سمیرا منشادی/شهرآرانیوز - زهرا اکبری والیبالیست جوانی است که در پست قدرتی بازی میکند و در عمر ورزشیاش مقامها و عنوانهای رنگارنگی را به همراه تیمهای مختلف به دست آورده است.
او کارشناسی تربیت بدنی دارد و علاوهبراینکه سالها بازیکن سوپر لیگ والیبال بوده است، توانسته ۴۵ مدال رنگانگ به همراه تیمهایی که برایشان بازی کرده بهدست بیاورد. همچنین برای تیم ملی نوجوانان و جوانان بازی کرده و مدرک درجه ۳ مربیگیری را هم دارد. این دختر موفق دهه هفتادی تیمهای بسیاری را تمرین داده و در آکادمی والبیال هم آموزش به دختران علاقهمند را در کارنامه ورزشیاش دارد.
او سالهاست که در این ورزش تمرین کرده و این روزها کتف آسیبدیدهاش باعث شده تا نتواند به خوبی تمرین کند و البته تعطیلیهای بیماری کرونا عامل خیری برایش شده تا جدیتر به فکر درمانش باشد. با این دختر محله هنرستان گفتگو کردیم تا خاطرههای ورزشیاش را با ما به اشتراک بگذارد.
خانواده ورزشی هستیم
اکبری ورودش به دنیای ورزش و روحیه ورزشکاریاش را مدیون پدرش میداند و در اینباره میگوید: «پدرم ورزش کردن را دوست دارد و تا قبل از اینکه جانباز شود خودش هم ورزش میکرد. به همین دلیل از همان دوران کودکیمان تلاش میکرد که ما در رشتههای ورزشی فعالیت داشته باشیم.
یادم میآید ۵ ساله بودم که پدرم در کلاسهای شنا و تکواندو مرا ثبتنام کرد. خوب تمرین میکردم و در استان مقام اول را هم در شنا و هم تکواندو داشتم. در یکی از مسابقههای انتخابی تیم کشوری تکواندو بود که مربی حقکشی کرد و نگذاشت وارد تیم کشوری بشوم.»
این اتفاق باعث میشود تا زهرای کوچک دلش به درد بیاید و از تکواندو زده شود. بهحدی که اصرارهای پدر هم در او اثر نکرد و او را به زمین مسابقه برنگرداند. او میگوید: «آنزمان کودک بودم و تحمل این نابرابریها را نداشتم، البته کسی هم آن زمان نبود که برایم توضیح بدهد این اتفاقها طبیعی است.»
زهرا هنگامی که مسابقههای تکواندو را به همراه پدرش میبیند میتواند حسرت را از چشمهای پدر بخواند که چرا زهرا این رشته ورزشی را ادامه نداده است. زهرا میگوید: «پدرم به دلیل همین علاقهاش خواهر و برادرم را در رشته تکواندو و کشتی ثبتنام کرد. هر چند خواهرم مثل من والیبال بازی میکند، اما مدتی است که بهطور جدیتری تکواندو را پیگیری میکند.»
هر چند آنها در رشتههای مختلفی فعالیت دارند، اما او به همراه خواهرش در خانه والیبال را هم تمرین میکند.
والبیال را بدون مربی شروع کردم
زهرا هنگامی که به مدرسه میرود باز هم به ورزش کردن علاقه دارد و حضور در تیم ورزشی مدرسه یکی از علاقهمندیهایش بوده است. این دختر والیبالیست برایمان تعریف میکند: «در مدرسه مربیهای ورزشم هنگامی که میدیدند تا چه اندازه خوب بازی میکنم و استعداد دارم، حساب ویژهای رویم باز میکردند و حتی به مسابقهها اعزامم میکردند.
سال دوم دبستان بودم که مقام دوم استانی را در رشته بدمینتون آوردم. سال بعد مسابقههای بدمینتون به دلیلی که یادم نمیآید لغو شد. به طور اتفاقی قرار شد در تیم والیبال بازی کنم. بدون تمرین و مربی والیبال بازی کردم.»
شاید باورش کمی سخت باشد، اما او بدون مربی از سال سوم ابتدایی شروع کرده و همراه تیم مدرسهشان در همان سالهای ابتدایی مقام آورده است. شاید آن روزها تصور نداشته که این ورزش روزی همه زندگیاش خواهد شد.
