در این ماهها کنار همه خبرهایی که از ترامپ و تحریم منتشر میشود، دستهای از اخبار هم رشدشان بیشتر از گذشته شده است؛ خبرهایی با موضوع «ترک وطن» که تلخند و جانکاه. کافی است هنرمندی ساک و چمدانبهدست در فرودگاه دیده شود یا ورزشکاری اقامتش در یک کشور خارجی، کمی به درازا بکشد، آن وقت است که بلافاصله شایعه میشود فلانی ترک وطن گفته یا پناهنده شده است یا هر چیز دیگری. طبیعتا این رفتوآمدها و مسافرتها، امر تازهای نیست اما در شرایط فعلی، افکار عمومی روی این مسئله حساس شده است و حتی سعی میکند بدبینانه به بسیاری از این ماجراها نگاه کند. درنتیجه زمینه پذیرش این دست شایعهها بیشتر از گذشته شده است اما چرا این اتفاق افتاده و چرا این قبیل موضوعات برای مردم اهمیت بیشتری پیدا کرده است؟ چند نکته و دلیل در این زمینه وجود دارد:
اول اینکه شرایط امروز کشور بهگونهای است که مستعد رفتن و ترک وطن گفتن است. این البته یک حقیقت تلخ است و نباید بهسادگی از کنار آن عبور کرد. چه شده است که بسیاری چه در ذهن و چه در عین به رفتن از ایران فکر میکنند و سودای خارج از مرزها در سر میپرورانند؟ در این زمینه دو عامل «ثبات» و «امید به آینده» تعیینکننده است. به میزانی که شرایط کشور به بیثباتی کشیده شود و توان پیشبینی آینده برای آحاد جامعه، سختتر و با ابهامهای بیشتری مواجه شود، میل به ترک وطن افزایش مییابد. در اینجا پای عقل حسابگر به میان کشیده میشود؛ یک دانشجو، یک بازاری، یک فعال اقتصادی و... مینشیند، چرتکه میاندازد و بین ماندن و رفتن دودوتا چهارتا میکند. بله، همینقدر حسابکتابی. برای اینان هرقدر هم که از مام وطن صحبت کنید و ارزشهای ملی و وطندوستی، طرفی نخواهید بست. نمیخواهم از این نوع نگاه و دیدگاه دفاع کنم. نه به هیچوجه! اصلا نمیشود بسیاری از امور زندگی را در ظرف ریاضی ریخت و با حسابوکتاب عقلانی سنجید اما عرضم این است که مجموعه حاکمیتی ما باید تغییرات نسلی جامعه ایران را فهم کند و بر مبنای آن تصمیم بگیرد و سیاستگذاری کند. بالاخره بسیاری از نوجوانان و جوانان امروز کشور، نه انقلاب را درک کردهاند نه جنگ را. درباره اقتصاد کوپنی و صف نفت و روغن و شکر آن روزها هم احتمالا چیزهایی شنیده یا خواندهاند اما نوع نگاه آنها به دنیا و نحوه مواجهه با مسائل پیرامونشان، تفاوتی بنیادین دارد با بسیاری از قدیمیترهایی که ازقضا امروز بر مسند و جایگاهی هم تکیه زدهاند. یک نوجوان امروزی، سوالها و ابهامهایی جدی درباره آیندهاش دارد و پاسخهایی عینی را طلب میکند. اینکه بنشیند و درس بخواند و مدرک بگیرد، چه عایدش میکند؟ برود پی یک زمینه هنری را بگیرد، چه؟ زمینهای برای بروز و ظهور هنرش فراهم است؟ میتواند با کسب فن و مهارت، برای خود کاری دستوپا کند؟ او در جستوجوی پاسخ است و به سیگنالهایی که از طرف جامعه دریافت میکند، توجه میکند. اینکه بازیگر و مجری محبوبش، جایی غیر از ایران را برای بهدنیا آوردن فرزندش انتخاب میکند یا مجری باسابقه تلویزیونیاش بهیکباره عطای تمام اعتبار و سابقهاش را به لقایش میبخشد،و از یک رسانه آن ور آبی سر در میآورد برایش معنادار میشود. از آنطرف نگاه میکند به آنهایی که ماندهاند اما گله دارند و نالانند. از دردسرها و مشکلات میگویند و از محدودیتهایی که در بسیاری مواقع، فرسایشی میشوند و شوق و ذوق اولیه را میگیرند.
ما داریم شرایط سختی را پشتسر میگذاریم. همه میدانیم و درک میکنیم ولی این وسط باید حواسمان باشد که کشتن آینده و تیره ساختن دوردستها، روح جمعی را بهشدت آزار میدهد و تاب و توان ملی را فرومیکاهد. لشکر ناامیدها، به پیش نمیرود و مهیای شکست است، کافی است ضربهای وارد شود.