صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

داستان نوجوان | هنر بهتر ز میراث پدر

  • کد خبر: ۲۳۴۴۵۲
  • ۰۳ تير ۱۴۰۳ - ۱۱:۵۳
به نام خدایی که آفریننده‌ی همه‌ی هنرها و زیبایی‌هاست. سلام دوستان خوب و زبر و زرنگ و درس‌خوان کوله‌پشتی! امیدواریم سالم و سرحال باشید و پس از پشت سر گذاشتن امتحانات، تابستان دل‌خواهی را آغاز کرده باشید.

به نام خدایی که آفریننده‌ی همه‌ی هنرها و زیبایی‌هاست. سلام دوستان خوب و زبر و زرنگ و درس‌خوان کوله‌پشتی! امیدواریم سالم و سرحال باشید و پس از پشت سر گذاشتن امتحانات، تابستان دل‌خواهی را آغاز کرده باشید.

دیروز، زمانی که مطالعه‌ی آخرین صفحه‌ی کتابم را به پایان می‌رساندم ومی‌خواستم یک لیوان آب خنک بنوشم، مادربزرگ با مهربانی مرا صدا زد و گفت: «می‌خواهم خواهرت را غافل‌گیر کنم. می‌خواهی کمکم کنی؟» چشم‌هایم از خوشحالی برق زد.

من عاشق خوشحالی و غافل‌گیر کردن اعضای خانواده‌ام در سالروز تولدشان بودم. بنابراین خندیدم و بلند گفتم: «بله که موافقم، اما تولد مینا که الان نیست! مرداد است.»

مادربزرگ انگشت اشاره‌اش را جلو دهانش گذاشت و گفت: «هیس! دنیا را که خبردار کردی بچه‌جان! بیا اینجا ببینم.»
خواهرم هنوز از هنرستان به خانه نیامده بود.

مادربزرگ مرا به اتاق خودش برد و یک دستبند بافتنی منجوق‌دوزی از توی کمدش درآورد و به من گفت: «کاغذ کادو داری این را بپیچیم؟» دستبند را از او گرفتم و مات زیبایی بافت ریز و نقشش شدم. گفتم: «وای! خدایا، چه‌قدر زیبا و هنرمندانه است!»

مادربزرگ خنده‌ای کرد و گفت: «کار زمان جوانی خودم است. برای تو هم یک هدیه‌ی این‌طوری دارم که البته وقتش هنوز نرسیده است. دخترم صنایع دستی بسیار ارزشمند هستند. به همین دلیل می‌خواهم ابتدا مینا را با این روش غافل‌گیر کنم که خیلی روی هنر وقت می‌گذارد و برایش ارزش دارد.»

در دلم از حرف‌های مادربزرگ خیلی خوشحال بودم که چه‌قدر مهربان و به فکر همه‌ی ماست.
به اتاقم رفتم و کاغذ کادو و چسب نواری و قیچی را آوردم.

پس از اینکه هدیه‌ قشنگ کادوپیچ شد، آن را به مادربزرگ دادم. مادربزرگ تشکر کرد و خواست با او به اتاق خواهرم برویم.
درست کنار پنجره یک دار قالی کوچک با نقش زیبایش روبه‌روی ما ایستاده بود. باور نمی‌کردم! مینا چه‌قدر برایش زحمت کشیده بود!

مادربزرگ دستی به تابلوفرش خواهرم کشید و گفت: «آفرین به این همه هنر و زحمت. از قدیم گفته‌اند: «هنر بِه و هنر بِه و هنر بِه/ هنر بهتر ز میراث پدر بِه!»

بعد هم ادامه داد: «این شعر به ما می‌گوید همه‌ی دارایی‌های آدم تمام می‌شود اما کسی که هنرمند باشد، دارایی‌اش، یعنی هنر، تمام نمی‌شود. هنر را باید حفظ کنیم.» سپس کادو را در اتاق خواهرم گذاشت و با هم منتظر رسیدن او شدیم.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.