فهیمه شهری
خبرنگارشهرآرا محله
روبهروی امامت8 در حاشیه پارک ملت، تابلوی سبز رنگ «خانه مهر» خودنمایی میکند. دالون باریک را که بگذریم به حیاطی میرسیم که تاب و سرسرهاش شریک غمهای کودکان است و سبزی درختانش نمیتواند سیاهی روزگار کودکان و والدینی که به آنجا میآیند، بپوشاند. اینجا محل ملاقات کودکان طلاق با والدینشان است.
وقت ملاقات، پدر و مادرها نسبت به فرزندانشان مهربانتر و نسبت به همسرانشان خشمگینتر میشوند. فوران عاطفه و سرباز کردن زخمهای کهنه قدیمی، صحنههای تلخی را در اینجا رقم میزند.
پدر و مادرهایی که به هیچ روی نتوانسته یا نخواستهاند که به زندگی مشترکشان ادامه دهند با ثبت طلاق، هر چند شاید به ظاهر، برخی مشکلاتشان پایان یابد اما حداقل برای فرزندانشان جدال سخت دیگری آغاز میشود که بسیاری مواقع در توان آنها نیست و اکثرشان بازنده این بازی سرنوشت خواهند بود. والدینی که اینجا میآیند آنهایی هستند که پس از طلاق هم دست از بگو مگو با یکدیگر برنداشته و حتی در زمان ملاقات فرزندان، چنان با یکدیگر شروع به فحاشی، دعوا و کتک کاری میکنند که کار به دخالت نیروی انتظامی میکشد. در گذشته، این والدین باید در کلانتریها فرزندانشان را میدیدند اما همه میدانند که حضور یک کودک در کلانتری و مشاهده صحنههای ناهنجار آن چه تبعات بدی روی او خواهد گذاشت بنابراین خانههای مهر تأسیس شد تا کودکان در شرایط مناسبتری با والدینشان دیدار کنند اما برخی پدر و مادرها آنقدر دغدغه لج بازی کردن با دیگری و اثبات خودشان با زور و دعوا را دارند که اینجا هم یادشان میرود به عنوان یک والد حتی پس از طلاق، مهمترین وظیفهشان تربیت و حفظ آرامش کودکشان است. به کوچکترین کلام یا رفتاری آتش یک دعوا به پا میشود. مادری که داغ دوری از فرزندش را ظلمی میداند که به خاطر پدر، آن را تحمل میکند و پدری که دربهدری و نابهسامانی زندگی خودش و فرزندش را نتیجه باقی نماندن همسرش در زندگی میداند، هر لحظه آتش خشمشان فوران میکند. اینجا اسمش خانه مهر است اما درونش دنیایی از نامهربانی موج میزند. همین چند وقت پیش پدری با گمان اینکه همسر سابقش رابطه نامشروع دارد در مقابل دخترش، دست دور گلویش انداخته و قصد داشت او را خفه کند تا اینکه با دخالت یکی از کارکنان افتخاری، میان ترس و فریادهای دخترش، پنجههایش از گلوی مادر باز میشود. برخی از والدینی که حضانت بچه را دارند، قبل از ملاقات آنقدر بچه را تهدید میکنند یا تصویر ذهنی منفی از والد دیگر برایش میسازند که او هنگام ملاقات میگوید نمیخواهد مادر یا پدرش را ببیند. برخی به حق یا در اثر شک و بدبینی گمان میکنند اگر فرزند را به والد دیگر بدهند او را میبرد و دیگر نمیآورد بنابراین اجازه نمیدهند فرزند حتی لحظهای با والدش به جایی برود.
