به گزارش شهرآرانیوز، روز دوم تیرماه سال۱۲۸۷ خورشیدی، آفتاب هنوز از سرشاخه درختهای باغشاه تهران بالا نرفته است که دومین مرد ایستاده از سمت چپ این عکس (عکس پیشرو)، رو به دوربین میایستد تا اولین و آخرین تصویر از او، در دوربینهای سیاهوسفید دوره قاجار ثبت شود و نامش همراه با ۲۱ مرد در غلوزنجیرکشیدهشده برای همیشه با اینعنوان در تاریخ ماندگار شود: «اسرا و اعدامیان ماجرای توپبندی مجلس در دوره محمدعلیشاه قاجار»؛ اسمش «شیخاحمد تربتی» است، معروف به «شیخاحمد روحالقدس» و «سلطانالعلمای خراسانی»، مدیر جریده «روحالقدس» و یکی از مبارزان مشروطهخواه که برخی او را نخستین شهید راه آزادی و قلم نامیدهاند؛
البته تاریخنگاران «جهانگیرخان صوراسرافیل» (مدیر روزنامه صوراسرافیل) را هم بهعنوان نخستین شهید روزنامهنگار میشناسند ولی براساس روایت مبارزان مشروطهخواه که پس از دستگیری در باغشاه حبس شده بودند، این دو تقریباهمزمان با هم دستگیر میشوند، بااینتفاوت که شیخاحمد روحالقدس، پیش از صوراسرافیل، زیر شکنجه شدید شهید میشود.
در این روایتها آمده که شیخاحمد روحالقدس را در هنگامه بهتوپبستن مجلس دستگیر میکنند و با ضربوشتم به باغشاه میبرند و همراه دیگر زندانیان در غلوزنجیر میکشند، اما او را که زبانی تند و سری بیپروا داشته، پس از شکنجههای فراوان به انبار دولت برده، خفه میکنند و جسد نیمهجانش را در چاه میاندازند.»
ماجرای او که در ابتدا طلبهای از اهالی تربتحیدریه و ساکن مشهد بود از روزی آغاز میشود که برای انجام کاری سر از تهران در میآورد و جریانهای موافق و مخالف پایتخت او را با خود همراه میکنند، آنچنان که دستبهقلم میبرد و چندی بعد نامش با عنوان یک روزنامهنگار سر از جراید روز در میآورد.
نوشتههای روحالقدس بهواسطه هوش و ذوق نویسندگی و اقتضای زمانه به فاشگویی، خیلی سریع مورد استقبال قرار میگیرد و پایش را به محافل و جمع آزادیخواهان باز میکند. او چندی بعد با کمک همین گروه موفق میشود امتیاز روزنامه روحالقدس را بگیرد. این روزنامه به او فرصتی میدهد تا بتواند با نوشتن مقالات تند و آتشین به مخالفت با مستبدان برخیزد. شماره نخست این روزنامه در ۲۵جمادیالثانی۱۳۲۵ قمری منتشر میشود.
مسلک این روزنامه، مبارزه علیه استبداد، بهویژه شخص محمدعلیشاه بوده است. سلطان العلما در شماره۱۰ نشریه خود به انتقاد از استبداد میپردازد، آن را مخالف اسلام میداند و تأکید میکند که حاکمیت استبدادی را نمیتوان با اسلام یکی دانست. او در مقاله دیگری هم شرححال لویی شانزدهم را مینویسد و محمدعلیشاه را تهدید میکند که اگر دست از ظلم و استبداد برندارد، عنقریب به سرنوشت شاه فرانسه مبتلا خواهد شد.
نشریه شیخ احمد بهواسطه همین بیپروایی چندینبار توقیف میشود، آنچنان که او در واکنش به این اتفاق از شماره۱۷ به بعد، بهجای عبارت «عجالتا هفتهای یک نمره پنجشنبه طبع و شنبه توزیع میشود» که درسمت راست عنوان روزنامه چاپ میشده، مینویسد: «هفتهای یک نمره دوشنبه طبع و چهارشنبه توقیف میشود.»
به توب بستن مجلس وآغاز دوران استبداد صغیر، دلایل بسیاری دارد و با وقایع و رخدادهای زیادی همراه است. با این حال، همهچیز از امضای قبولِ قانون مشروطیت توسط مظفرالدینشاه قاجار در مرداد۱۲۸۵ خورشیدی شروع میشود؛ امضایی که چندروز پیش از مرگِ شاه همیشهبیمار، روی کاغذ نقش میخورد.
