید و نویسندگان و ادیبان زیادی در باب آن سخن گفته اند. ماریو بارگاس یوسا در کتاب «چرا ادبیات؟» می‌نویسد: «آن پیوند برادرانه که ادبیات میان انسان‌ها برقرار می‌کند و ایشان را وامی دارد تا باهم گفتگو کنند و خاستگاه مشترک و هدف مشترک را به یاد ایشان می‌آورد، از همه موانع ناپایدار فراتر می‌رود.»

زنگ ادبیات، تلاشی برای حرف نزدن

دوران مدرسه را به یاد می‌آورم، سال‌های دبیرستان را. روز‌هایی که برای ما اقلیت دوستدار زنگ ادبیات، حفظ شعر و پیداکردن لغات سخت درس از لغت نامه انتهای کتاب و خواندن و شنیدن قصه‌های آن، تنفس خوبی بود لابه لای جبر‌ها و احتمال هایش. برای آن اکثریت فراری از ادبیات، اما عذابی بود و ثانیه‌هایی که باید برای تمام شدنش مدام به ساعت نگاه می‌کردند.

روز‌هایی که تا همین امروز به خوبی در خاطرم مانده است و همیشه با مرور آن، بیشتر از اینکه به علاقه خودمان فکر کنم، به نفرت دوستانم توجه می‌کنم. نفرتی که در دانشگاه هم دیدمش، در چشم بچه مدرسه ای‌های این دوره زمانه هم می‌بینمش و به نظر برای تلطیف و تعدیل کردن این احساس، هیچ تلاشی نمی‌شود. معلم‌ها و استادان ادبیات ما نه انرژی و عشق نهفته در بطن واژه‌ها را به ما نشان دادند، نه از دنیای پررمزوراز شعر و داستان برایمان سخن گفتند.

آن‌ها به ما نگفتند ادبیات همه چیز را زیباتر می‌کند، نگفتند واژه‌ها می‌توانند ما را به هم نزدیک‌تر کنند، نگفتند ادبیات درک ما را از هستی و متعلقاتش افزایش می‌دهد و به واسطه آن می‌توانیم حرف‌های زیادی برای گفتن داشته باشیم. کسی به ما نگفت ادبیات یک پل مستحکم است برای بهترگفتن و بهترشنیدن. زنگ‌های ادبیات فقط زنگ‌هایی بود برای «هیس گفتن ها» و «حرف نباشدها» و اصرار به سکوت و تمرینی برای حرف نزدن و فقط شنیدن آنچه گفته می‌شد و ما موظف بودیم به یادداشت کردن و بعد بلغورکردن آن.   

کبری موسوی قهفرخی، شاعر و استاد دانشگاه، مدتی پیش در یکی از یادداشت‌هایی که در کانال تلگرامی اش نوشته بود، به همین موضوع اشاره کرد و در بخشی از آن نوشته بود: «به تجربه دریافته ام بیشتر دانشجویان از ادبیات خوششان نمی‌آید؛ چون در دبیرستان از آن بیزار شده اند، چون از دستور و مباحث خشک آن متنفرند، چون قرابت معنایی را دوست ندارند، چون از هسته و وابسته پیشین و پسین بدشان می‌آید، چون به جای لذت بردن از ادبیات مجبور شده اند ندا و منادا را پیدا کنند، چون هرجا پای عشق به میان آمده، بهشان گفته اند «این عشق الهی است، حق لایتناهی است» و هزار، چون دیگر.»

گفتگو، یک لذت بی پایان

اگر بخواهیم ادبیات را از این مقوله فاکتور بگیریم، بازهم درباره خوبی‌های هم صحبتی و گفت وگوکردن می‌توان سخنان زیادی سر داد. وبگاه ترجمان علوم انسانی، در یکی از مقاله‌هایی که به تازگی ترجمه و بارگذاری کرده است، روی همین موضوع دست گذاشته است.

پائولا مارانتز کوهن، استاد ممتاز زبان و ادبیات انگلیسی و رئیس پنونی آنرز کالج در دانشگاه درکسلِ فیلادلفیا، در مقاله‌ای با عنوان «گفتگو لذت بی پایان است» از این می‌گوید که ما در مکالمه کمبودمان را با درآمیختن با «دیگری» پر می‌کنیم. در بخشی از این نوشتار می‌خوانیم:

«می توان گفت که در جریان گفتگو فاصله بین خود و دیگری موقتا از بین می‌رود -دقیقا همان اتفاقی که در یک رابطه عشقی رخ می‌دهد. در یک مکالمه خوب و مؤثر، گاهی سخت است که به یاد بیاوریم چه کسی چه گفته است -حتی در مواردی که دوطرف در نگاه به مسائل بسیار متفاوت از هم هستند و ظاهرا در دو جهت مخالف هم ایستاده اند.» شاید بهتر است در انتها دوباره به «چرا ادبیات؟» یوسا برگردیم، آنجایی که‌ می‌گوید: «اما ادبیات از آغاز تا کنون و تا زمانی که وجود داشته باشد، فصل مشترک تجربیات آدمی بوده است و خواهد بود و به واسطه آن انسان‌ها می‌توانند یکدیگر را بازشناسند و با یکدیگر گفتگو کنند....»

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.