مهربانی از بیم فراق
اما از این درگیریها که بگذریم اینجا پدر و مادرها صبورتر و مهربانتر از هر وقت دیگری سعی در رابطه برقرار کردن با کودکشان دارند. دست هر والدی کلی خوراکی است که با دادن آنها به فرزندش میخواهد او را خوشحال کند. اگر کودکی هر قدر بهانهگیری و بدخلقی کند، نازش خریدار دارد. همان پدر یا مادری که در خانه، اگر فرزندش دو بار صدایش میکرد با فریاد جوابش را میداد، اکنون کمتر از «جان» به او نمیگوید. اگر فرزند به بهانههایی مانند آب خواستن، رفتن به سرویس بهداشتی، آوردن اسباب بازی و ... ، بارها و بارها آنها را بلند کند، اخم به ابرو نمیآورند و با عشق در کنارش میمانند. آنها میدانند که وقت دیدار محدود است و در پس عبور عقربههای ساعت، فراقی تلخ میآید.
م.س یکی از مادرانی است که همراه ما، در خانه مهر، با فرزندش وقت ملاقات دارد. حدود 2سال است که از همسرش جدا زندگی میکند. 2فرزند پسر ۹ ساله و 4 ساله دارد. کودک ۹ ساله با پدر است و هفتهای ۷۲ ساعت مادرش میتواند او را ببیند. کودک دیگر هم طبق قانون تا ۵ سالگی باید با مادرش باشد. به گفته مادر آنقدر در ملاقاتهای اولیه آنها، بین پدر و مادر دعوا شده که پسر بزرگش از ملاقات هراس دارد. البته در نهایت این جدایی را به نفع فرزندش میداند چرا که در گذشته که با هم زندگی میکردند به خاطر مشاجرات فراوانشان فرزندش پرخاشگر شده بود اما بعد از جدایی آنها، فرزندش آرامتر است.
2 فرزند او که ظاهراً برادر هستند هیچ ارتباط عاطفی با یکدیگر ندارند. گویا غم دوری از پدر و مادر برای بچهها آنقدر بزرگ بوده که یادشان رفته برادری هم دارند که میتوانند دلتنگش شوند یا حتی با او بازی کنند.
ن.و که یک پسر ۸ ساله دارد، حدود 3سال است، شوهر و زندگیاش را رها کرده است و تقاضای طلاق دارد، به خاطر یک سری موانع قانونی، دادگاه حکم طلاق را نداده است. او و شوهرش جدا از یکدیگر زندگی میکنند و فقط برای ملاقات فرزندشان، یکدیگر را در اینجا میبینند. البته در گذشته که چند باری برای تحویل گرفتن و تحویل دادن بچه در محل خانههای پدریشان قرار میگذاشتند، با دخالت خانوادهها آنقدر دعوا و درگیری بینشان ایجاد میشد که همسایهها به پلیس زنگ میزدند. او از اینکه اکنون میتواند در «خانه مهر» فرزندش را ببیند بسیار راضی است چرا که در اینجا همسرش نمیتواند مثل وقتهای دیگر فحاشی و دعوا کند. از طرفی اجازه نمیدهند همراهانی مانند مادرشوهر و مادرزن بیایند بنابراین ملاقات در شرایط آرامتری انجام میشود.