حرفهای شدنم را مدیون این مربی هستم
در دوران راهنمایی بازیها و تمرینهای زهرای نوجوان شکل حرفهای به خود میگیرد و انسجام پیدا میکند. او برایمان توضیح میدهد: «در تیم بنیاد با مربیگری خانم جانداری که جزو اولین مربیهایم بودند تمرین میکردم. شروع ورزش حرفهایم را مدیون این مربی هستم، اما تا قبل از اینکه با این مربی تمرین کنم، کارم شده بود روز و شب تمرین کردن با چند نفر از دوستانم حتی بدون مربی. یادم میآید تابستان از صبح تا بعدازظهر به بوستان ملت میرفتم و با دوستانم تمرین میکردیم، اما بعد از اینکه با تیم بنیاد تمرین را شروع کردم دیگر برای تمرین به بوستان ملت نرفتم.»
هر چند این تیم برای مسابقهها اعزام نشد و حتی بعد از مدتی منحل شد، اما اکبری تمرین در این تیم را اولین تجربه شیرین حرفهایش میداند که توانسته والیبال را تحت آموزش مربی یاد بگیرد.
تلنگر منفی سرآغاز راه جدیدم شد
او در تمام سالهایی که برای تیم مدرسهشان بازی کرده توانسته به همراه تیم مقام اول تا سوم را کسب کند. اکبری هنگامی که خاطرههایش را مرور میکند یاد خاطره هر چند منفی، اما تأثیرگذار در زندگی ورزشیاش میافتد و برایمان تعریف میکند: «در آن زمان هر چند برای مسابقههای مدارس و ناحیه بازی میکردم، اما آنقدر اعتماد به نفسم بالا بود که به اردوی تیم ملی و... فکر میکردم. سال اول راهنمایی بودم که برای مسابقههای المپیاد کشوری بازی میکردیم در آن مسابقهها باختیم و مقامی کسب نکردیم. یادم میآید مربیمان به من گفت: «تو نمیخواهد ورزش کنی. در این ورزش هیچی نمیشوی.» این حرفش ملکه ذهنم شده بود و به جای اینکه دلسردم کند سبب شد تا خوب تمرین کنم.
درست است که گاهی تلنگر مثبت به فرد زده میشود و او راه و روش تازهای در زندگیاش پیدا میکند، اما برای زهرای نوجوان این حرف، هر چند منفی، باعث شده تا او خودش را ثابت کند.
مربی دانشآموزان دبیرستانمان بودم
او در سالهایی که دانشآموز بوده در تیم مدرسهشان هم بازی کرده و علاوه بر این مربی هم بوده است و در اینباره خاطره زیبایی دارد و میگوید: «از ۱۵ یا ۱۶ سالگی مربیگیری را شروع کردم. دبیرستانی بودم که در مسابقهای شرکت کردیم که در آن مسابقه به عنوان مربی در کنار زمین بودم. در ست اول تیم باختیم. برای ست دوم لباس مربیگری را در آوردم و به عنوان بازیکن بازی کردم. تیم مقابل بسیار اعتراض کردند که نباید مربی به عنوان بازیکن به داخل زمین بیاید، اما داوران قبول نکردند. در آن بازی، بازی باخته را بردیم و توانستیم در ناحیه اول شویم.»
این برد برایش بسیار شیرین و خاطرهانگیز بود، با آنکه مربی تیم مقابل اعتراضهایی به او کرد که چرا داخل زمین رفتی و بازی کردی.
به اردوی تیم ملی دعوت شدم
سال ۸۸ برای زهرا رنگ و بوی دیگری داشت. او در این سال توانست به اردوی تیم ملی نوجوانان برای اولینبار راه پیدا کند. او توضیح میدهد: «سال ۸۸ بود که به اردوی تیم ملی نوجوانان دعوت شدم. اما بنا به دلایلی تیم اعزام نشد و بازیها لغو شد. چند سال بعد سال ۹۱ بود که به اردوی تیم ملی برای مسابقههای والیبال آسیایی دعوت شدم. ابتدا در یک تورنمنت چند جانبه بازی کردیم و بعد برای مسابقههای آسیایی تایلند اعزام شدیم. در آن مسابقهها هفتم یا هشتم شدیم در حالی که این شایستگی را داشتیم که جزو سه تیم اول تا سوم باشیم.»
