صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

آغاز زندگی مشترک زیر سایه خورشید

  • کد خبر: ۲۲۶۹۰۱
  • ۲۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۵
خرده روایت‌هایی از عروس و داماد‌هایی که  زندگی مشترکشان را  از حرم مطهر امام رضا (ع) آغاز‌ می‌کنند.

به گزارش شهرآرانیوز دلمان عید می‌خواهد؛ از آن عید‌های واقعی؛ از آنهایی که وقتی می‌آیند، حالمان خوب می‌شود. از آن عید‌هایی که کم شده، گم شده که نیست و نایاب شده است. حکما برای شما هم همین‌طور است. برای روزمرگی‌هایی که حس‌های خوب را از زندگی‌هایتان گرفته یک عید واقعی لازم است. حالا فکر کنید اردیبهشت باشد و شمیم تولد‌های بزرگ و قشنگی شهر را پر کرده باشد؛ آن‌قدر که ریسه‌های چراغ‌های خیابان‌های مشرف به حرم امام‌رضا (ع) را نورباران کرده باشند. همین‌قدر بگویم که در آستانه سالروز ولادت حضرت‌معصومه (س) و بعد هم امام‌رضا (ع) هستیم و قرار عروسی و عقدکنان داریم؛ آن هم بالای سر حضرت.

تجربه عشق واقعی

بهار حتی زمخت‌ترین و خاکستری‌ترین بخش‌های شهر را هم سبز کرده است. بذر‌ها و دانه‌های گل‌های فصلی سبز شده اند؛ این فصل همه کم و کسری‌های زندگی هایمان را به نحوی جبران می‌کند و انگار همه عزمش را برای ساختن سالی خوش جزم کرده است. گفتیم شاید شما هم دلتان عید بخواهد؛ از آن عید‌های واقعی که روح و جانتان را تکان بدهد و حال و هوایتان را حسابی خوب کند.   

حسابش را نداریم که چند ساعت در ترافیک خیابان و در راه بوده ایم. فقط به تجربه‌ می‌گوییم که آن لحظه رسیدن و به خط شدن آدم‌ها مقابل تابلوی اذن دخول حرم مطهر، منجی دل خیلی‌ها شده است. حالا فکر کنید مادری با هزار آرزو و امید همان داخل ورودی حرم، چادر سفید تک دخترش را از لای بقچه سوزنی یادگار اجدادش بیرون می‌کشد و روی سر دردانه اش می‌اندازد و دلش غنج می‌زند و با خودش می‌گوید خیلی زود قد کشیدی و بزرگ و خانم شدی و حالا وقت عروسی ات است. بغضش از خوشحالی می‌شکند و بقیه زائران هم همراه او آهسته زمزمه می‌کنند: یار مبارک بادا، ان شاءا... مبارک بادا.   

از این روایت‌های حال خوب کن تا دلتان بخواهد در حرم آقا زیاد است. در این لحظه و نگاه مادرانه، هزاران بار دوست داشتن و عشق واقعی را تجربه‌ می‌کنید. یا آن طرف‌تر وقتی پدری پیشانی پسرش را‌ می‌بوسد و یقه پیراهنش را مرتب می‌کند و اولین دعایش این است که به لطف نگاه امام رضا (ع) زندگی پر برکت و آرامشی داشته باشند.   

حالا فکر کنید هوا، هوای اردیبهشتی باشد و نرمه‌های باران بزند به سر گنبد طلا و مناره‌ها و نسیمی بوزد داخل صحن‌ها و بین گل‌ها و دسته دسته عروس خانم‌ها و آقاداماد‌هایی که ساعت برای عقدشان تعیین کرده اند، بیایند سر قرار و خانواده هایشان هم همراهی شان کنند.   

دلمان می‌خواهد تلفن همراهمان را خاموش کنیم و کار و زندگی و دنیا را بگذاریم برای بیرون پرده‌های قالیچه‌ای و هیچ وقت به دنیای بیرون برنگردیم.   فرقی نمی‌کند از کدام قسمت حرم داخل شده ایم؛ پایین پا یا بالای سر حضرت. یک سرخوشی وصف ناشدنی و حال و هوای متفاوت است. اینجا عشق‌ها و دوست داشتن‌ها خالص و عمیق است.