ه.ض در حال بازی کردن با کودکش است. هر از گاهی هاله اشکی در چشمانش حلقه میاندازد که آن را از فرزندش مخفی نگه میدارد. نمیخواهد چیزی از زندگی و علت طلاقش بگوید. سکوت را ترجیح میدهد. گویا دردش سنگینتر از آن است که بتواند صحبت کند. هر دو ماه فقط دو ساعت اجازه ملاقات با فرزندش را دارد. شوهرش که آنجا نشسته سر صحبت را باز میکند ظاهراً با ما صحبت میکند اما مخاطب تمام حرفهایش همسر سابقش است که ۲ ماه و ۷ روز است طلاق گرفته است. از عشق و علاقهاش میگوید و اینکه به خاطر علاقه وافرشان در چشم و نظر مردم قرار گرفتند و بینشان اختلاف افتاد. آخر هر جملهاش تقاضای بازگشت همسرش را دارد. لبهای سیاه، کندی حرکات و دندانهای جرم گرفتهاش حاکی از آن است که مواد مخدر مصرف میکند. البته خودش میگوید داروهای اعصاب قوی میخورد و این داروها تأثیراتی بر بدنش دارد که همسرش نمیتواند آنها را تحمل کند. خانم که گویا گوشش از این حرفها پر است، اعتنایی ندارد و فقط با گفتن «خوب در توهماتت برای خودت میبری و میدوزی» اعلام میکند که حرفهای پدر را قبول ندارد. سپس سرش را به فرزندش گرم میکند. در حین بازی با بغضی سخت و گرفته، از قانون و حکمی که برایش صادر شده است، شکایت دارد و اینکه طی هر دو ماه فقط دو ساعت میتواند فرزندش را ببیند، ظلمی بزرگ در حق خودش میداند. وارد مباحث حقوقی نمیشویم، قاضی پرونده حتما دلایل و مستنداتی داشته که چنین رأیی داده اما باز هم در این طلاق مثل هر طلاق دیگری کودکان قربانی هستند.
در آن سو، پدری که ۲۰ دقیقه میشود منتظر مانده تا همسر سابقش بچه را بیاورد، حسابی کلافه و عصبانی است، پاهایش را به زمین میکوبد و دست در موهایش میکشد. به مسئول مرکز میگوید زنگ بزنید ببینید چرا بچه را نیاورده است. در تماسی که گرفته میشود مادر میگوید در راه است و دارد میآید. مرد همچنان عصبانی گاهی قدم میزند و گاهی مینشیند. هر از گاهی هم زیر لب کلماتی از عصبانیت میگوید. پس از حدود ۴۰ دقیقه، خانم با بچه میرسد. بدون هیچ توجهی به مرد، رویش را آن طرف میکند و بچه را تحویل میدهد. مرد صورت دخترش را میبوسد و در حالی که بچه هنوز حواسش سمت مادر است، دستش را میگیرد و او را متوجه خودش میکند. از فرصتی که بچه در حال سرسره بازی است استفاده میکنم تا علت طلاق را از مرد بپرسم که او میگوید: وقتی زن دنبال چشم و هم چشمی باشد و پی حرف این و آن را بگیرد، نتیجهاش همین میشود.
اینجا هر کس داستان زندگی خودش را دارد. زنها از اعتیاد، خیانت، بیمسئولیتی، بیکاری، بداخلاقی و دخالتهای اطرافیان مینالند، مردان هم از بی وفایی، چشم و هم چشمی، کم صبری، بدبینی و استقلال نداشتن زنان. کودکان معصوم نیز بار دهها ترس و استرس را بر دوش میکشند و در تنهایی خود غوطه میخورند.
پدر و مادرها ستیز خودشان را به فرزندانشان منتقل نکنند
برای بررسی بیشتر تبعات طلاق روی فرزندان، سراغ دکتر فرناز ابهر زنجانی، روانشناس و استادیار دانشگاه، رفتیم.
او اظهار میکند: طلاق بسته به اینکه در چه سن کودک انجام شود، تبعات خاص خودش را دارد اگر در سن ۲ تا ۳ سالگی باشد، حس دلبستگی در کودک رشد نمیکند و اگر در سن بلوغ باشد نوجوان یک هویت متلاشی شده خواهد داشت اما به طور کلی فرزندان طلاق به خاطر احساس ناامنی و هراسی که از آینده دارند، دچار افسردگی میشوند و آستانه تحمل پایینتری دارند. آنها چون از طرف پدر و مادر به عنوان مهمترین افراد زندگی، طرد شدهاند، دائما دغدغه این را دارند که به وسیله جامعه، مدرسه و همسر آینده هم طرد شوند. همچنین در مقایسه خودشان با بچههایی که خانواده دارند، احساس نابرابری و حقارت میکنند.
