چندی پیش در یکی از گروههای تلگرامی که اعضایش جملگی دانشگاهی و اهل کمالات و فضلاند بحثی درباره یکی از اساتید شناختهشده دانشگاه درگرفت. اهمیت و حساسیت موضوع هم به گونهای بود که فضا به سرعت دوقطبی شد. عدهای از در حمایت و برخی دیگر از در انتقاد وارد شدند و هر کدام نظراتشان را مینوشتند. رفتهرفته بحثها کمی تندتر شد، بهنحویکه موضوع اصلی که آن استاد بود، نهتنها به حاشیه رفت، بلکه دعوای جدیدی شکل گرفت حول میزان سواد و مطالعه هرکدام از طرفین منازعه و اینکه کدامیک بیشتر میفهمند و کدام بیخود اسم و رسمی برای خود دستوپا کردهاند و دستشان خالی است و الخ. درحالیکه بحث گُر گرفته بود، چندین نفر بهطور همزمان مشغول تایپ بودند و نمیخواستند به اصطلاح از قافله جا بمانند. جوابها یکی از یکی آتشینتر و تندتر، بدون آنکه فرصتی برای انعقاد کلام نفر قبلی داده شود. دیگر استدلالی در کار نبود. هرچه بود حمله به شخص بود و متهم کردن دیگری به اینکه تو فلانی و بهمان. این مجادله مجازی جز مشتی ادعا و فضلفروشی حاصل دیگری نداشت. بدون آنکه اصلا در باب موضوع اصلی نتیجهای حاصل شود. نظیر چنین رخدادی احتمالا برای بسیاری تکرار شده است و چیز عجیب و غریبی هم نیست. بالاخره اختلافنظر و سوءبرداشت و سوءتفاهم در یک فراگرد ارتباطی چندان غیرمنتظره نیست. اما آنچه محل تأمل و درنگ است، این بیتابی و کمطاقتی در شنیدن و تحمل صداهای مخالف است. آنهم از جانب گروهی که اتفاقا خودشان باید منادی و مروج گفتگو و تساهل و تسامح باشند. آنها که در جای مهمی مثل دانشگاه صاحب کرسیاند و میتوانند الگویی مبتنی بر گفتوگوی توأم با عقلانیت را پیش برند. به موارد بسیاری برخوردهام که یک بحث و چالش علمی یا تخصصی به سرعت به سمت درگیری لفظی و توهین منتهی میشود. کافی است یکی انقلتی وارد کند یا ندای مخالفی سر دهد، با واکنش تند طرف مقابل روبهرو و بعد هم مسیر بحث از موضوع اصلی خارج میشود. به نظرم شبکههای اجتماعی خدمات بزرگی به بشریت کردهاند؛ برای طرح نظر و عقاید فرصتهای بیشتری خلق شده و بسیاری صاحب تریبون شدهاند، آنقدر که دیگر هر کسی مختار و مجاز است صفحهای برای خود داشته باشد و عقاید و نظراتش را در برابر دیدگاه همگان قرار دهد. اما در مقابل گویی همه دستاندرکار تولید شدهایم و باید بهنحوی ابراز وجود کنیم تا مبادا فراموش شویم و از نظرها غایب بمانیم. اصلا برای طرح ایده و حرفمان عجله داریم. مبادا وقت را از دست بدهیم. خیلی وقتها نپخته و نسنجیده دست به کیبورد میشویم و چشم انتظار لایکها میمانیم. انگار یادمان رفته است گاهی باید خاموش و ساکت بمانیم و فقط بشنویم. همانقدر که به لطف این شبکهها و رسانهها تنوع و تکثر دیدگاهها گسترش یافته و جریانهای یکسویه ارتباطی، صورت تعاملیتری به خود گرفتهاند، ما هم به همان نسبت باید سینه را فراختر و جا را برای پذیرش دیدگاهها و نظرات رقیب بازتر کنیم. چهبسا بسیاری از اوقات، رهاورد و بهره بیشتری از این شنیدن نصیبمان شود. این شبکههای اجتماعی آدم را وسوسه میکنند به گفتن و ابراز وجود کردن و نشان دادن. گاهی باید مقاومت کرد و سکوت را برگزید. شاید بهتر باشد ابتدا شنونده باشیم؛ و این البته نیازمند تمرین است. شنیدن هم خودش صلاحیت میخواهد و اهلیت. به قول شمس تبریزی «هنوز ما را اهلیت گفت نیست»، کاشکی «اهلیت شنودن بودی». «گفتن جان کندن است، شنیدن جان پروریدن، عرصه سخن بس تنگ است، عرصه معنی بس فراخ، از عرصه سخن پیشترآ، تا فراخی ببینی و عرصه بینی.»