با آنکه خانواده و به ویژه پدرش میدانستند که او به والیبال علاقه دارد، اما هنگامی که به تیم ملی دعوت شده متوجه میشوند که تا چه اندازه والیبال برای او جدی شده است. هر چند سختگیریها در اردو زیاد بود، اما جوّ دوستانه و آموزش خوب مربیها برایش تجربههای زیادی بوده است.
غربت زیاد سخت نبود
بعد از مسابقههای آسیایی راه برای بازی کردن زهرا اکبری در تیمهای دیگر شهرها باز میشود. او در این زمینه برایمان توضیح میدهد: «بعد برگشت از مسابقههای آسیایی مربی که از مهاباد بود بازیام را زیرنظر گرفته بود، پیشنهاد داد که برای تیم مهاباد بازی کنم. سال ۹۱ برای یکسال با آن تیم قرارداد بستم و بازی کردم. با آنکه در شهر غریب بودم، اما مردم مهاباد بسیار مهماننواز بودند و نمیگذاشتند احساس غربت کنم. در این تیم که بازی میکردم مربیام من و یکی دیگر از دوستانم را به یک تیم عراقی معرفی کرد و دو هفته برای این تیم بازی کردیم. بعد از بازی دوباره به مهاباد برگشتم. بعد از آن برای شهرداری ارومیه بازی کردم که با این تیم در لیگ دسته یک موفق به کسب رتبه سوم شدیم.»
او خاطرههای خوبی از بازی با این تیم دارد با آنکه اولین تجربه دور بودن از خانه را داشته، اما برایش دلچسب بوده است.
درس و شب امتحانها سخت نگذشت
اکبری در این سالها که برای تیمهای مختلف بازی کرده دانشآموز هم بوده است و بیان میکند درس خواندن در کنار ورزش سختیهایی هم دارد. او در اینباره میگوید:
«با هماهنگیهایی که با مدرسه شده بود سر کلاسها حاضر نمیشدم. امتحانها را میخواندم و فقط سرجلسه حضور پیدا میکردم، تعریف از خود نباشد دانشآموز خوبی بودم. راستش را بخواهید پدرم تمایل داشت که در رشته تجربی درس بخوانم، به همین خاطر یک سال هم تجربی خواندم، اما تحمل زیست خواندن نداشتم. به همین دلیل تغییر رشته دادم و ریاضی خواندم. حالا که به گذشته نگاه میکنم نمیدانم چطور آن درسهای سنگین را خواندهام بدون اینکه در کلاس حضور داشته باشم یا فردی به من درس داده باشد.»
او در دانشگاه در رشته تربیتبدنی قبول میشود.
فوتسال، تجربهای جدید برایم بود
اکبری در سالهای دانشگاه علاوه بر اینکه در تیم والبیال دانشگاه بازی کرده رشتههای دیگری را هم برای اولین بار تجربه کرده است. او در این باره توضیح میدهد: «در زمان دانشجویی رشتههای دیگری از جمله دوومیدانی را امتحان کردم. در مسابقههای المپیک دانشجویی سال ۹۳ و ۹۴ در رشته دوومیدانی پرتاب وزنه و پرش ارتفاع، مقام دوم را آوردم و در مسابقههای المپیک دانشجویی فوتسال در سال ۹۵ هم همراه با تیم توانستیم مقام دوم را به دست آوریم. هنگامی که مربی تیم والیبالمان شنید که برای تیمهای دیگر بازی میکنم کمی دلخور شد، اما این المپیکها همزمان با مسابقههای والیبال نبود به همین دلیل در آنها شرکت میکردم. در کنار تیم فوتسال بازیکردن و بودن در کنار آنها با جوّی که در تیم والیبال وجود داشت بسیار متفاوت بود.»
تجربه زهرا از بودن در تیم فوتسال و فضایی بهجز تیم والیبال برایش بسیار خاطره انگیز است.