به گفته او، فرزند طلاق ممکن است خودش را علت طلاق والدینش بداند که در این صورت احساس گناه را تجربه میکند و در سوی دیگر، ممکن است به خاطر نامهربانی پدر و مادر و اینکه چرا او را رها کردهاند، احساس طلبکار بودن پیدا کند که در این صورت، خشمش از والدین، در سنین مختلف به اشکال گوناگون بروز پیدا میکند.
این روانشناس، احساس ضعف، ناتوانی، شرم، بلاتکلیفی، تنهایی، افسردگی و اضطراب را از دیگر حسهایی بیان میکند که فرزندان طلاق آنها را تجربه میکنند و توضیح میدهد: متأسفانه گاهی، تک والدی که از فرزندش نگهداری میکند برای جبران کمبودهای فرزندش، محبتهای افراطی نسبت به او میکند که این امر اشتباه است.
زنجانی درباره اینکه والدین، پس از طلاق، چگونه باید با فرزندانشان برخورد کنند تا آسیب کمتری ببینند، اظهار میکند: پدر و مادرها نباید ستیز خودشان را به فرزندانشان منتقل کنند و اگر به هر دلیلی تصمیم به جدایی گرفتند این جدایی باید مسالمتآمیز باشد چون آنها حتی پس از جدایی، پدر و مادر فرزندشان خواهند بود اما متأسفانه برخی والدین با گفتن عباراتی نظیر «دیگر از پدر (مادرت) حرف نزن»، «حق نداری پیش پدر (مادرت) بروی»، «تو هم بچه همان پدر (مادر) هستی» و ... فشار مضاعفی بر فرزندشان وارد میکنند که تبعات سنگینی برایش دارد. همچنین فرزند باید با هر دو والد در ارتباط باشد و حتی با وجود اینکه میزان ملاقات را دادگاه مشخص میکند، اگر در خارج از زمان تعیین شده، به عنوان مثال کودک دوست داشت با دیگر والدش تلفنی صحبت کند، به او این اجازه را بدهند.
زنجانی یادآوری میکند: یک والد به خاطر محبوب کردن خودش، نباید چهرهای منفی از دیگر والد برای کودک بسازد چرا که کودک همزمان به پدر و مادر احتیاج دارد و فرزندی که با دید منفی نسبت به یک والد بزرگ شود در بزرگسالی نمیتواند ارتباط مناسبی با اجتماع و جنس مخالف داشته باشد.
او با تأکید بر اینکه والدین مطلقه در نوجوانی باید ارتباط صمیمانه با فرزندشان داشته باشند تا او بتواند هویت درست و سالمی از خودش پیدا کند، میگوید: پس از طلاق، والدین نباید از بچهها به عنوان مهره جاسوسی استفاده کنند.
او معتقد است نه تنها برای زوجین در ابتدا و حین ازدواج باید کلاسهای آموزش مهارتهای زندگی مشترک گذاشته شود بلکه در صورت وقوع طلاق هم باید مهارتهای پس از طلاق به آنها آموزش داده شود تا تبعات کمتری برای خودشان و فرزندانشان شاهد باشیم.
کم توجهی نظام آموزشی به فرزندان طلاق
در ادامه، دکتر مجید دانایی، پژوهشگر اجتماعی و عضو هیئت علمی جهاد دانشگاهی مشهد، به بررسی ابعاد جامعه شناسی طلاق میپردازد. او ابتدا در تعریف خانواده میگوید: به طور کلی اگرچه بانو و شوهر در قالب قرارداد اجتماعی ازدواج، تشکیل خانواده میدهند اما در واقع خانواده کانونی است که براساس تعاملات گرم نابرابر باشد بدین معنی که مادر با وجود بهانه گیری کودک، از محبتش نسبت به او کم نمیشود. یا اگر خانم بیمار شود مرد با محبت، در کنارش است و او را پشتیبانی میکند. این تعاملات گرم نابرابر باید پایدار نیز باشد و در طولانی مدت ادامه یابد. حال اگر در خانوادهای به جای تعامل گرم ناپایدار، تعامل سرد ناپایدار داشته باشیم، طلاق عاطفی شکل گرفته که تبعاتی بدتر از طلاق رسمی دارد بنابراین با وجود اینکه به خاطر پیامدهای اجتماعی نامطلوب طلاق، هیچ جامعهای توصیه به آن نمیکند اما در بسیاری موارد، طلاق رسمی بهتر از طلاق عاطفی است.
