«گوهر شاهوار»، چنانکه از عنوان آن برمیآید، ویژه مرور بیتبهبیت کتاب بزرگ فردوسی است، کاری که ــبانظربه گستردگی «شاهنامه» و، درمقابل، تنگی فضای ماــ ممکن است «کوشش بیهوده» بهنظر برسد، اما شاید «بِهْ از خفتگی» باشد. این کار کوچک ــکه برپایه نسخه مُصَحَّح جلال خالقیمطلق صورت میبنددــ با توضیحاتی اندک و همچنین نسخه صوتی اشعار همراه خواهد بود که در ادامه آمده است. امید است که این کارْ تأثیری ــوگرچه ناچیزــ در نشر بیشتر شعر و اندیشه شاعر «شاهنامه» داشته باشد!
بخش ۱
۱- این مصراع را یک جور دیگر هم میشود خواند، اینکه «برتراندیشه» را یک کلمه بگیریم. ۲- کیوان: زحل. ۳- گردانسپهر: آسمان (که گمان میکردهاند میگردد). ۴- ناهید: زهره. ۵- مهر: خورشید. ۶- نگارنده: نقاش. ۷- بَرشُدهگوهر: گوهر بالارفته؛ آسمان. ۸- بینندگان: چشمان.
بخش ۲
[۶]نه اندیشه یابد بِدو نیز راه
که او برتر از نام و از جایگاه
[۷]سَخُن هرچه زین گوهران [۱]بگذرد
نیابد بِدو راهْ جان و خرد
[۸]خرد گر سَخُن برگزیند همی
همان را ستاید که بیند همی [۲]
[۹]سُتودن نداند کس او را چو هست
میانْ بندگی را ببایَدْت بست [۳]
[۱۰]خرد و جان را همی سَنجَد او
در اندیشهٔ سَخته [۴]کی گنجد او؟! [۵]
۱- گوهران: اجرام آسمانی، موجودات مادی. ۲- حرفِ عقلپسندْ حرف دربارهٔ مسائل محسوس و ملموس است؛ عقل آدمی به بیشتر از این نمیرسد. ۳- کسی نمیداند چگونه باید خدا را آنچنانکه سزاوار اوست بستاید؛ باید به ناتوانی خود معترف باشی و کمر به بندگی ببندی. ۴- سَخته: سنجیده. ۵- خدا، که خودْ خرد و جان را میسنجد و ارزشگذاری میکند، در چنین خرد و اندیشهای نمیگنجد.
بخش ۳
[۱۱] بِدین آلتِ[۱] رای[۲] و جان و زبان
سُتود آفریننده را کی توان؟!
[۱۲] به هستیش باید که خَستو[۳] شوی
ز گفتارِ بیکارْ یکسو شوی[۴]
[۱۳] پرستنده باشی و جویندهراه
بهژرفی به فرمانْش کردن نگاه[۵]
[۱۴] توانا بُوَد هرکه دانا بُوَد
ز دانش دلِ پیر برنا بُوَد
[۱۵] از این پرده برتر سَخُن گاه نیست
ز هستی مَر[۶] اندیشه را راه نیست[۷]
۱- آلت: ابزار. ۲- رای: اندیشه. ۳- خَستو: معترف. ۴- باید که به وجود او اعتراف کنی و از سخن بیهوده و چونوچرا دراینباره بپرهیزی. ۵- باید که با نهایت دقت در فرمان او تأمل کنی. ۶- مَر: حرف اضافهای که بیشتر با «را» میآوردهاند. ۷- اینجا، بیش از این نمیشود دراینباره سخن گفت؛ اندیشه از جهان هستی و ماده به عالم بالا و معنا راه ندارد.
بخش ۴
[۱۶] کنون ای خردمند ارجِ خرد
بِدین جایگه گفتن اندرخورَد[۱]
[۱۷] خرد بهتر از هرچه ایزدْت داد
ستایشْ خرد را به از راهِ داد[۲]
[۱۸] خردْ رهنمای و خردْ دلگشای
خردْ دست گیرد به هر دو سرای
[۱۹] از او شادمانی و زویت غمی است
وُ زویَت فزونی و هم زو کمی است
[۲۰] خردْ تیره[۳] و مردْ روشنروان[۴]
نباشد همی شادمان یک زمان[۵]
۱- اندرخورَد: درخور است، سزاوار است. ۲- شایسته آن است که دربارهٔ خرد هم، اگرچه محدود و نابسنده است، بهانصاف داوری کنیم و خوبیهای آن را هم بگوییم. ۳- تیره: معیوب، ناکافی ۴- روشنروان: روشندل، شادمان ۵- آدمی، اگر بیخرد یا کمخرد باشد، روشندل و شادمان نخواهد بود؛ این ویژگیها یک جا در یک فرد جمع نمیشوند.
