صدر - شهید محمدرضا فیضی، ماه رمضان سال ۹۷ آخرین گفتوگوی تلفنی خود را با همسرش برقرار میکند و از او میخواهد تا برایش دعا کند تا به درجه رفیع شهادت دست پیدا کند. بعد از مدتی مادر شهید به رحمت خدا میرود. ۴۰ روز از فوت مادر میگذرد که خبر شهادت پسر را برای همسر و فرزندانش میآورند. ۲ سال طول میکشد تا پیکر شهید به دست خانواده برسد و دلشان آرام بگیرد. پیکر شهید را بعد از ۲ سال در حلب سوریه و در محل درگیری شهید با تکفیریها پیدا میکنند و با عزت و احترام راهی شهر مشهد میشود تا بعد از طواف در مرقد امام رضا (ع) به محل دفن پیکرش یعنی گنبد خشتی یا همان مرقد امامزاده سیدمحمد در نزدیکی حرم مطهر و خیابان طبرسی انتقال داده شود و با احترام تمام به خاک سپرده شود. گفتوگوی این هفته ما با همسر شهید فیضی است که از خاطرات، اخلاق و لحظه دیدار دوبارهشان با پیکر شهید برایمان روایت میکند.
حلیمه یزدانی، همسر شهید مدافع حرم محمدرضا فیضی، است. خانواده حلیمه اوایل انقلاب از هرات به ایران مهاجرت میکنند و سال ۶۲ حلیمه در مشهد به دنیا میآید. حلیمه میگوید: «خانواده همسرم نیز همان اوایل انقلاب از ولایت بامیان به مشهد آمدند. محمدرضا سال ۶۲ در خانوادهای روحانی و در مشهد متولد شد.»
حلیمه محمدرضا را آدمی دل پاک، بیآلایش و صادق توصیف میکند و میگوید: «سعی داشت نمازهایش را سر وقت بخواند و همیشه روزههایش را میگرفت. در خانوادهای مذهبی و متدین بزرگ شده بود. احترام بزرگترهایش را نگه میداشت و با کودکان خوشاخلاق و خوش برخورد بود.»
سال ۸۵ از طریق یکی از اقوام با خانواده محمدرضا آشنا میشوند و بعد از چند جلسه گفتگو به عقد هم درمیآیند. اوایل سال ۸۶ نیز به خانه خودشان میروند. پدر شهید ۲ سال بعد از ازدواج آنها و مادر شهید نیز بیخبر از شهادت فرزندش فوت میکند. اینها را حلیمه روایت میکند و میگوید: «محمدرضا و مادرش وابستگی زیادی به یکدیگر داشتند. ۲ سال بعد از رفتن محمدرضا، مادرش فلج شد. محمدرضا هر بار که به مشهد میآمد مادر را به حرم میبرد و همیشه کنارش بود. در یکی از مرخصیهایش توانست همراه با مادرش به کربلا برود. در تمام مسیر مادرش را کول کرد. همیشه میگفت باید خاک پای مادر را بوسید.»
سال ۹۱ خواهرزاده شهید فیضی به سوریه میرود و به گروه فاطمیون میپیوندد. خواهرزاده و دایی همسن هم هستند. شوق مبارزه در راه اهل بیت (ع) باعث میشود تا محمدرضا با همسرش صحبت کند و اجازه رفتن به سوریه را از حلیمه بگیرد. حلیمه میگوید: «اولین بار اجازه گرفت تا به زیارت حرم حضرت زینب (س) برود، اما این یک بار ۵ سال ادامه پیدا کرد و رمضان سال ۹۷ به آرزویش یعنی شهادت رسید.»
بعد از گذراندن ۳ ماه آموزشی در تهران اوایل سال ۹۲ راهی سوریه میشود. جزو گروههای اولی است که به سوریه میرود و بعد از ۳ ماه به مدت ۲ هفته به مشهد برمیگردد. حلیمه میگوید: «هرچقدر به محمدرضا گفتم قرار بود یک بار بروی. قبول نکرد و گفت «این مسیری است که باید طی کنم. چطور دلت میآید در حمایت از حرم حضرت زینب (س) و در مبارزه با تکفیریها حضور نداشته باشم.» هر بار دو تا سه ماه در سوریه بود و دو هفته مرخصی داشت که به دیدن ما میآمد. هربار که به مشهد میآمد طاقت ماندنش کمتر میشد و دوست داشت زودتر به سوریه برگردد و کنار همرزمانش باشد. با اینکه اعتقادات مذهبی پررنگی داشت، ولی با هر بار رفتن عمق این معنویت بیشتر میشد. میگفت نسبت به همرزمانم که شهید شدهاند، مسئولم.»
۵ سال دوشادوش همرزمانش با تکفیریها مبارزه میکند و در هر تماس که با همسرش دارد خود را لایق شهادت نمیداند. حلیمه میگوید: «ماه رمضان سال ۹۷ بود که هر روز با من صحبت میکرد و احوال همه ما را میپرسید. شب احیای بیست و سوم آخرین تماس تلفنی ما با او بود. بعد از آن تا ۲ ماه خبری از همسرم نداشتم. همان روزها بود که مادرشوهرم فوت کرد. بعد از چهلم ایشان بود که از طرف سپاه به خانه ما آمدند و خبر شهادت همسرم را دادند و گفتند در حلب و به دست تکفیریها و با شلیک گلوله به شهادت رسیده است.»
حلیمه بخشی از خاطرات مبارزه همسرشهیدش را برایم تعریف میکند و میگوید: «همسرم اهل صحبت نبود، ولی هربار که به خانه میرسید میگفت حرفهای زیادی برای گفتن دارم. یک بار برایم تعریف کرد همراه با ۳ نفر از همرزمانش در محاصره تکفیریها میافتد و از همرزمانشان در پشت خط میخواهد که با بمباران کردن منطقه، تکفیریها را نابود کند، اما همرزمانشان قبول نمیکنند و میگویند نیروهای خودی را بمباران نمیکنیم. بعد از مدتی نیروهای تکفیری از سمتی دیگر بمباران شده و همسرم و همرزمانش از محاصره رها میشوند.»
با یادآوری دیدن پیکر شهید اشک در چشمانش حلقه میزند و میگوید: «۲ سال بیخبری از پیکر همسرم باعث شده بود دخترم هانیه و پسرم بیتاب شوند. دخترم امسال روز پدر اشک میریخت و میگفت «پدرم کجاست، چرا کنارمان نیست، کاش پدرم را به خاک سپرده بودیم تا شاخه گلی برایش ببریم. حالا سنگ قبری دارد و میشود به دیدارش رفت.»