به گزارش شهرآرانیوز؛
کلمات، رگباری به سمت گوش هایش هجوم میبردند. قلم از شنیدهها جا میماند. نمایندگان با نطقهای پرشور و آتشین، هرگز مراعات تندنویسان مهجور گوشه صحن مجلس را نمیکنند. راهنما ایستاده بالای سر او و یکی دو نفر دیگر که همگی قلم به دست مثل سربازهای آماده باش، منتظر فرمان شلیک اند.
باید با سریعترین شکل ممکن هر آنچه را که میشنوند، بنویسند. بعضی نمایندگان سروته حرف هایشان معلوم نیست. بعضی ناسزا میگویند. یکی گویش خاصی دارد. آن یکی ضرب المثلهای پیچیده میگوید. دیگری آیه ای، حدیثی، روایتی میگوید که صحت و سقمش پیدا نیست، اما او فقط باید بنویسد. درست و سریع و دقیق.
اما محمود، با آن وسواس ویژه به کلمات، آدم مناسبی برای تندنویسی نیست. هنوز دستگاههای ضبط صوت هم نیامده. بعد از چند هفته کار آزمایشی، بالاخره تسلیم میشود. نه! دقت و نظم و طمأنینهای که توی ساختار مغزی اوست، با شغل تندنویسی در مجلس میانهای ندارد. گفتند بیا قسمت پاکنویس صورت مشروح مجلس. هم دستخط خوبی داری هم به قواعد دستوری و ادبیات رسمی مسلطی. این یکی همانی بود که میخواست. یک سال بعد با مدرک دیپلم، به استخدام رسمی اداره تندنویسی مجلس درمی آید.
تهران دارد او را پایبند خودش میکند. کار و تحصیل هم زمان حسابی به خود مشغولش کرده و گاه گداری دل تنگی برای زادگاهش مشهد، او را از همه چیز دل سرد میکند، اما تا به خودش میآید میبیند غرق در درس و کتاب و دانشگاه شده است. نصف اوقاتش به کار میگذرد و نیم دیگرش در دانشسرای عالی تهران تا بالاخره آن دوره دوساله علوم تربیتی تمام میشود. باید برود خدمت. گریزی نیست.
روزی که خدمت تمام میشود، پاییز هزاررنگی شهر را نارنجی پوش کرده. سال ۱۳۳۰ است. حالا میتواند با خیال راحت، پوتینهای سربازی را آویز دیوار کند و پاشنه کفشهای تحصیل را بالا بکشد. دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران انتظارش را میکشد. چهار پنج سال بعد مدرک لیسانسش را گرفته و بنا دارد تا پایان مقطع دکترا میهمان دانشگاه تهران باشد. این تازه ابتدای سربالاهای پی در پی زندگی محمود رشتی زاده است که در ۳۵ سالگی ترجیح داد بعد از این صدایش کنند: محمود رامیار. دکتر محمود رامیار!
فروردین ۱۳۴۰ است. به تازگی از بریتانیا برگشته. رساله دکتری اش را تقدیم دانشگاه ادینبرو اسکاتلند کرده و حالا با پیشوند آقای دکتر، به یکی از نیروهای ارزشمند در حوزه آموزش و اداری تبدیل شده و با احترام به عضویت دادگاه تجدیدنظر اداری مجلس درآمده و هرسال دارد یک پله در حوزه کاری خود ارتقا مییابد. دوسال بعد دادستان دادگاه اداری مجلس میشود.
بعد به معاونت قسمت قوانین و ریاست اداره بررسی و پیشنهاد تنقیح قوانین منصوب میشود. سال ۱۳۴۴ اعزام میشود اروپای غربی برای مطالعه روشهای قانون گذاری و طرز تدوین مجموعههای قوانین و وضع سازمانهای اداری پارلمانی اروپای غربی. شش ماهی هم که در پاریس ساکن میشود، ترجمه اولیه «در آستانه قرآن» رژی بلاشر را آغاز میکند. هر فرصتی را برای بیشتر آموختن غنیمت میداند. هر بار نگاهش میکنی یا مشغول مطالعه و تألیف است یا درگیر روزمرگیهای اداری و کار. از راه نرسیده میشود رئیس اداره قوانین مجلس. یک سال بعد هم مردم تهران او را به عنوان نماینده مجلس مؤسسان سوم انتخاب میکنند.
