به گزارش شهرآرانیوز، زندگی به بعضی از افراد هیچوقت روی خوشش را نشان نمیدهد تا بتوانند مسیری را که باید در آن قدم بگذارند بشناسند و از سرگردانی رها شوند. در این میان تعداد اندکی هم هستند که راه خودشان را میشناسند، محکم آن را بغل میکنند و حاصل کارشان گوشهای از گره هزارپیچ جهان ناشناخته را به ما مینمایاند؛ برای احمد ماهوان هم این اتفاق افتاده است و او بخشی از تاریخ شهر مشهد را در کتابهایش ثبت یا مصور کرده است تا اکنون حاصل رنج سالهایش تبدیل به منابعی برای گفتن از شهرمان باشد.
ماهوان هشتادساله برای بسیاری از ما و همشهریهایمان نشان عشق مشهد را بر سینه دارد، شاید بههمینخاطر در همین روزهای گرم مردادماه «مکتب بافت» به سراغ این شخصیت رفت و طی مراسم بزرگداشتی از او ومسیر رفتهاش برای ماندگاری تاریخ مشهد گفت. بههمینبهانه ما هم قرار است از ماهوان و کتابهای او قصهای دیگر روایت کنیم.
پسرهای بسیاری راه پدر را رفتهاند و احمد ماهوان یکی از آنهاست. پدر او کارمند بود و به جمعآوری تاریخ مشهد علاقه زیادی داشت. او یادداشتهای زیادی را از تاریخ این شهر برای پسرانش به یادگار گذاشت و پس از رهسپاری به خانه آخرت، این احمد بود که به ادامه کار پدر علاقه نشان داد و بر سر کار او نشست.
احمد کاغذهای پدر را جمع میکند و آنها را سامان میدهد و یک جلد کتاب با نام تاریخ زندگانی امامهشتم (ع) به نام پدرش، محمدعلی ماهوان، به چاپ میرساند و بقیه یادداشتهای عزیز رفته را در کتاب «تاریخ مشهد قدیم» استفاده میکند. البته راه احمد با چاپ این کتابها پایان نمییابد و او با ادامه تحقیق و تفحص، بیش از بیست جلد کتاب را به کتابفروشیها میفرستد که بسیاری از آنها مربوط به مشهد هستند.
احمد حالا وقتی کتاب تاریخ مشهد قدیم خودش را ورق میزند، در فصلهای نخست آن نشان یادداشتهای پدر را مییابد و وقتی به دوره معاصر میرسد، رد تلاشهای خودش را میبیند. راوی این گوشه از تاریخ مشهد در شکلگیری آغازین شهر مشهد احتمالا پدر اوست؛ جایی که پسر سلطانسنجر سلجوقی که برای شکار آهو به بیابان توس آمده است خود را به بقعه حضرترضا (ع) میرساند.
در ادامه این داستان میخوانیم: «.. از روزنه و شکافی که در دیوار بود به آن بقعه پناهنده شد. سلطانزاده پنداشت که قبر شریفی است و، چون شفا و علاج خود را مسئلت نمود، پس شفا یافت و جریان شفایافتن خود را به پدر نگاشت، سلطان سنجر امر کرد تا شهربند کوچکی برگرد بقعه بنا کنند و وزیر خود را مأمور آن کرد و از این تاریخ، دهکده کوچکی به نام مشهدالرضا (ع) در جنوب نوغان بهوجود آمد.»
او زاده کوچه دربندعلیخان است. سالها از کوچهپسکوچههای اطراف حرم خودش را به مدرسه رسانده و بر کلاسهای درس مدرسه شاهرضا نشسته است. معروفترین کوچهای که از کودکی او همچنان باقی است، کوچه «عباسقلیخان» است و بازار معروفش. «تیمچه خرازی» از دیگر فضاهایی است که ماهوان را یاد کودکیاش میاندازد. وقتی به شصت سال پیش میرود، نامهایی را به زبان میآورد که دیگر هیچ خبری از آنها نیست.
شاید گردش در سالهای رو به جوانی در بازار حضرتی، بازار زنجیر، بازار سرشور، بازار وزیر نظام و سنگتراشها و امثال آن است که او را وا میدارد در بزرگسالیاش ادای دینی به آنها داشته باشد و کتابی درباره بازار در ایران بنویسد و در آن کتاب، فصلی را هم به بازار بزرگ مشهد اختصاص دهد؛ بازاری که نابودی بخشهای بسیاری از آن را با چشم خود دیده است.
اکنون فقط تکههایی جداافتاده از هم در بازار سرشور و بازار فرش از آن راسته تجاری کهن باقی مانده است که ماهوان درباره آن در کتاب «بازار در فرهنگ و ادب ایران زمین» مینویسد: «نخستین بار در زمان شاهعباس با احداث صحن عتیق صفوی بازار سراسری مشهدالرضا (ع) به دو پاره تقسیم شد و در دو سوی ضلع شمالی و جنوبی آن صحن واقع گردید.