او میگوید: هر آسیب یا مسئله اجتماعی، دارای پیامدهای مختلف خواسته و ناخواستهای است که برخی پیامدها پیشبینی میشود و برخی دیگر را نمیتوان پیشبینی کرد که در آینده خودشان را نشان میدهند. در این راستا، برخی والدینی که طلاق میگیرند، ابتدای امر گمان میکنند مشکلاتشان پایان مییابد اما بعد از مدتی میبینند سر موضوعهایی مانند ملاقات فرزندانشان، تحصیل آنها و ... با مشکلاتی روبهرو هستند که از قبل آن را پیشبینی نکردهاند. همچنین هیچ کس با این نیت طلاق نمیگیرد که خشونت در جامعه زیاد شود اما بررسیها نشان داده یکی از تبعات ناخواسته طلاق، افزایش خشونت در جامعه است. بعضی از تأثیرات طلاق بر فرزندان نیز که تاکنون مشخص شده این است که فرزندان طلاق یا فرزندانی که در خانوادههای نابهسامان رشد میکنند پیوندهای عاطفی سستتری در اجتماع دارند در حالی که مایه اصلی استحکام جامعه همین پیوندهای عاطفی است و اگر پیوندهای عاطفی کمرنگ شود به مرور، جامعه عیار خود را از دست میدهد مگر اینکه بنیانهای عاطفی دیگری مثل شور ملی تقویت شود تا در برخی موارد بتواند خلأ پیوندهای عاطفی را پر کند.
به عقیده او، پیوندهای مالی و اقتصادی، نسبت به پیوندهای عاطفی از استحکام کمتری برخوردار است. به عنوان مثال فرد در قبال دادن پول، کالایی دریافت میکند و در این مبادله ممکن است پیوندی انجام نشود اما پیوندهای عاطفی در واقع مانند چسب، اجتماع را حفظ میکند و اگر این پیوندها نباشند جامعه چند تکه شده و هر لحظه آبستن آشوب و جنگ داخلی خواهد بود. همچنین با همین پیوندهای عاطفی است که وقتی فرد غمگین میشود، با پدر، مادر، خواهر، برادر، دوست و ... درد دل میکند و به اصطلاح سبک میشود اما وقتی این پیوند حفظ نشود و فضاهای تفریحی و ورزشی هم برای تخلیه هیجانات، در دسترس نباشد، فشارهای روانی فرد از راه نادرست تخلیه میشود و نتیجهاش رواج خشونت و ناامنی در جامعه خواهد بود. بنابراین نمیتوان با تقویت بنیه مالی و دیگر موارد انتظار داشت ضربهای که از طلاق به جامعه میخورد جبران شود چراکه آنچه برای استحکام جامعه لازم است، تداوم پیوندهای گرم در خانواده است و طلاق این پیوندهای گرم را از بین میبرد.