نذر اسپند عروس خانم‌ها

خادم‌ها دل‌های خجسته و بزرگی دارند. گاه گاهی اسم هایشان را با هم اشتباهی می‌گیریم؛ دربان‌ها و فراش ها؛ اما حقیقت این است که همگی یک نام دارند: خادم حضرت. دربان‌ها ظرف‌های مخصوص بلند و نقره‌ای به دست دارند و کارشان، هم راهنمایی زائران است، هم دود کردن اسپند و کندر. خودشان می‌گویند قشنگ‌ترین لحظه‌های زندگی مان را وقتی دیده ایم که عروس و دامادی کنارمان می‌ایستند و نیت می‌کنند و بعد می‌خواهند با دست‌های خودشان اسپند داخل ظرف بریزند. می‌گویند روال معمول این است که کار را خودمان انجام می‌دهیم ولی حساب و کتاب عروس و داماد‌ها کلا فرق می‌کند و برای آن‌ها «نه» به زبانمان نمی‌آید.   

چشم هایمان را ریز می‌کنیم تا نام خادم خون گرم ورودی صحن انقلاب را از روی اتیکت روی سینه اش بخوانیم که مؤدبانه می‌گوید: اجازه گفتگو نداریم، همین قدر خلاصه برایتان تعریف کنم که نذر اسپند زیاد داشته ایم که خانواده‎‌ها به نیت خوشبختی کندر و اسپند آورده اند و خواسته اند از آن استفاده کنیم.

این سفر فرق می‌کند

مسیر رسیدن تا رواق دارالحجه را با طمأنینه می‌رویم، آهسته و آرام. دوست داریم حظ هوای اردیبهشتی را ببریم. بین جمعیت زائر، عروس و داماد‌ها کاملا مشخص هستند؛ چه آن‌هایی که از پای سفره عقد آمده اند (و به خودمان اجازه نمی‌دهیم خلوتشان را به هم بزنیم)، چه خانواده‌هایی که گل به دست وارد رواق می‌شوند و بزرگ ترهایشان دلهره دارند حلقه و ساعت و کادو‌هایی که تدارک دیده اند، آماده و مهیا باشد و ما فکر می‌کنیم سبکی و سرخوشی آن‌ها با هم فرق چندانی ندارد و آدم از دیدنشان حس خوبی می‌گیرد.

 شبیه مسعود و فرزانه که چند ماه بعد از آشنایی زیر نظر خانواده‌ها به این نتیجه رسیده اند که برای زندگی کردن کنار هم و زیر یک سقف مناسب هستند. آن‌ها ساکن تهران اند، اما یکی از شرط هایشان این بوده است که عقدشان را یکی از عاقد‌های حرم مطهر و بالای سر حضرت بخواند. همین اندازه کوتاه اشاره کنیم که هیچ دوربینی نمی‌تواند برق ته چشم‌های آن ‎ها را به تصویر بکشد، آن قدر که شفاف و درخشان اند.

فرزانه خانم چندسال قبل عکس‌های عقدکنان دخترخاله اش را در مشهد که‌ می‌بیند، نذر می‌کند هر وقت قسمت او شد که پای سفره عقد بنشیند، حتما در حرم مطهر امام رضا (ع) باشد تا زندگی اش برکت داشته باشد و این عهد هیچ وقت یادش نرفت و آن را با همسرش و بقیه مطرح کرد. می‌گوید: خانواده هایمان که موضوع را شنیدند، از آن استقبال کردند.

این سفرمان به مشهد، با سفر‌های دیگرمان کلا فرق می‌کند. فرزانه خانم مثل خیلی از زائران دیگر از سفرکردن به مشهد همیشه خاطره خوش داشته است. می‌گوید: این‌ها را بدون هیچ اغراق و مبالغه‌ای می‌گویم که هر وقت به زیارت آقا آمده ایم، موقع برگشت، انگار باری از روی دوشمان برداشته شده است. 

شاید لحظه‌ای و کوتاه بوده است؛ اما فکر می‌کنم همین که کرختی و ناامیدی، حتی برای زمانی کوتاه، به حس شیرین و دل چسبی تبدیل شود که آدم دوست نداشته باشد از حرم بیرون رود، خودش کلی حرف است. او یادش می‌آید که چطور معجزه آسا برای جمع بیست نفره شان بلیت جفت وجور شد. فرزانه محکم و قاطع می‌گوید: محال است این عقد خاطره انگیز فراموشمان شود؛ بعد می‌خندد و به آقا مسعود می‌گوید: وقت دعواهایمان یادت می‌آورم چه جای مقدسی پیوند بسته ایم.

