صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

حکایت ناشنیده از آغاز حکومت شاه عباس صفوی در مشهد | بدشگونی تاج‌گذاری در کوهسنگی

  • کد خبر: ۲۹۲۴۸۷
  • ۱۴ مهر ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۹
برخلاف باور خیلی از آن‌ها که دوست دارند تاریخ را با قصه‌گویی خودشان روایت کنند، فرمانروایی شاه‌عباس‌یکم، مقتدرترین حکمران صفویه، از قزوین شروع نشد.

مرضیه ترابی | شهرآرانیوز؛ برخلاف باور خیلی از آنها که دوست دارند تاریخ را با قصه‌گویی خودشان روایت کنند، فرمانروایی شاه‌عباس‌یکم، مقتدرترین حکمران صفویه، از قزوین شروع نشد؛ البته قزوین از دوره پدربزرگ شاه‌عباس، یعنی شاه‌تهماسب‌یکم، پایتخت صفویه بود و تا میانه عصر شاه‌عباس نیز این مرکزیت را حفظ کرد؛ اما تردیدی نیست که آغاز قصه خونین و پر‌فراز‌و‌نشیب شاه‌عباس‌یکم با تاج و تخت صفویه، با ورودش به پایتخت رقم نخورد.

۴۳۶‌سال قبل در چنین روز‌هایی -مهرماه سال‌۹۶۷‌خورشیدی- وقتی عباس‌میرزا، پسر محمد‌خدابنده، فرمانروای کور و بی‌کفایت صفویه به قزوین رسید و تاج بر سر نهاد تا خودش را شاه‌عباس بنامد، دو‌سالی از نخستین مراسم آغاز فرمانروایی‌اش می‌گذشت. این درست همان بخش ناخوانده و فراموش‌شده از تاریخ زندگی فرمانروای مشهور صفوی است؛ حکایتی که در نخستین روز‌های دی‌ماه سال‌۹۶۴ خورشیدی در مشهد اتفاق افتاد و شاید همین اتفاق بود که سرنوشت شاه‌عباس و ایران را با هم تغییر داد؛ همان روزی که با تمهید «مرشدقلی‌خان استاجلو»، شاهزاده صفوی را به مشهد آوردند و برایش در کنار کوهسنگی مجلسی ترتیب دادند و تاج بر سرش نهادند.

روزگار آشفته خراسان

عباس‌میرزا که پیش از رسیدن به حکومت در هرات با عنوان ظاهری «میرزای خراسان» روزگار می‌گذراند، پسرِ محبوب محمد‌خدابنده نبود. حمزه‌میرزا، برادر عباس‌میرزا، نزد والدینش جایگاه بهتری داشت. او را دوست می‌داشتند و برای جانشینی دودمان صفویه به وی دل خوش کرده بودند؛ مخصوصا که در اواخر حکومت شاه‌تهماسب، محمد خدابنده به‌دلیل ابتلا به بیماری آبله، بینایی هر دو چشمش را از دست داده بود. اما با مرگ شاه‌تهماسب، حکومت مستقیما به دست محمد خدابنده نیفتاد.

اسماعیل دوم که سال‌ها به امر پدر در قلعه «قهقهه» زندانی بود، چون خرسی تیر خورده و شتری کینه‌به‌دل‌گرفته، به جان دودمان پدری‌اش افتاد و از کشته، پُشته ساخت. عملکرد ویرانگر او طی کمتر از دو سال حکومت، چنان اوضاع مملکت را به‌هم ریخت که هر‌کدام از سران قزلباش را سودای حکومت بر سر افتاد و با همین هدف کوشیدند تا مقام لَلِگی یکی از شاهزادگان صفوی را به دست آورند و به نام او بر سرزمین ایران حکمرانی کنند. با مرگ یا شاید قتل ناگهانی اسماعیل دوم، دولت مستعجل محمد‌خدابنده آغاز شد، اما فرزندش حمزه‌میرزا که طالب سریر سلطنت بود، دست به اقدامات گسترده‌ای برای عقب راندن پدر زد و در این گیر‌و‌دار، عثمانی‌ها بر ایران هجوم آورند و آذربایجان را اشغال کردند. 

در همین زمان، ولایات شرقی نیز در آتش ایلغار ازبکان می‌سوخت. شواهد تاریخی می‌گویند که آنها هم‌زمان و در هماهنگی کامل با عثمانی‌ها، به مرز‌های شرقی می‌تاختند و دست به غارت‌های گسترده می‌زدند؛ با‌این‌حال آنچه نگران‌کننده به نظر می‌رسید، جدال بی‌پایان و کشنده امرای قزلباش بر سر کسب قدرت بود. آنها برای تصاحب حکومت، شاهزادگان صفوی را مانند گوشت قربانی دست‌به‌دست می‌کردند. عباس‌میرزا یا همان شاه‌عباس بعدی، ابتدا تحت نظر «شاهقلی‌سلطان» قرار داشت، اما بعد از مدتی در نزاع میان مرشدقلی‌خان استاجلو و علی‌قلی‌خان شاملو، حکم برگ برنده بازی قدرت‌طلبی را پیدا کرد.