دانایی، کاهش تعاملات بین فردی را یکی دیگر از تبعات منفی رواج طلاق و خانوادههای نابهسامان میداند و توضیح میدهد: تعاملات بین فردی یکی از مؤلفههای مهم سرمایههای اجتماعی هستند و همین سرمایه اجتماعی است که موجب رشد دیگر عرصهها میشود، حال فرزندی که در خانواده طلاق یا نابهسامان رشد کرده است چون دائم شاهد درگیری و ظلم کردن دو نفر از مهمترین افراد زندگیاش یعنی پدر و مادر بوده، اعتماد بین فردی پایینی دارد بنابراین طبیعی است وقتی فردی به خانوادهاش اعتماد ندارد، به فامیل، همسایه و دیگر شهروندان هم نمیتواند اعتماد کند. در این شرایط آن فرد قادر نیست درک مشترکی از گرفتاریهای دیگران داشته باشد همچنین کمتر ممکن است به آنها کمک مالی کند بنابراین به مرور در جامعه شاهد گسترش فقر و افزایش فاصله طبقاتی خواهیم بود. به عبارت دیگر وقتی در جامعه سرمایه اجتماعی کاهش یابد سرمایه اقتصادی هم کاهش پیدا میکند.
این جامعهشناس با ابراز نگرانی نسبت به زندگی آینده فرزندان طلاق و خانوادههای نابهسامان میگوید: این بچهها احتمالا ازدواجهای سخت و دشواری خواهند داشت چرا که بسیاری مسائل مانند مهارت مدیریت زندگی، احترام گذاشتن به همسر، محبت کردن و .... را هر فردی به طور عملی از رفتار پدر و مادرش میآموزد و کسی که این مهارتها را در عمل فرا نگرفته باشد با حرف و نصیحت و نشستن پای سخنرانی نمیتواند آنها را در زندگی اجرایی کند. مگر اینکه در جامعه از طریق مکانیسمهای دیگری مانند مدرسه، گروههای دوستانه و ... به طور عملی آنها را فرا گیرد.او با ابراز تأسف از اینکه در نظام فعلی آموزش و پرورش، برنامه مشخصی برای کمک و رسیدگی به این بچهها نداریم، بیان میکند: گاهی معلمان و مشاوران برخی اقدامات حمایتی انجام میدهند اما سلیقهای است و در اینباره برنامه مشخصی از سوی آموزش و پرورش ارائه نشده است. در واقع، آموزش و پرورش، تربیت را فدای کنکور و المپیادهای علمی کرده است. به نظر میرسد که جامعه هم تربیت را فقط به خانواده سپرده است و اکنون که با خانوادههای نابهسامان روبهرو هستیم هیچ جایگزینی برای کمک کردن به خانواده نداریم.
وی ادامه میدهد: فرزندان طلاق در بیشتر موارد به علت دغدغههای ذهنی زیاد، تمرکز روصی درس ندارند بنابراین افت تحصیلی پیدا میکنند. از طرفی چون ناکامی، موجب پرخاشگری میشود، این بچهها به خاطر ناکامیهای متعددی که تجربه کردهاند، در مدرسه رفتارهای پرخاشگرانه نشان میدهند و نظام آموزشی برنامهای جدی برای مداخله در این حوزه ندارد. ممکن است برای کاهش مشکلات، به مشاوره هدایت شوند ولی این رویهها در بسیاری موارد بینتیجه میماند و در نهایت شرایط طوری پیش میرود که بسیاری از آنها ترک تحصیل میکنند. در محیط جامعه هم دوستانی مانند خودشان پیدا میکنند بنابراین از طریق این دوستان هم نه تنها ضعفهایشان جبران نمیشود بلکه به سمت لذت طلبی و انحرافات گرایش پیدا میکنند. در این زمان اگر جریانی مانند انجمنهای مردمی یا خیریهها پای کار بیایند و با حمایت این بچهها، مانع جذب آنها به وسیله گروههای مخرب شوند میتوان جلوی بعضی آسیبها را گرفت در غیر این صورت آنها در گروههایی قرار میگیرند که مبتنی بر خوش گذرانی و منفعتطلبی فردی است بنابراین روابطی در جامعه ایجاد میشود که به جای اصلاح و رشد اجتماعی، تخریب را در پی دارد و به اشکال مختلفی مانند بزهکاری، کلاهبرداری، انجام ندادن وظیفه، نپذیرفتن مسئولیتهای اجتماعی و ... خودش را نشان میدهد.