روایت بغض و گریه و وصال

قرارمان با فهیمه فرخی، عکاس روزنامه، در دارالحجه است؛ همان قسمت مربوط به عقد عروس خانم‌ها و آقا دامادها. فضا بزرگ و وسیع است؛ اما هیجان و شوق خانواده‌ها تا شعاع چندکیلومتری صحن‌ها را پر می‌کند. پایمان را که روی اولین پله می‌گذاریم، هوای لطیف اطراف را با همه وجود نفس می‌کشیم. نمی‌فهمیم کی به پایین رواق رسیده ایم. سبک بار و ذوق زده ایم و اشتیاق رفتن بین خانواده‌ها را داریم. مقابل کفش داری مشغول تحویل دادن کفش هایمان هستیم. حسین بزازیان آن پشت مشغول تحویل گرفتن کفش هاست؛ مثل خدام دیگر بشاش و خنده روست. 

هروقت از کشیک کفش داری حرم برمی گردد، آدم تازه‌ای شده است. می‌گوید: شما فکر کنید هر روز چقدر خانواده با گل و شیرینی می‌آیند و کفش هایشان را تحویل می‌دهند و پای سفره عقد می‌نشینند و بغض و گریه می‌کنند و همدیگر را در آغوش می‌گیرند و‌ می‌خندند. ما هر روز شاهد این لحظه‌ها و به هم رسیدن و وصال‌ها هستیم.   

بزرگی رواق، کار انتخاب گوشه‌ای برای نشستن را سخت می‌کند. یک گوشه از آن را جمع خادم یاران و عاقدان حرم گرفته اند و دفترودستک مستقلی دارند. محمد صدیقی، مسئول کشیک خادم یاران «انیس رضوان»، مشغول پر کردن برگه‌های عروس خانم‌ها و آقا داماد‌هایی است که امروز قرار عقد دارند. صدیقی می‌گوید: عقد بالای سر حضرت به خاطر تبرک و برکت زندگی‌ها قدمتی طولانی دارد؛ از همان گذشته‌هایی که من یادم می‌آید، بین مشهدی‌ها رایج بوده است. 

پشت بند آن ادامه می‌دهد: البته قدیم شکل و سیاق آن با حالا فرق می‌کرد و خطبه را می‌خواندند و مراسم تمام می‌شد؛ یعنی سفره و آینه و شمعدان نبود و چند سالی است که رواق دارالحجه به این منظور در نظر گرفته شده است و بسته به مناسبت‌ها -اینکه اعیاد باشد یا نه- تعداد سفره‌ها فرق می‌کند؛ یعنی معمولا بین دو تا سه سفره داریم؛ اما در روز‌های شلوغ هشت تا ۱۰ سفره پهن می‌شود و حالا هم در هر کشیک حدود ۱۰ تا دوازده عاقد داریم که طبق مقرراتی که در آیین نامه مان هست و خانواده‌ها باید رعایت کنند، خطبه عقد را جاری می‌کنند و البته این را هم اضافه کنم که فقط عقد دائم جاری می‌شود.

عروسی که مسلمان شد

تا چند خانواده‌ای که تازه رسیده اند و دارند مقدمات کار را برای عقد عروس خانم و آقا داماد فراهم می‌کنند، به سراغ حاج آقا زارع منش، عاقد کشیک چهارم، می‌رویم. اسحاق زارع منش هم در دانشگاه فردوسی تدریس می‌کند و هم از فعالان فرهنگی در حوزه زندان مرکزی مشهد است. می‌گوید: تابه حال خطبه عقد بالغ بر ۳ هزار زوج را خوانده ام که برخی شان از دانشجویان خودم در دانشگاه بوده اند. او خاطرات زیادی از پیوند‌هایی دارد که در حرم مطهر انجام شده است. 

می‌گوید یک روز عروس و داماد خارجی داشتیم که هر دو از آلمان بودند و جالب است که عروس خانم مسلمان نبود و‌ می‌خواست قبل از عقد مسلمان شود و کار برای ما، هم سخت‌تر و هم شیرین‌تر شده بود و با وجود اینکه عروس خانم کلی تحقیق کرده بود، باز هم برایش شرایط این دین و تشرف به آن را تشریح کردم. عروس خانم اول مسلمان شد و بعد به آقا داماد «بله» گفت. می‌خواست نامش را تغییر بدهد. پیشنهاد ما اسم «ماریه» بود که خیلی از آن استقبال کرد.   

حاج آقا تعریف می‌کند: بار‌ها شده است که در خیابان خانواده‌ای جلوی راهم را گرفته اند و کلی حال و احوال کرده اند و بعدا فهمیده ام که خطبه عقدشان را من در حرم جاری کرده ام.

متفاوت‌ترین روز زندگی

صدای بلند صلوات همراه با کف زدن حواسمان را از گفتگو پرت می‌کند. افسانه خانم عباسی به محمدرضا وفایی «بله» را گفته است و حالا اطراف سفره عقد شلوغ و پر هیاهو ست. پدر عروس خانم دست دخترش را در دست داماد می‌گذارد و بعد او را در آغوش می‌کشد و تنها چیزی که از آن فاصله پیداست، لرزش شانه هایش است.