دخترانه بودن زندگیام کم است
بالغ بر ۴۵ مدال و عنوانهای رنگارنگ تیمی دارد که هر کدامشان به آسانی به دست نیامده و بابت هر کدام تمرینهای سختی را انجام داده و روزها و ماهها در اردوهایی بوده است که با شور و شوق از هر مسابقهاش تعریف میکند و اینکه چه خاطرههایی در تیم به همراه دوستانش داشته و تجربههایی که هر کدام برایش لذتبخش و شیرین بوده است. اما پرسش ما از او این بود که آیا در این سالها مانند خیلی از دختران همسنوسالت بازی کردهای؟ بازارگردی کردهای؟ و خلاصه کلام جوانی کردهای؟ او میگوید: «در این سالها تمام دغدغهام بازی کردن در تیمهای مختلف بود و انتخاب شدن برای تیم ملی و... به واقع درس خواندن همزمان و بازی کردن در تیمها این فرصت شیرین را از من گرفت که بتوانم مانند دیگر همسن و سالهایم این لذتها را ببرم. کمتر خاطرهای با دوستان مدرسهام دارم، زیرا در تمام آن سالها مشغول مسابقه بودم و فکرم درگیر این موضوع بوده است. البته از این موضوع ناراحت نیستم و از زندگی والیبالیام لذت بردم. نگاههای تماشاچیان، تشویقهایشان و هیجاناتی را که برای «بردن» در این سالها حس کردم، بینظیر است، اما بعد مدتی به این فکر افتادم که زیاد درگیر مسابقه و ورزش شدهام. به عبارتی تمام دنیای من خلاصه شده در والیبال. در آن روزها همه اخبار والیبال را دنبال میکردم و بازیای نبود که از دستم دربرود و نگاهش نکنم. اما حال میخواهم کمی با دنیایی که از آن فاصله گرفتهام آشتی کنم و به آن برگردم.»
سختترین مسابقهای که انجام دادم
او چند بار با تیمهایی مانند فولاد سیرجان (دسته یک)، تیم شهرداری قزوین، شهرداری تبریز، پارسه تهران و... بازی کرده است. اما هنگامی که صحبت بازی در تیم مشهدی میشود، لحن صحبتش فرق میکند و میگوید: «برای تیمهای میزان و سیاهجامگان بازی کردهام، اما بیشتر در تیمهای دیگری مقابل مشهد بازی کردهام. این سختترین مسابقهها برایم بوده است. گاهی در مقابل تیم مشهد، بازی را بردهایم و در ظاهر خوشحال هستم که تیم برده است، اما در قلبم برای اینکه مقابل مشهد بازی کردهام و تیم شهرم باخته از صمیم قلب ناراحتم. باور کنید لبهایم میخندد، اما در قلبم گریه میکنم.»
او معتقد است که مشهد بازیکنان خوبی دارد که در ردههای مختلف سنی بازی میکنند، اما هر کدام پراکنده هستند و در یک تیم منسجم نیستند تا بتوانند برای شهرشان مسابقه بدهند. زهرا میگوید: «با آنکه بازیکنان و مربیهای قدرتمندی داریم، اما شهرمان تیم ثابت و دائمی ندارد. هر از چندگاهی تیم وارد لیگ میشود و بعد از مدتی منحل میشود، مانند تیم میزان، سیاه جامگان و... به نظرم بد نیست شهرداری مشهد هم به عرصه تیمداری ورود پیدا کند و مانند شهرداریهای شهرهای دیگر تیم این شهر را وارد لیگ کند.»
بیشک هر بازیکن مشهدی عرق خاصی به تیم شهرش دارد و برای اینکه تیمشان خوش بدرخشد بهترین بازی خود را ارائه میدهد و اگر این ستارگانی که در تیمهای مختلف شهرها پراکنده هستند در تیمی ثابت و با عنوان مشهد بازی کنند، به طور قطع مشهد هم در سوپرلیگ حرفهای زیادی برای گفتن خواهد داشت.
مدرک دارم، اما مربی نیستم
زهرا همانطور که در صحبتهایش هم اشاره کرد مربی تیمهای دانشآموزی بسیاری بوده و در این زمینه مدرک مربیگری درجه ۳ را هم دارد. در این زمینه میگوید: «با آنکه این موقعیت را داشتم که بتوانم مدرک مربیگری درجه یک را هم بگیرم، اما به همین قناعت کردم. شاید روزی که از بازی کردن داخل زمین خسته شدم به دنبال ارتقای مدرک مربیگری هم بروم.»