کمتر از دو ماه پس از این امضا نیز مجلسشورایملی افتتاح و تدوین پیشنویس قانون اساسی مشروطه آغاز میشود، اما محمدعلی میرزای ولیعهد، مخالف مشروطه است و بیشتر میپسندد که تاج و اقتدار شاهی را به وارثان دودمان قاجار بازگرداند و آنان همچنان همهکاره مال، ناموس و واضع قانون کشور باشند.
ولیعهدِ تازهشاهشده، برای رسیدن به این مهم از هیچکاری دریغ نمیکند. او به حکام و مأمورانش در ولایات مختلف ایران، دستور میدهد تا بههروسیلهشده، آتش ناامنی و اغتشاش را روشن کنند. همین میشود که هرروز ماجرایی تازه با هدفِ بدجلوهدادن مشروطه در نقاط مختلف ایران رخ میدهد.
برای نمونه در یکی از این اقدامات که با تبانی سعدالدوله (او در انقلاب مشروطه از طرف اعیان به وکالت مجلس انتخاب شد و در زمان محمدعلیشاه مأمور تشکیل کابینه بود) و نظمیه تهران شکلمیگیرد، به جمعی از زنان بدکاره پول میدهند تا با سربرهنه و لباس نامناسب در نقاط شلوغ تهران (مانند بازار) بچرخند و شعار «زندهباد مشروطه، زندهباد آزادی» سر بدهند تا به این وسیله مردم متعصب و دیندار را بر علیه مشروطیت ترغیب کنند. مخالفان مشروطه با این حربه، قصد دارند به مردم دیندار تهران چنین القا کنند که اگر مشروطه در ایران روی کار بیاید، چند صباح دیگر، زنان و دختران آنان نیز، اینچنین در کوچه و خیابانها ظاهر خواهند شد.
در یک حرکت دیگر نیز مخالفان مشروطه در میدان توپخانه جمع میشوند و به مشروطهخواهان فحاشی میکنند. این موضوع یکی از زنان موافق مشروطه را عصبانی میکند و باعث میشود او با ششلولی که زیر چادر پنهان کرده است، به سمت یکی از این فحاشان شلیک کند.
مخالفان مشروطه هم پس از این اتفاق، زن را میگیرند، بدنش را با قداره تکهتکه و سپس به بدن او تعرض و بیاحترامی میکنند. این حوادث در ادامه مشروطهخواهان را وادار میکند تا نقشه قتل شاه را بکشند، اما سوءقصد به جان شاه با شکست روبهرو میشود. او به باغشاه میگریزد و در آنجا تصمیم نهایی خود را برای به توپ بستن مجلس میگیرد.
چند روز پیش از این واقعه، تهران در آشوب و دلهره و اضطراب به سر میبرد. دکانها بسته و کسب و کار تعطیل است. عدهای از انقلابیون و مشروطهطلبان در مجلس و مسجد «سپهسالار» تحصن کردهاند که نام تعدادی از این افراد در کتاب «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» آمده است. دکتر «مهدیملکزاده» وقتی میخواهد تلخی و تنهایی مشروطهخواهان در روز توپبندی مجلس را به تصویر بکشد و از قساوت شاه قاجار بگوید، مینویسد:
«سیدحاجیآقانام، جوان ۲۲ سالهای که عضو انجمن امامزاده یحیی بود، شب را در مسجد سپهسالار میگذراند، اما صبح که میبیند هنگامه جنگ است، به خانه خود میرود، وصیت میکند و مجدد بهطرف مسجد برمیگردد. وقتی میرسد که قزاقها مسجد را محاصره کرده بودند و نمیتواند وارد شود [پس]بهناچار در اطاق [(اتاق)]کوچکی مقابل سردر مسجد میرود تا مگر موقعیتی به دست بیاورد و خود را به داخل مسجد بیندازد و به رفقای مجاهد خود ملحق شود ولی چندنفر سرباز از حضور او در اطاق اطلاع پیدا میکنند، داخل میشوند و این سید جوان را قطعهقطعه میکنند.»