افسانه خانم پزشک عمومی و همسرش مهندس است. می‌گوید: با اطمینان کامل همدیگر را انتخاب کرده ایم. البته روز‌های اخیر کمی دلهره و استرس داشتم که طبیعی به نظر می‌رسید، اما باور کنید به محض واردشدن به حرم آقا، همه چیزتمام شد. حالا آرام آرام هستم. 

افسانه خانم اشک هایش را با انگشت پاک می‌کند و با شوخی می‌گوید: نگویید از سر ذوقم هست ها، ولی امروز متفاوت‌ترین روز زندگی ام است. حتی زمانی که خبر قبولی در رشته پزشکی را شنیدم، شبیه این حس و حال را نداشتم. محمد آقا هم از حضرت آقا می‌خواهد ضامن خوشبختی و آرامش زندگی شان باشند و به آن‌ها فرزندانی سالم و صالح بدهند.

عروس و داماد آبادانی

خیلی‌ها زحمت آمدن از راه دور را به جان می‌خرند تا خطبه عقدشان در حرم آقا جاری شود. سیدامین میریان و افسانه یکتادوست اهل آبادان اند، اما چندان مایل به گفتگو با ما نیستند. آیدا پورفتحی، همسر برادر عروس خانم، برای صحبت کردن پیش قدم می‌شود و‌ می‌گوید: من مثل خواهرش هستم و خودم خیلی دوست داشتم شروع زندگی مان از حرم مطهر باشد و خطبه عقدمان را اینجا بخوانند؛ اما خب داستان ما برمی گشت به ایام کرونا و محدودیت‌های آن زمان و نشد به مشهد بیایم و حالا نمی‌دانید چقدر خانوادگی برای افسانه جان ذوق داریم و امیدوارم به حق این روز‌های عزیز، همه جوان‌های ما خوشبخت شوند.   

آیداخانم این قدر خالصانه و از صمیم قلب این عبارت را‌ می‌گوید که بغض مادر و عروس و داماد و اطرافیان می‌ترکد.   
اینجا اشک و لبخند به هم آمیخته است. گاه تا ساعت‌ها بعد از خواندن خطبه عقد هم خانواده‌ها از هم جدا نمی‌شوند و‌ می‌گویند و‌ می‌خندند و گریه می‌کنند. نمی‌دانیم چه چیزی بینشان ردوبدل می‌شود، اما معلوم است حالشان خوب خوب است.   

افسانه خانم و محمد آقا نمازشان را خوانده اند و در حال رفتن هستند که جلو می‌آیند تا نکته‌ای را گوشزد کنند. می‌گویند: به نظرمان کار فرهنگی را برای جوان‌هایی که این قدر ازدواج را سخت می‌گیرند، شروع کنید که زندگی را ساده شروع کنند. چه اشکالی دارد بیایند حرم و بعد هم بروند سراغ خانه و زندگی شان. نمی‌دانید این طور زندگی چه حلاوتی دارد و چقدر شیرین است.

نذر‌های قشنگ

اینجا عروس خانم‌ها و آقا داماد‌هایی هم هستند که نذر‌های قشنگی دارند؛ مثل حسین نورانی و مریم همتی که هر دو پزشک اند و ساکن سمنان و هفت ماه قبل اینجا عقد کرده اند و نذر کرده اند که در کوچک‌ترین فرصتی که به دست می‌آورند به مشهد سفر کنند و‌ می‌آیند همین گوشه دارالحجه نماز شکر می‌خوانند، مثل همین حالا. 

خودشان هم که حرف نزنند، چشم هایشان پر از اطمینان و آرامش به صاحب این خانه است؛ مثل مادری که چندقدم آن طرف‌تر سر سجاده به نیت دختر و پسر دم بختش نماز‌ می‌خواند. می‌گوید: به همین نیت از اصفهان آمده ام تا به لطف امام رضا (ع) بخت و روز خوبی داشته باشند.   

جوری مطمئن و باایمان حرف می‌زنند که جای انکاری نمی‌ماند. حرف‌های آن‌ها آرام بخش‌ترین و پرشورترین حرف‌های دنیا هستند. کلمه‌هایی که به جان آدم می‌نشینند. دلمان نمی‌خواهد برگردیم، اما مجبوریم. آقا را قسم می‌دهیم به خوبی و لطف زائرانشان ما را هم دست پر و حاجت روا برگرداند.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.