واقعه سرنوشت‌ساز «سوسفید»

نزاع میان این دو فرمانده قزلباش کار را در خراسان به جا‌های باریک کشاند. حکمرانان محلی این خطه، هر‌کدام براساس منافع خود با مرشدقلی‌خان یا علی‌قلی‌خان متحد شده بودند. در ابتدای کار، عباس‌میرزا در اختیار علی‌قلی‌خان بود و او به سودای غلبه بر همه رقبا در ایران همه کوشش خود را برای حفظ و نگهداری عباس‌میرزا به خرج می‌داد. مورخان معتقدند که خودِ عباس‌میرزا هم به علی‌قلی‌خان تمایل داشت و او را دایه اصلی خود می‌دانست؛ با‌این‌حال یک اشتباه راهبردی کار را از دست علی‌قلی‌خان خارج و اوضاع را بر وفق مراد مرشدقلی‌خان استاجلو کرد. به علی‌قلی‌خان خبر رسید که «سلطانعلی خلیفه»، حاکم «قُهستان»، با مرشدقلی‌خان هم‌داستان است.

علی‌قلی‌خان با شتاب هرات را به مقصد قائن ترک کرد، غافل از آنکه این سفر آغازی بر پایان حیات بیولوژیک و سیاسی اوست. وی در «سوسفید»، از روستا‌های نزدیک ترشیز (کاشمر امروزی)، با نیرو‌های تحت‌فرمان مرشدقلی‌خان روبه‌رو شد. تعداد نیرو‌های علی‌قلی‌خان به‌شماره از مرشدقلی‌خان بیشتر بود، اما او با اتکا به حیله و شناختن نقاط‌ضعف علی‌قلی‌خان، چند‌نفر از بزرگان قزلباش را برای پادرمیانی فرستاد و تا توانست وقت تلف کرد. در‌همان‌حال، سلطانعلی خلیفه هم که ابتدا به علی‌قلی‌خان تمایل داشت، راه اردوی مرشدقلی‌خان را پیش گرفت و به او خبر داد که عباس‌میرزا در اردوی علی‌قلی‌خان است. 

مرشدقلی‌خان استاجلو با آگاهی از این موضوع نقشه‌ای کشید و علی‌قلی‌خان را به بهانه نزاع، از اردوگاهش بیرون آورد و در فرصتی که به دست آمد، عباس‌میرزا را ربود و به اردوگاه خود برد. پس‌از‌آن، علی‌قلی‌خان هر چه کوشید، نتوانست عباس‌میرزا را به دست آورد و ناچار به هرات رفت و منتظر سرنوشت شوم خود ماند. او بعد‌ها با اشاره رقیبش، مرشدقلی‌خان، به قتل رسید.

ورود شاه‌عباس به کوهسنگی

مرشدقلی‌خان بعد از ربودن عباس‌میرزا، فاتحانه به سوی مشهد حرکت کرد و اواخر ذی‌الحجه سال ۹۹۳‌قمری (نیمه دوم آذرماه سال‌۹۶۴ خورشیدی) وارد این شهر شد و تصمیمی تاریخی گرفت. به فرمان او مکانی را در پای کوهسنگی آراسته و میهمانی بزرگی برپا کردند. روز اول محرم سال‌۹۹۴‌قمری (۲‌دی‌ماه سال‌۹۶۴‌خورشیدی) مراسم تاج‌گذاری عباس‌میرزا در پای کوهسنگی مشهد برگزار شد و مرشدقلی‌خان با دست خود تاج بر سر عباس‌میرزا نهاد و او به «شاه‌عباس» تغییر نام داد. اگر ولادت شاه‌عباس را اول رمضان سال‌۹۴۹‌قمری (۱۷‌بهمن ۹۶۴‌خورشیدی) بدانیم، وی در مراسم تاج‌گذاری کوهسنگی کمتر از پانزده سال داشت. 

به‌این‌ترتیب نام وی به عنوان یک فرمانروا وارد تاریخ ایران شد و مرشدقلی‌خان، سرمست از کسب قدرت، مقام صدارت و لَلِگی وی را عهده‌دار شد. اما این تاج‌گذاری برای مشهد شگون نداشت. جدال میان سران قزلباش در خراسان همچنان ادامه پیدا کرد. وقتی مرشدقلی‌خان شاه‌عباس را به قزوین برد تا به حکومت وی رسمیت ببخشد، ازبکان دوباره به خراسان ریختند و محشر کبرایی به‌پا شد.

در سال ۹۹۷‌قمری (۹۶۷‌خورشیدی) کمتر از یک سال بعد از ماجرای رفتن شاه‌عباس به قزوین، عبدالمؤمن‌خان‌ازبک با لشکر جرار خود به خراسان آمد و مشهد را در محاصره گرفت. سقوط مشهد در آن غائله شوم، بزرگ‌ترین قتل‌عام تاریخ این شهر را رقم زد، تا‌جایی‌که ازبکان حتی به زائران حرم‌رضوی نیز رحم نکردند و جمع زیادی را در حرم مطهر امام‌رضا (ع) به شهادت رساندند.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.