امام حسین (ع) در وصیتنامهای کوتاه، اما بسیار پرمحتوا به برادرشان محمد حنفیه مینویسند: «من از سر هوا و هوس قیام نکردم و قصد افساد و ظلم به دیگران هم ندارم (و درپی پست و مقام و مال دنیا هم نیستم)، بلکه بهمنظور اصلاح امت جدم قیام کردهام».
در سده معاصر این پرسش بارها به میان آمده و دیدگاههای گوناگونی را برانگیخته است.
در این زمینه، دیدگاه روشنفکران دینی ایران و روحانیان همسو با آنان، از همه جالبتر و عبرتانگیزتر است؛ آنان که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در فضای چپ مارکسیستی میزیستند، با تفسیر انقلابیمنش از نهضت حسینی، نهتنها این حرکت را منحصر در یک قیام سیاسی میدانستند، بلکه همه حقایق دیگر عاشورا را به سود این نظریه به فراموشی میسپردند یا به تیغ تحریف و تکذیب میبریدند. از میان این گروه، دکتر علی شریعتی و آقای صالحینجفآبادی را بهطور مشخص میتوان نام برد.
همین گروه، آنگاه که از عرصه کشتی جمهوریاسلامی پیاده شدند و به فکر اصلاحات سیاسی افتادند، بنای تفسیر معکوس گذاشتند و ازاساس هرگونه انگیزه سیاسی در سیدالشهدا (ع) را انکار کردند و در افراطیترین تحلیل، همه حرکت ایشان را در قالب یک «فرار از حکومت جور» به تصویر کشیدند. اینان بر این باورند که امام تنها بهدلیل فشار حکومت زمان برای بیعت گرفتن از حضرت بود که به پذیرش دعوت کوفیان برای تشکیل حکومت تن داد و در میانه راه نیز از این نیت بازگشت.
در تفسیر کلاسیک از این گروه، پیامآوران الهی هرگز بهدنبال بهدست گرفتن حکومت نبودند و تنها اجرای قسط و عدالت را از حکومتهای حاکم میخواستند. نمونه ایرانی این تفسیر در مهندس بازرگان (در سالهای واپسین) و نسخه قدیمیتر آن در علی عبدالرازق مصری قابل پیگیری است.
۱. وجود عناصر حکومت در قرآن کریم و سیره پیامبر اسلام (ص) چنان است که جای انکار نمیگذارد که دولتسازی بر محور پیامبر اکرم (ص)، یکی از اصول رسالت اسلامی بوده است. این نکته را با شواهد فراوان، در نقدهایی که سنیان بر عبدالرازق و شیعیان بر بازرگان نوشتهاند، بهخوبی میتوان دید. مطالعه کتاب «الدین و الدوله» از علیبنربّن طبری (پزشک مسیحی در قرن سوم که استاد زکریای رازی بود و مسلمان شد و این کتاب را در حقانیت نبوت پیامبر اسلام نوشت) را توصیه میکنم که او مهمترین شاهد بر همسانی موعود انجیل با شخصیت پیامبر را همین تلاش رسولا... (ص) برای تأسیس دولت میداند.
تشکیل حکومت توسط پیامبر در مدینه، کاملا در حالت اختیار بود و مقدمات شکلگیری آن را خود پیامبر (ص) با پیمانهای پیش از مدینه و از آغاز حضور در میان اهل یثرب، سبب شدند. دستورات قرآنی هم دقیقا در راستای حاکمیت ایشان در بین مسلمین است و با اثبات لزوم فرمانبرداری و افتراض طاعت، تنها فرمان آن حضرت را فصلالخطاب در مدیریت اجتماعی میداند، این درحالی است که گزینههای دیگر نیز فراروی پیامبر بود و ایشان میتوانستند با وانهادن حکومت به مردم، تنها اجرای عدالت و تحقق احکام را از آنان طلب کنند.