دومینبار در سال۱۳۰۸ با احداث فلکه حضرت بازار سراسری مشهد مجددا تقسیم شد و اینبار با پدیدآمدن رقیب اقتصادی جدیدی به نام خیابان، اعتبار سنتی بازار کاسته شد. سومین مرتبه در سال۱۳۳۳ احداث خیابان خسروینو سبب جدایی و کوچکشدن بازار سراسری مشهد گردید و بالاخره در سال۱۳۵۳خورشیدی بهعلت طرح توسعه اطراف فلکه حضرت، قسمتهای مرکزی بازار باستانی مشهد تخریب، تسطیح و برای تلطیف هوا به فضای سبز تبدیل گردید و در پی آن در سال۱۳۶۵ باقیمانده بازار قدیم مشهد با ادامه طرح توسعه تماما از بین رفت.»
او وقتی به سراغ توصیف کوچه و خیابانهای قدیم شهر میرود هم روایتی ناب دارد که خودش بخشهای زیادی از آن را دیده است و بخشی را نیز از بزرگترهایش شنیده و درکتابش انعکاس داده است. او در نوجوانی برای رفتن به مدرسهاش مسیرهای متفاوتی پیشرو داشت. گاهی از راسته سراب و کوچه چهارباغ به مدرسه میرفت و گاهی از راسته حرم و بالاخیابان، و خیابانهایی بسیاری را با جزئیات درخاطر میسپرد که بیشتر آنها دیگر وجود خارجی ندارند. یکی از تصاویر ذهنی که برای همیشه در ذهن او جا خوش کرده و دستنخورده باقی مانده است، نهر خیابان، با آن درختان پهن و سایهدار صفوی است.
او توصیف نهر خیابان را هم براساس تجربیات خودش در کتاب تاریخ مشهد قدیم آورده و از شهرستانی، شهردار محبوب دهه ۴۰، انتقاد و گلایه کرده است: «روی نهر خیابان تا سال۱۳۴۵ باز بود و آب در آن جریان داشت و کنارههای نهر را هم بهمنظور جلوگیری از ریختن خاکروبه و تجمع بساطداران و دستفروشان نردهکشی کرده بودند ولی در آن سال با قطع اشجار و درختان کهن چندصدساله در طرفین نهر، روی آن را پوشانیدند و بر فضای خیابان افزودند و با این کار علاوه بر محو زیبایی، تصرفی آشکار در بافت کهن و تاریخی مشهد که مکررا در خاطرات سفرنامهنویسان آمده، بهوجود آوردند، درحالیکه شهردار وقت میتوانست با خرید و با عقبنشینی املاک، دو طرف خیابان را توسعه بخشیده مسئله ترافیک را بهطور اساسی و بافت تاریخی را حفظ نماید.»
عزاداریهای مشهد بخش دیگری از کتاب احمد ماهوان درباره مشهد است که او درباره آن صحبت میکند. او پسر کوچکی بوده که با لباس مشکی محرمش در هیئتها و تکیهها حضور داشته است و خود سماورهای زغالی بزرگ را در کنار تکیهها دیده است. او بارها از چیدن صدها استکان نعلبکی بر روی سینیهای برنجی یا مسی گرد در چندین طبقه روی هم متعجب شده و شاید مدتها به آنها خیره مانده است. چای پذیرایی غالب آن زمان بود و همچنان طعمش در دهان او مانده است.
در روضههای خانگی گاهی نان قاق هم کنار چای مینشست و دهان عزاداران را شیرین میکرد. در روز آخر مراسم هم از عزاداران پذیرایی مفصلی میکردند که یاد آن هم در خاطر ماهوان هنوز تازه است. البته خاطراتی که از قمهزدن و سنتهای دیگر در آن زمان، بر زبان ماهوان جاری میشود، بسیار بیشتر از سطور کتابش است.
یکی از فضاهایی که خاطرهاش در کتاب «تاریخ مشهد قدیم» آمده، مربوط به یکی از همین روضههای قدیمی مشهد در دل محلات قدیمی آن است: «یکی از اماکنی که سابقه روضهخوانی صدوپنجاهساله در مشهد دارد، منزل مرحوم حاجشیخ محمدتقی بجنوردی، از علما و روحانیون زمان مشروطیت، میباشد که به منزل آقای شیخ معروف و روضهخوانی سنواتی آن همه ساله در دهه اول محرم و دهه آخ صفر و همچنین شبهای جمعه معمول بود و مردم نذوراتی بر قند و چای و شربت و حبوبات و گوسفند برای شلهپزان روز عاشورا مینمودند. این مکان که در پشت مدرسه نواب واقع بود، در سال۱۳۷۵ در طرح توسعه اطراف حرم قرار گرفت و وراث آن محل دیگری در خیابان امامخمینی (ره) برای احیای یادگار جد خود خریداری نمودند.»