نیاز به حضور مددکار در کنار قاضی
این جامعهشناس با اشاره به شرایط حضانت کودکان پس از طلاق، معتقد است: در گذشته که قاضی حضانت را به پدر میداد فضایی بر جامعه حاکم بود که در آن فضا این بهترین تصمیم بود اما امروزه با تغییراتی که روی داده نمیتوان تأکید کرد که حضانت باید با پدر باشد و قاضی هم به تنهایی نمیتواند چنین تصمیمی بگیرد. به نظر من در شرایط فعلی قاضی باید با کمک مددکار اجتماعی تصمیم بگیرد که دادن حضانت فرزند به کدام یک از پدر یا مادر، تبعات کمتر و رشد تربیتی بیشتری را دنبال دارد البته این بدین معنی نیست که کنار هر قاضی در دادگستری یک مددکار پشت میز نشسته باشد، بلکه کار مددکار در خیابان و عرصه اجتماع است و باید با بررسیهای دقیق و میدانی خودش، قاضی را در این تصمیم همراهی کند.
او یادآور میشود: مادری که در زندگیاش با ناکامیهای متعددی مواجه شده است، چه از فرزندش دور شود و چه حضانتش را برعهده بگیرد با مشکلات مختلفی مواجه است که باید مورد حمایت قرار گیرد و اگر از این حمایتها غفلت کنیم شاهد تبعات اجتماعی منفی آن خواهیم بود.
این پژوهشگر، تشکیل و عضویت خانمهای مطلقه در سازمانهای مردمنهاد مخصوص خودشان را یک راهکار خوب میداند و میافزاید: در شرایط فعلی که جامعه حمایت لازم را از زنان مطلقه ندارد، خوب است که خود این زنان گروههای مردم نهاد تشکیل دهند و از طریق این گروهها به خودشان کمک کنند.او با اشاره به آمارهای طلاق میگوید: آمارهای مناسب برای تحلیل طلاق، نسبت زنان متأهل به طلاق در هر سال است. در این راستا، سال ۵۳ در خراسان آن زمان(از شاهرود تا زابل) در ازای هر ۵ هزار زن متأهل یک زن مطلقه داشتیم و این رقم سال ۹۳ در خراسان فعلی به ازای هر 90 نفر زن متأهل، یک زن مطلقه بوده است. این رقم نسبت به دیگر کشورها رقم بالایی نیست اما روند فزاینده و رشد سریع آن، نگران کننده است و باید تدابیری بیندیشیم تا سرعتش کاهش یابد.
دانایی میگوید: با توجه به اینکه بسیاری از طلاقهای امروز به خاطر عهد شکنی های همسران اتفاق میافتد، یک راه برای جلوگیری از طلاق، آموزش وفای به عهد به نوجوانان و جوانان است. این امر نیز با پند و نصیحت حاصل نمیشود بلکه بچه باید در سنین دبستان به طور عملی در رفتارهای ما آن را ببیند و در بازیها و رفتارهای خودش با دیگران انجام دهد تا در بزرگسالی هم هنگام ازدواج، وفای به عهد داشته باشد. همچنین در مدرسه و فرایند جامعه پذیری باید تأکید زیادی بر آموزش وفای به عهد داشته باشیم.
در کنارش هم باید تا حدی از سیاستهای کنترلی استفاده کنیم تا نتیجه بهتری بگیریم.او افزایش نگهداری حیوانات خانگی را که اکنون شاهد آن هستیم، یکی از نتایج تنها شدن آدمها و کاهش تعاملات گرم بینشان میداند و تصریح میکند: اگر طلاق با همین روند افزایش یابد، پیوندهای اجتماعی ما هر روز سستتر میشوند و ممکن است شاهد تک همسریهای پیاپی، تجرد، ازدواجهای سفید و شکل نگرفتن خانواده باشیم.