با شنیدن خبر حرکت قشون شاه به سمت مجلس (که فرماندهی آن را ولادیمیر لیاخوف روسی بر عهده دارد) شیخ احمد تربتی برای دفاع از مردم و مشروطه تفنگ به دست میگیرد. نویسنده کتاب «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران» وقتی به او میرسد، مینویسد:
«اداره روزنامه روحالقدس در یکی از بالاخانههای خیابان چراغبرق قرار داشت. همین که جنگ شروع شد، مدیر این روزنامه که یک انقلابی واقعی، آزادیخواه، فداکار حقیقی و متعصب در مسلک مشروطهطلبی بود و اگر برای لفظ غیور بخواهیم موردی پیدا کنیم، باید او را غیور بنامیم، تفنگ در دست گرفت و ستون قشون را که، چون سیل بهطرف مجلس سرازیر بود، مورد حمله قرار داد. با هرگلولهای که از تفنگ خارج میشد، یکنفر از قشون استبداد را به خاک میانداخت. این مرد چنان عرصه را بر سربازهایی که آن خیابان را در دست داشتند، تنگ کرد که صاحبمنصبان را خشمگین نمود و مصمم شدند بههرقیمتی که هست، اداره روزنامه را تصرف [کنند]و مدیرش را بکشند.
این شد که چندین دسته (که عده آنها از صدها [نفر]تجاوز میکرد) از خانههای پشت اداره روزنامه و بالاخانههای مجاور به اداره روزنامه راه یافتند و آن آزادمرد فرزانه را که تاآخریننفس دست از جنگ نکشید و چندین زخم برداشته بود و خون از سرو بدنش میریخت، دستگیر کردند و کتبسته با بیاحترامی به طرف باغشاه بردند و به دست دژخیمان شاهش سپردند.»
عبدالجواد روحالقدس، عموی سلطانالعلما که همراه او و یکی از ۲۳نفر بازداشت شده در باغ شاه بود، خاطرات آن روز را بعدها در سال۱۳۵۱ در مصاحبهای که فیاض خراسانی در روزنامه کیهان با او انجام داده است، اینطور تعریف میکند: «از طرف برادرم مأمور بازگرداندن شیخ احمد به تربتحیدریه بودم. برای همین عازم تهران شدم. اداره روزنامه روحالقدس در خیابان چراغبرق جنب قهوهخانه عرش قرار داشت که من با مختصر اثاثیه و تفنگ ورندل خود یکی از اتاقهای آن را اشغال کرده بودم.
اوضاع خیلی آشفته بود؛ برای همین بهدفعات با شیخ احمد مذاکره و مشاجره کردم تا مگر برای بازگشت به تربت قانعش کنم که ممکن نشد. سرانجام مرا متقاعد ساخت که با اوضاع فعلی علاوه بر اینکه آمدنش به خراسان مفید نیست، کاملا زیانآور است و سبب گرفتاری پدر و فامیلش میشود. چهارمین روز توقفم بود که مجلس به توپ بسته شد و همان هنگام جمعی از قزاقها به اداره روزنامه برای دستگیری مدیر روزنامه حمله کردند.
من با تفنگ ورندل خود و شیخ احمد با تفنگ مکنز شروع به دفاع از خود کردیم. بیش از یک ساعت نگذشت که لوله تفنگش داغ شد و از کار افتاد برای همین تفنگ مرا که چند فشنگ بیشتر نداشت، با اصرار گرفت و گفت که من همه اتفاقهای امروز را به گردن میگیرم، پس اگر دستگیر شدیم شما به چیزی اعتراف نکن. او پس از تمامشدن فشنگهایش، نارنجکی به سمت قزاقها انداخت و بعد آماده تسلیم شد.
قزاقها با قنداق تفنگ سروصورتش را مجروح کردند و او را با خود بردند. روحالقدس را هر شب شلاق میزدند و شکنجه میکردند و دژخیم این اعمال سلطانباقرنامی بود که نهایت قساوت و بیرحمی را از خود نشان میداد. بعدها فهمیدم که تا آخر بازجویی همه تیراندازیها را به گردن گرفته و هیچ مُقُر نیامده است. او در وقت شهادتش خیلی جوان بود و تنها ۳۴سال سن داشت.»
مقاومت مسلحانه او از یک سو و قلم تندش از دیگر سو باعث میشود مأموران محمدعلیشاهی نسبت به دیگر بازداشتیها در طول دوران حبس در باغشاه بدترین برخوردها را با وی انجام دهند. روایتهای بسیاری درباره نحوه قتل او نقل شده است که خفهکردن، بهچاهانداختن، تکهتکهکردن بدن و گذاردن او روی تابه داغ، از جمله این شکنجههاست که از سوی نویسندگانی، چون مامانتوف روسی، صدرهاشمی، قاضیزاده، گلبن و... نوشته شده است. گفتنی است پس از پیروزی مشروطهخواهان و فرار محمدعلیمیرزا، جسد وی را درحالیکه طنابی دور گردنش بود از چاه بیرون آوردند و دفن کردند.