با این حال او تیمهای دبستان، راهنمایی و دبیرستان زیادی را تمرین داده و به عنوان مربی در کنارشان بوده است. اما هیچ وقت از بازیکنبودنش جدا نشده و به آن علاقه خاصی دارد.
از مربیگیری فاصله گرفتم
صحبت از مدرک مربیگریاش میشود و اینکه چرا در این زمینه فعالیت کمی دارد. اکبری میگوید: «راستش را بخواهید هنوز به مربی بودن بهطور جدی فکر نکردهام. هنوز از بازیکن بودن و بازی در زمین لذت میبرم. به همین دلیل دوست دارم تا زمانی که میتوانم بازی کنم و مسابقه بدهم. البته آنطور هم نیست که اصلا بهسراغ مربیگری نرفته باشم. در این سالها بهعنوان مربی آموزشی در تیمهای مدارس از ابتدایی تا دبیرستان دانشآموزان تیم را تمرین دادهام، آکادمیهای بسیاری بودهاند که به عنوان مربی تیم را آموزش دادهام.»
او تیمهای دانشآموزی را تا قبل از رفتن به مسابقهها همراهی میکند و زمان مسابقه به دلیل مشغلههایی که دارد همراه تیم نمیتواند باشد و به همین دلیل سرمربی تیم را به مسابقهها میبرد.
زندگی را باید دو قسمت کرد
زهرا برای زندگی تصمیمهایی دارد که در اینباره برایمان توضیح میدهد: «به نظرم باید ورزش را جدای از کار و زندگی شخصی قرار داد. من به عنوان یک بازیکن والیبال و حتی مربی درآمد محدودی در برخی ایام سال دارم و این نمیتواند برایم کافی باشد. باید شغلی داشته باشم که در کنار آن بتوانم ورزش کنم، به عبارت دیگر ورزش به تنهایی نمیتواند برای من به عنوان یک بانوی ورزشکار کافی باشد. از اینرو میخواهم در رشته فیزیوتراپی درس بخوانم که البته چندان غیرمرتبط با ورزش هم نیست. به نظرم مربی بودن، بازی کردن در تیم و شغلی مستقل از این دو با دیگری تداخلی ندارد و حتی مکمل هم هستند.»
به خوبی میتوان از صحبتهایی که میکند پی برد که از درآمدزا نبودن ورزش حرفهای گله دارد.
الگویم رهبری است
صحبت از الگوهای او میشود. تصورم این است که او هم مانند همه بازیکنهای دیگر فردی از بازیکنهای والیبال را بگوید، اما در پاسخ میگوید: «به رهبرمان بسیار علاقهمندم و از صمیم قلب ایشان را الگوی زندگیام میدانم.»
زهرا در ادامه میگوید: «با آنکه همه بازیهای والیبال را نگاه میکردم، اما الگوی خاصی ندارم.»
تیم حرفهای حاشیه ندارد
صحبت از حاشیه تیم و تیم حرفهای میشود و اکبری میگوید: «به نظرم تیم حرفهای حاشیه کمتری دارد و بیشترین تمرکزش را روی تمرین میگذارد. حاشیه باعث میشود که تیم نتواند خوب تمرین کند حاشیه، تیم را از اصل کارش دور میکند و باعث میشود تیم نتیجه خوبی در زمین نگیرد. البته ناگفته نماند برخی از ذخیرهها هستند که تیم را آشفته میکنند. البته آنها هم به نظرم مقصر نیستند، زیرا ما باید در آموزشهایمان به نیمکتنشینها یاد بدهیم فرد ذخیره هم به اندازه بازیکنی که داخل زمین است مسئولیت دارد و کارش سخت است. به عنوان مثال آرام نگهداشتن جوّ بازی هنگام مسابقه و کمک مربی بودن از جمله کارهایی است که یک نیمکتنشین میتواند انجام بدهد و منظم تمرین کردن یکی از خصوصیات تیم حرفهای است.»