به گزارش شهرآرانیوز؛
میشد دنباله راه پدرش را بگیرد و بزند توی کار تجارت. یا مثلا به تبع اصالت زادگاه پدرش، نیشابور، سر از شعر و ادبیات و فیروزه کاری دربیاورد، اما از تمام تجارت، سروکله زدن با اعداد را دوست داشت و از تمام هنر، تعمق در آثار عطار و جهان بینی پیچیده اش که از سطح پوسته ظاهری دنیا، به لایههای زیرین حقیقت هستی میرسید.
پس وقتی دبیرستانش را تمام کرد، دست گذاشت روی رشته شیمی. شیمی، یک شگفتی بی نظیری داشت. بی هیچ شعر و آرایه ای، دست آدمیزاد را میگرفت میبرد تا دل سلول ها. تا کنش مولکولها به محرکات پیرامونی شان. شیمی برای سیدمهدی، تنها یک رشته تحصیلی نبود. یک سلوک علمی در تمام ذرات هستی به شمار میآمد.
شاگرد زرنگهای هر دوره در مقطع کارشناسی، عموما مدرک کارشناسی را زیر چهار سال میگیرند. سیدمهدی برای فارغ التحصیلی عجله داشت. دلش میخواست بیش از پیش بخواند و بداند و کشف کند. سفر در دل ذرات، او را بی آنکه بداند شیفته علم شیمی کرده بود. دوره لیسانس سه سال و نیم بیشتر طول نکشید. باید میرفت خدمت سربازی. همین طور که بند پوتینش را میبست، به آموخته هایش فکر میکرد.
توی میدان رزم، با هر ماشهای که میچکید، سیدمهدی توی سرش ترکیبات شیمیایی باروت و فعل و انفعالات داخل ساچمه را تصور میکرد. باید دوران خدمت را تمام میکرد و بعد دنباله درسش را میگرفت تا آن سوی مرزها. لباس خدمت را که تا کرد و توی صندوقچه خاطرات گذاشت، هرچه از دوره کارشناسی آموخته بود یک کاسه کرد و رفت انگلیس. مقصد، دانشگاه سالفورد بود.
جایی در دل منچستر. یک دانشگاه تحقیقاتی مطرح که هرسال حدود ۲ هزار دانشجو از دهها کشور دنیا به خود میپذیرفت. سید مهدی یکی از آن چندهزار نفری بود که دل از خاک و دیارشان برداشته بود و آمده بود آنجا تا چنته خود را از علم روز دنیا پرکند. قصد ماندن نداشت. تا انتهای مقطع دکترا همانجا ماند، اما وقت برگشتن، با هیچ لقمه چرب و نرم و هیچ وعده دندان گیری ماندگار نشد. نیامده بود که بماند. آمده بود بداند و بخواند و برگردد. دلش ایران بود. میخواست برگردد مشهد. برگردد دانشگاه فردوسی. این درختهای کهن سال دانشگاه سالفورد هم زیبا بود، اما پاییز که میشد، هیچ جای دنیا قد دانشکده علوم، برایش صفا نداشت.
دوسالی از پیروزی انقلاب اسلامی گذشته بود که برگشت ایران. تا سال ۱۳۶۱ هر چه آموخته بود، ریخت روی دایره و بعد با اشتیاق بیشتر وارد فصل تازهای از آموختن شد. این بار به مقصد مالزی پرواز میکرد. هدف، مرکز تحقیقات دارویی بود که قرار بود سه سالی را در آنجا بماند.
آن هشت نه سال زندگی توی انگلیس و بعد سه سال اقامت در مالزی، بالاخره او را از یک مهاجر دانش پژوه به یک مجاور علم آموز با تجربه تبدیل کرد. مردی که حالا در جوار حرم امن رضوی، دیگر کاری نداشت جز خدمت به نسل جوان و انتقال آموزه هایش. این شده بود جدیترین دغدغه زندگی دکتر بکاولی. سال ۱۳۶۴ برای اولین بار بر کرسی تدریس دانشگاه نشست و از پیشانی کلاس به تماشای دانشجویان مشتاقی ایستاد که بارها خود را در نگاه جست وجوگر هرکدامشان به یاد میآورد؛ سیدمهدی جوانی را که بارها خیره به آموزههای استادانش و هربار از شگفتی خلقت خالق هستی، به حیرت میافتاد.
حالا قرار بود خودش از فلسفه هستی در چارچوب فرمولهای شیمیایی بگوید به این امید که شاید یکی از میان صدها دانشجوی جوان کلاس، دلش بخواهد دنباله این رشته را بگیرد و برای خودش کسی شود، اما تربیت دانشجوهای برتر کشوری، تنها دستاورد سالها ممارست و پشتکار و دل سوزی دکتر بکاولی نبود. او بیشتر از ۳۰۰ مقاله ISI در رزومه اش داشت و چندین و چند جلد کتاب ترجمه کرده بود و در میدان عمل، هرچه داشت، بی چشمداشت، صرف علم شیمی میکرد. به این ترتیب سال ۱۳۹۵ به شایستگی لقب «شیمی دان برجسته کشوری» را دریافت کرد و درست در همان سال بازنشست شد.
پس از آن هم هرقدر از سوی استادان و دانشجویان برای ادامه تدریس دعوت به کار شد، زیر بار نرفت. میخواست میدان را برای جوان ترها خالی کند، اما دوره بازنشستگیِ یکی از دل سوزترین، صبورترین و تواناترین دانشمندان خطه خراسان، بیشتر از دو سال طول نکشید. ۲۳ آبان ۱۳۹۷، پروفسور سیدمهدی بکاولی در سن ۷۰ سالگی از دنیا رفت تا یکی از درخشانترین ستارههای آسمان علم و اخلاق در این شهر خاموش شود. امروز ششمین سالروز درگذشت مردی است که پاییزهای دانشکده علوم دانشگاه فردوسی را به پاییز هزاررنگ منچستر ترجیح داد.