در همین دقایقی که شیخاحمد در باغشاه شکنجه میشده، یک خبرنگار روسی خودش را به میدان بهارستان میرساند تا از نزدیک، تهرانِ درخوننشسته را تماشا کند. او بیآنکه بخواهد در این ساعات شاهد شهادت جهانگیرخان صوراسرافیل هم هست.
این خبرنگار روسی در خاطراتش این روز را چنین توصیف میکند: «با اینکه نوکرم به من اجازه خروج از خانه را نمیداد، کنجکاوی مرا بر آن داشت که لباس پوشیده، بهطرف میدان جنگ که هنوز صدای توپ و تفنگ از آنجا به گوش میرسید، روانه شوم. از کوچههای خلوت تهران که گویی در خواب مرگ فرورفته بودند، خودم را به میدان بهارستان رساندم.
توپخانه، انقلابیون را که در خانه ظلالسلطان (پسر ناصرالدینشاه قاجار) سنگربندی کرده بودند، زیر آتش خود قرار داده بود. سربازها از خانههایی که توپ خراب و ویران کرده بود، مثل مورچه هرچه دستشان افتاده بود، بیرون میبردند [تا سنگر بسازند]؛ یکیشان یک دستگاه پیانو شکسته بود که به دستشان افتاده بود. میدان مجلس در خون موج میزد؛ [خونی]که هنوز به زمین فرو نرفته بود. نعش قزاقها و [دیگر]کشتگان دیده میشد که قزاقها در گاری گذارده بهطرف قزاقخانه حمل میکردند.
قریب بیست نعش اسب هم در میدان دیده میشد. تمام مریضخانهها از مجروحین پر بود. دکتر ویسوبیسکی روسی و دو نفر طبیب ایرانی از بس زخم بسته بودند، از پای درآمده بودند. کشتگان را در دو صف در حیاط قزاقخانه و مقابل مریضخانه قرار داده بودند. در چادرها و اطاق عمل خون موج میزد و بوی گوشت تازه میآمد.
پس از چند دقیقه، دو نفر را به خانه فرمانده کل آوردند. سه نفر قزاق دستهای آنها را با طناب بسته و محکم نگاهداشته بودند. قزاقها گفتند این دو نفر در خیابان چراغبرق جنگ میکردند و جمعی از سپاهیان را کشتهاند. دستور فرمانده [درباره این دو اسیر]خیلی مختصر بود: «آنها را در میدان مشق بهدار بزنید.»
اسرا را بیرون بردند و آن دو نفر تسلیم مقدرات خود شدند. آنها را بهطرف میدان بردند و در یک چشمبههمزدن با قمه و شمشیر پارهپاره کردند. فردای آن روز من به باغشاه رفتم و از «شانتال» که آجودان مخصوص شاه بود، سؤال کردم این دو نفر را که دیروز کشتند، چه کسانی بودند؟ او گفت یکی ملکالمتکلمین و دیگری صوراسرافیل بود.»
توضیح تصویر: تصویر اسرا و اعدامیان واقعه به توپ بستن مجلس در باغشاه: ۱- قاضی قزوینی، ۲-مدیر جریده روح القدس، ۳- میرزا حسین خان (گماشته آقا بالا خان سردار)، ۴- شیخ ابراهیم (پسر عموی روحالقدس)، ۵-آقا مجید سیگارفروش، ۶- آقاعلی سرباز، ۷-شریفصحاف، ۸- میرزا محمدعلیخان (مدیر روزنامه ترقی)، ۹- مشهدی باقر تبریزی، ۱۰-حشمت نظام، ۱۱-شاهزاده ناصرالممالک، ۱۲-میرزا علیاکبرخان معتمد دیوان، ۱۳-میرزا محمدعلی (پسر حاجی ملکالمتکلمین)، ۱۴-میرزا باقرخان، ۱۵- میرزا داود خان، ۱۶- یحیی میرزا، ۱۷- میزا بزرگ تبریزی، ۱۸- شیخ ابراهیم طالقانی، ۱۹- حاجی خان خیاط، ۲۰- علی بیک، ۲۱- حاجی محمدتقی بنکدار، ۲۲- میرزا علیاکبر (برادر قاضی قزوینی)