بخش ۵
[۲۱] چه گفت آن سَخُنگوی مَرد از خرد
که دانا ز گفتارِ او بَرخورَد [۱]
[۲۲] کسی کاو خرد را ندارد به پیش
دلش گردد از کردهٔ خویشْ ریش [۲]
[۲۳] هُشیوار [۳]دیوانه خوانَد وُرا
همان خویشْ [۴]بیگانه دانَد وُرا
[۲۴] از اویی به هر دو سرایْ ارجمند
گسسته خرد [۵]پای دارد به بند
[۲۵] خرد چشمِ جان است، چون بنگری
که بی چشمْ شادان جهان نَسْپَری [۶]
۱- بَرخورَد: بهرهمند شود. ۲- ریش: ریش ریش، داغ دار. ۳- هُشیوار: خردمند، هشیار. ۴- خویشْ: خویشاوند. ۵- گسسته خرد: بی عقل ۶- نَسْپَری: نگذرانی، طی نکنی.
بخش ۶
[۲۷]سه پاسِ تو چشم است و گوش و زبان
کز این سه بُوَد نیک و بد بیگُمان
[۲۸] خرد را و جان را که داند سُتود؟!
و گر من ستایم که یارَد [۴] شُنود؟!
[۲۹] حکیما چو کس نیست گفتن چه سود؟!
از این پس بگو کآفرینش چه بود
[۳۰] تویی کردهٔ [۵] کردگارِ جهان
ندانی همی آشکار و نِهان
۱- نُخُستآفرینشْ: نخستین آفریده. ۲- بدان که نخستین آفریده خرد است. (پیامبر اسلام فرمودهاند: «أولُ ما خَلَقَ اللهُ العقلُ.») ۳- پاس: نگهبان. ۴- یارَد: توانَد. ۵- کرده: آفریده.
بخش ۷
گفتار اندر وصف آفرینش عالم
۱- با بهرهگیری از دانشِ دانشمندان راهِ خود را بیاب. ۲- بپوی: برو، حرکت کن. ۳- نَغْنَوی: نیاسایی، آرام نگیری. ۴- آنگاهکه شاخههای درخت دانش را ــکه همان سخن دانشمندان باشدــ ببینی، خواهی دانست که شاخهها و ریشههای درخت دانش چقدر انبوهاند و تا کجا پیش رفتهاند. ۵- پیش از هرچیز، نخست، باید خوب بدانی که اصل و منشأ هرآنچه هست چیست. ۶- باید بدانی که خدا از نیست هست آفرید و بدینسان توانایی خویش را آشکار ساخت.
بخش ۸
۱- چون خدا خواست، بیآنکه رنجی ببرد یا زمانی بگذراند، چهار عنصر پیدا شدند که مایهٔ همهچیزند. ۲- بَرشُده: سرکشیده، برافروخته. ۳- نخستین عنصرْ آتش برافروختهٔ روشن بود که بالاتر از همه قرار گرفت، سپس باد بود، سپستر آب که بر روی خاک تیره ــآخرین عنصرــ نشست. ۴- دمید: پدید آمد. ۵- سِپنجیسرای: جهان ناپایدار. ۶- آنگاهکه کار این چهار عنصر بهانجام رسید و سوی این جهان ناپایدار روانه شدند، ...
بخش ۹
۱- یک اندر دگر: هریک در دیگری. ۲- ساختند: ترکیب شدند. ۳- گردن برافراختند: بالیدند و نمایان شدند. ۴- گنبد تیزرُو: آسمان گِرد و گَردان (بهپندار پیشینیان). ۵- دَه و دو: دوازده. ۶- برج: موضعی که خورشید هر ماه در آن قرار میگیرد. ۷- سَزید: سزاوار بود. ۸- اَبَر: بَر. ۹- هفت: هفت طبقهٔ فلک یا آسمان، یا هفت ستاره یا سیاره که بهترتیب عبارتاند از ماه و تیر (عطارد) و ناهید (زهره) و آفتاب و بهرام (مریخ) و بِرجیس (مشتری) و کیوان (زحل) (بهپندار پیشینیان). ۱۰- کدخدای: سَروَر. ۱۱- فلکها: همان هفت. ۱۲- پیوسته شد: درست و هموار شد.
بخش ۱۰
۱- راغ: دامنِ کوه، صحرا. ۲- ببالید: تناور شد. ۳- بَردَمید: جوشید. ۴- رُستنی: روییدنی، گیاه. ۵- بَرشُد: بالا رفت.
بخش ۱۱
۱- رُست: رویید. ۲- تقدیر چنین بود که گیاه و درختْ سرنگون باشند، سرْ زیر خاک و پا در هوا (شاعر ریشه را سرِ گیاه و درخت، و شاخوبرگ را پای آنها بهشمار آورده است.) ۳- ببالد: رشد کند. ۴- نپوید: حرکت نکند. ۵- پویندگان: جانوران، که میتوانند حرکت کنند. ۶- گیاه، جز اینکه رشد کند، توانی ندارد و نمیتوانند مانند جانوران اینسو و آنسو برود. ۷- جنبنده: حیوان، که میتواند حرکت کند. ۸- رُستنی: روییدنی، گیاه. ۹- زیرِ خویش آورید: به فرمان خود درآورد، مغلوب ساخت. ۱۰- حیوان، برخلاف گیاه و درخت، سرْ بالا داشت و روی پا ایستاد. ۱۱- سخت: سنجیده.
