میخواهد خویشاوندی هویتی و اشتراکات معرفتی مان را به یاد بیاورد. میخواهد روی باز خود را تعریف کند که مثل در خانه اش به روی زائران حسینی باز است. باز که چه عرض کنم، او و عشیره اش هر جور شده زائران را میزبان میشوند. زن، اما انگار فراتر از میزبانی میخواهد چیزی را بگوید و پیغامی را برساند.
او و عشیره اش آن سوی مرز چزابه اند. درست در سرزمینی که ۸ سال جنگ بود و جهاد. جنگ از سوی صدام که ارتش عراق را به مزدورانِ استکبار شرق و غرب تبدیل کرده بود و جهاد از سو ما که با تکیه بر خدا، علیه هرچه غیر خداست میجنگیدیم. آنجا که او و عشیره اش بودند، روزگاری کشتزار خون و آتش بود.
نمیدانم او و حتی همراهان من چقدر خبر داشتند از آن روز ها، اما من خوانده بودم و میدانستم در وجب به وجب این خاک، خون شهیدی جاری شده است. نه، هنوز هم جاری است.
اگر چشم حق بینی باشد میتواند خونین قبایان رعنای وطن را ببیند که عمود بر زمین، فاصله تا آسمان را طی میکنند. گوشی اگر به هوش باشد، صدای یا حسین شان را میشنود. آنچه امروز در این وادی میبینم، رویش بذرهایی است که شهدا کاشتند. اینجا در آن سوی مرز چزابه، نه امکانات دولتی است و نه حتی تشکیلاتی که بشود اسمش را موکب گذاشت. از این خبرها نیست. خانههایی درها را به دیوار داده اند که بیشتر به کپر میمانند. مردمانش، اما با سخاوت تمام، میهمانان حسین (ع) را، چون جان عزیز میدارند. راه را بر آنان میبندند تا به درهای گشوده خانه و خوانِ پر کرمشان دلالت کنند. هرچه دارند را روی سفره میگذارند.
حتی آن پیرمرد تنها گوسفند خود را کباب کرده و بر سفره میگذارد. حکایتی است این اربعین و این عشق مردم که زبان مشترک میشود میان مردمانی که حرف هم را متوجه نمیشوند، اما نگاه هم را بی نیاز به مترجم میخوانند. همراهانم به همدلی میزبانان دلخوش اند و من دچار همان بانویی هستم که با سه کلمه باورش را، ایمانش را، عشق اش را برای ایرانیها بیان میکند؛ خمینی، آب، سلمان فارسی. کلمه به کلمه اش را -که چندین و چند بار تکرار کرده است- در ذهن برای خود" هجی" میکنم؛ خمینی، خ، خدا، خونِ خدا، ثارالله، خُم، غدیر خم، نی، نینوا، کربلا...
یا حسین! او چه میگوید به من که از دیار امام روح الله آمده ام. آب را که هجی میکنم، فرات در ذهنم نقش میبندد. فرات، علقمه، عطش، حس مشترکی که بسیاری از برادران رزمنده ام با لشکر سید الشهدا تجربه کردند. یادم هست وقتی رمز عملیات کربلای یک، یا ابوالفضل العباس (س) اعلام شد بچهها قمقمهها را کنار گذاشتند.
آب یعنی عباس. سلمان فارسی هم که شناسه ایران است در درازنای تاریخ. سلمانی که محمدی شد تا همه فارسها را راه محمدی شدن نشان دهد. شاید هم بانوی عراقی میان خمینی و سلمان رابطهای میدید از جنس "منا اهل البیت". خمینی سلمان فارسی معاصر بود برای او و برای من. دریافتم اشتراک در معنا که باشد، در کلمات هم ایجاد میشود؛ خمینی، آب، سلمان فارسی..