ماجرای انتصاب امیرمؤمنان (ع) به مقام ولایت و موضوع جانشینی رسول خدا (ص) در واقعه غدیر و امثال آن، نیز بیگمان به حق خلافت برای امام معصوم میانجامد و تلاش ایشان برای دستیابی به این جایگاه را موجه و معقول میداند. خلافت سیاسی هرچند همه هویت ولایت معصومان نبود، بهعنوان بخشی از این مقام و منصب، جزء جداییناپذیر اندیشه تشیع در سراسر تاریخ بهشمار رفته است.
۲. اگر گرفتن خلافت اصلا در دستورکار امامحسین (ع) نبود، نباید دعوت کوفیان را برای حکومت در هیچ شرایطی میپذیرفت و از این کار بهروشنی استنکاف میکرد؛ چراکه پذیرش دعوت نهتنها فشار سیاسی را بر امام سختتر میساخت و دستگاه خلافت را بیشتر علیه ایشان حساس میکرد، بلکه اساسا با هدف و برنامه امام در تنافی بود.
شاهد دیگر بر اینکه امامحسین (ع) دعوت کوفیان را تحت فشار و بهاجبار نپذیرفت، این است که امامسجاد (ع) و امامان بعدی نیز در همین تنگنای سیاسی بودند، ولی دعوت مکرر شیعیان را نپذیرفتند و با مماشات با خلیفگان، سرمایههای شیعه را برای تربیت انسانِ تراز و ساختن آیندهای پرتوانتر ذخیره کردند. برعکس، این زیدیان و حسنیان بودند که به این دعوتها پاسخ مثبت میدادند و برای سرنگونی سران خلافت و تشکیل حکومت دینی، ستیز و پیکار میکردند.
۳. اجمال مدعای ما که با همه مدارک تاریخی نیز راست میآید، آن است که اهلبیت (ع) تا حدوث واقعه عاشورا، پروژه بازگرداندن خلافت به مدار اصلی و گرفتن حق ولایت سیاسی خود (که بهمنظور اصلاح امت رسولا... (ص) بود) را در دستورکار خود داشتند و هر زمان که شرایط را مناسب میدیدند، برای آن قیام میکردند و، اما پس از یأس از همراهی مردم (حضور حاضر و وجود ناصر) با تحریم «دولت جور و غاصب» و مبارزه منفی با آن، به احیای سنت نبوی در قالب شکلدهی به یک «جامعه محدود و مطلوب» (شیعه) و درواقع تأسیس یک «دولت مقدور» بسنده کردند و بدین ترتیب، ولایت جامعه مؤمنان در صورتی دیگر غیر از حکومت سیاسی ادامه یافت.
۴. البته این برداشت شیعه از امامت که حکومت را جزئی از اصل ولایت (و البته نه مهمترین عنصر ولایت و نه جزء تعطیلناپذیر از آن) میداند، با برداشتهای معاصر که همه اسلام و ولایت را در حکومت خلاصه میکنند و برای حفظ نظام سیاسی، همهچیز و همه کار را مجاز و مشروع میدانند، فاصله بسیار دارد.
حکومت در اندیشه قرآن کریم و سیره معصومان، تنها یکی از راههای اجرای اهداف بعثت است و منحصر دانستن دین در دولتداری، خطایی است که بر سر اثبات آن، باید تاریخ و سیره و عقل و نقل را قربانی کرد. از آنسو، انکار ولایت سیاسی بهعنوان بهترین و عادیترین راه برای تحقق ارزشهای الهی در حیات انسانها، ستیز با اصول مکتب و تجربه بشر است، ولی نباید فراموش کرد که رسولان و امامان، دولت دینی را در صورت وجود قدرت (حضور حاضر و وجود ناصر) و در سایه پذیرش عمومی (رضایت) برپا میکردند و با نبود شرایط، راههای دیگر را برای تربیت امت و توسعه دیانت، ترجیح میدادند.
۵. به نظر میرسد که این تحلیل، میتواند لحظهلحظه نهضت حسینی را از هنگام پرهیز از بیعت تا پذیرفتن دعوت و تا مذاکره برای یافتن راهکاری برای حفظ امام و شیعیان و در فرجام فاجعه، ایستادگی قهرمانانه دربرابر ستم و سیاهی و اعلان حقانیت خود برای احیای سنت و حاکمیت عدل، بهخوبی تبیین و توجیه کند.