کار مجلس مؤسسان که تمام میشود، بار دیگر برمی گردد سراغ ریاست اداره قوانین مجلس. اما در همین حین نامهای میرسد از وزیر علوم و آموزش به رئیس مجلس شورای ملی: «چون با تصویب قانون وزارت علوم و آموزش عالی، لزوم تهیه و تنظیم مقررات لاحق و بررسی و تنقیح موازین سابق آموزشی از هر جهت محسوس است و برای اینکه مقررات آموزشی سراسر کشور به طرزی شایسته مورد تجدید نظر قرار گیرد و طوری اصلاح شود که در آینده مشکلی پیش نیاورد، ایجاب مینماید شخصی با کفایت این مهم را به عهده گیرد.»
البته که شخصی باکفایتتر از دکتر محمود رامیار سراغ نداشتند برای این مأموریت ویژه. پس منتقل میشود به وزارت علوم و آموزش عالی برای بررسی مقررات سابق آموزشی و تنظیم مقررات جدید. کسی که راه و رسم قانون گذاری را میداند هم از بدنه آموزش عالی است. فرصتهای مطالعاتی ارزشمندی را تجربه کرده و سواد این کار را دارد. به این ترتیب سروکار دکتر رامیار بیش از گذشته به دانشگاه و فضای آموزشی باز میشود.
شهریور ۱۳۴۷ است. در شش ماه گذشته علاوه بر سرپرستی دفتر تشکیلات و روش ها، عنوان مشاور وزیر و قائم مقام وزیر در دانشگاه مشهد را هم تجربه میکند. مسئولیت معاونت اداری مالی دانشگاه مشهد را عهده دار میشود و مدتی بعد به مشهد برمی گردد. این بار با ایدههای نو و اشتیاقی دوچندان برای خدمت به شهری حرکت میکند که سالهای کودکی و نوجوانی اش را دیده و به گرمی او را تا پایتخت و به سمت رشد و پیشرفت، بدرقه کرده است. به این ترتیب در ابتدای کار، دانشکده الهیات را تأسیس میکند. خدمتی ماندگار و ارزشمند که در زمانه خود، اتفاقی بزرگ بود. خدمات او به این دانشگاه، سرچشمه خیر و برکت میشود.
بعد از تأسیس دانشکده میرود سراغ کتابخانه اش. بخش خطی را به کتابخانه دانشکده الهیات اضافه میکند. یک نشریه پژوهشی در دانشکده تأسیس میکند و از چهرههای بنامی، چون مجتبی مینوی و مرتضی مطهری و سیدمحمد حسینی بهشتی دعوت میکند بیایند مشهد سخنرانی کنند.
چاپخانه دانشگاه به همت او راه اندازی میشود و کنگره هزاره شیخ طوسی را با چنگ و دندان سرپا نگه میدارد طوری که با شکوهترین دورههای برگزاری این کنگره در دوره مدیریت او رقم میخورد. آن ۱۰ سالی که دانشگاه مشهد از فیض حضور دکتر رامیار بهره برد، مسیر تعالی علمی این مجموعه عوض شد، اما بالاخره سال ۱۳۵۹، نوبت بازنشستگی بود. حالا میتوانست با فراغ بال برگردد سراغ نوشتن و پژوهش. کلاه مدیریت و امور اجرایی را از سر بردارد و آرام آرام شروع به تألیف کند.
پس از سر صبر کتاب تاریخ قرآنش را ویرایش کرد و برگشت تهران. اما سال ۱۳۶۳ وقتی بیماری سرطان دست بردار جسم خسته اش نبود، تصمیم گرفت برگردد همان جایی که دوره دکتری اش را سپری کرده بود. رفت اسکاتلند، اما به سال نکشیده، میهمان ابدی شهر ادینبرو شد. از مؤسس دانشکده الهیات مشهد و نگارنده تاریخ قرآن، سنگ قبری مانده در گورستان مسلمانان ادینبرو که دست سرنوشت هرچند میان او و زادگاهش هزاران مایل فاصله انداخت، اما همچنان زنده و پابرجاست. مثل ساختمان دانشکده الهیات و کتابهایی که از خود به یادگار گذاشت.