بخش ۱۲
گفتار اندر آفرینش مردم
۱- ازآنجاکه خدای دانا توانا و دادگر بود، در آفریدن موجودات و برخورد با آن ها، از هیچ ریزه کاری استادانه ای فروگذار نکرد. ۲- مردم: آدمی.
بخش ۱۳
۱- بَرشُد: بالا رفت. ۲- کاربَند: عملکننده. ۳- پذیرنده: قابل. ۴- رای: اندیشه. ۵- مَر: حرف اضافهای که بیشتر با «را» میآوردهاند. ۶- دَد: جانور وحشی. ۶- دام: جانور اهلی. ۷- مردم: انسان. ۸- اگر کمی خردمندانه بنگری، خواهی دانست که معنی «انسان» چیست. ۹- مردمی: انسانیت. ۱۰- خیره: بیهوده. ۱۱- جز از این راه، انسانیت را بیهوده خواهی خواند و نشانهای که غیر این بگوید نخواهی دید. ۱۲- برآوردهاند: برگزیدهاند.
بخش ۱۴
۱- فکرت: اندیشه. ۲- شمار: حساب، بازخواست، روز رستاخیز. ۳- مَر: حرف اضافهای که بیشتر با «را» میآوردهاند. ۴- به بازی مَدار: به شوخی نگیر. ۵- آغاز تو با اندیشه است و [بنابراین] پایان با حساب (ازآنجاکه تو بنابه آفرینشْ صاحب اندیشه شدهای، در روز رستاخیز بازخواست خواهی شد)؛ هستی خود را به شوخی نگیر! ۶- از اهل دانش [هم] دراینباره گزارشی دیگرگونه شنیدم؛ بااینهمه، راز خدای جهانآفرین را نخواهیم دانست. ۷- گزین: برتر، مُقدّم. ۸- بیندیش و در فرجام کار خویش درنگ کن، که کاری مقدم بر این نخواهی یافت. ۹- اگر تن خود را در این کار به رنج بیفکنی، رواست، که رنجبردن در راه دانایی کاری است شایسته. ۱۰- گنبدِ تیزگَرد: آسمان گِرد و گَردان بهتندی (بهپندار پیشینیان).
بخش ۱۵
۱- تیمار: اندوه. ۲- بگْزایدش: به او گزند برساند. ۳- نِهار: کاهش. ۴- یاقوتِ سرخ: سختترین و بهترین نوع یاقوت. ۵- چرخِ کبود: آسمان نیلگون، که میگردد (بهپندار پیشینیان). ۶- مطابق برخی باورهای ایرانی و اسلامی، آسمانْ ساخته از یاقوت سرخ است.
بخش ۱۶
۱- دلفروز: روشنیبخش دل. «گوهرِ دلفروز» خورشید است. ۲- خاور: مغرب. ۳- زاستر: آنسوتر. ۴- خورشید و ماه هیچ از مسیر خویش منحرف نمیشوند و سر راه هم قرار نمیگیرند.
بخش ۱۷
۱- طرف خطاب این بیت، ظاهراً، همسر ازدسترفته شاعر است. ۲- مَر: حرف اضافهای که بیشتر با «را» میآوردهاند. ۳- بَسیچ: ابزار، سازوبرگ. ۴- چراغی (که ماه باشد) ابزار شب تیره است که با آن روشن شود. ۵- مپیچ: التفات نکن، مشغول نشو. ۶- ماه، سی روز که گرد آن بگردد، بهقدر دو روز و دو شب، روی پنهان کند. (مقصودْ ایامِ محاق است.) ۷- کلمهٔ «خورد» را، تقریباً، همآهنگ با «زرد» ادا میکردهاند. ۸- دیدارش: صورتش. ۹- اندر زمان: بیدرنگ.
بخش ۱۸
گفتار اندر ستایشِ پیغمبر
[۹۰] تو را دانشِ دین رهانَد دُرُست
درِ رستگاری ببایدْت جُست
۱- چنانکه روشن است، در این ابیات، شاعرْ سیر تکراری گردش و نمایش ماه را توضیح داده است که ظرف دو هفته، رفتهرفته، کامل میشود و باز رو به کاستی میگذارد و به محاق میرود. ۲- خدای دادگرْ ماه را چنین آفرید، و ماه، تا هست، بر همین روش باشد.
بخش ۱۹
۱- نژَند: اندوهگین ۲- اَندرنَیاری: داخل نکنی. ۳- بُوی: باشی. ۴- خداوند: دارا. ۵- تَنزیل: قرآن. ۶- مقصود این است که پیامبرْ باید و نباید را تعیین کرده است.
بخش ۲۰
۱- شارْسْتانم: شهرستانم، شهر هستم. ۲- حکیم: خدا، که داناست.
بخش ۲۱
۱- اگر این کار را کردی و زیان دیدی، مسئولیتش با من است. ۲- بگذرم: بمیرم. ۳- نگر: مراقب باش. ۴- به بازی نداری: به بازی نگیری. ۵- نیکپیهمرهان: همراهان باسعادت.