صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

یادی از حاج حسین ملک، بزرگ‌ترین واقف تاریخ معاصر ایران | مردی که افسانه نبود

  • کد خبر: ۳۰۱۷۱۸
  • ۰۳ آذر ۱۴۰۳ - ۱۵:۱۱
به بهانه سالروز وقف باغ وکیل‌آباد برای مردم مشهد، یادی کردیم از حاج حسین ملک. ملک‌التجار، لقبی که صدراعظم ناصرالدین شاه به او داد و الحق برازنده‌اش بود.

به گزارش شهرآرانیوز؛ 

ملک‌التجار خوش‌نام بازار تهران

همه‌چیز از مرگ محمدشاه قاجار شروع شد. ولیعهد تبریز بود. یک نفر معتمد صدراعظم باید مأمور می‌شد ولیعهد را برای تاج‌گذاری بیاورد تهران. این مابین چه کسی بهتر از آقامهدی. تاجر زیرک و پاکدستی که هم دستی در سیاست داشت هم در تجارت، اما آقامهدی قشونی نداشت. در عوض صدهزار تومان داد دست امیرنظام، پیشکار ناصرالدین میرزای ولیعهد تا شاه جدید را با عزت و احترام و امنیت بیاورد تهران. آقامهدی سری داشت توی سرها. یک بازار روی اسمش قسم می‌خورد. 

ناصرالدین شاه که تاج سلطنت گذاشت، تمام درباری‌ها یک نفس آسوده کشیدند. از آن روز به بعد آقامهدی به پاس خدمتی که کرده بود، شد ملک‌التجار. لقبی که صدراعظم به او داد و الحق برازنده‌اش بود. آقامهدی ثروتمند نامداری بود که نه فقط ثروت عظیمش را، که سخاوت بی مانندش را به وارثانش بخشید. صفتی که به سبب آن تا دنیا دنیاست از او و فرزندانش به نیکی یاد شود.

حکایت کتابخانه ملک در دل بازار

حاج حسین از روزی که چشم باز کرد، غرق ثروت بود. نوه پسری آقا‌مهدی ملک‌التجار که از مال دنیا هیچ کم نداشت. می‌توانست جوانی‌اش را به عیش‌و‌نوش سر کند و از ارثیه تمام نشدنی پدر و پدربزرگش تا نفس دارد کیفور شود، اما آقا محمدکاظم، پدرش، از آن تاجران با‌اصالت بود. پیوند او و خانواده‌اش با کتاب و سواد و اخلاق، ناگسستنی بود. حاج حسین چشم و دل سیر بود. میلی که در آن سیری نداشت، شوق به آموختن و مطالعه بود. 

آن سفر‌های مشترکی که با پدر به قصد امور مالی به خراسان و مشهد و نیشابور می‌آمد، خوش‌ترین ایام روزگار جوانی‌اش بود، اما رویارویی با نسخه‌ای نفیس از دیوان «ابن یمین فریومدی»، هسته شکل‌گیری یکی از نفیس‌ترین مجموعه متون تاریخی معاصر بود. هیچ‌کس نفهمید حاج حسین در نیشابور توی آن کتاب خطی از فریومدی، شیفته کدام خط و مضمون شد، اما هرچه بود سیزده چهارده روز نشست و از روی کتاب نوشت و بعد فکر کرد چه تجارتی با ارزش‌تر از جمع‌آوری متون ادبی و تاریخی. 

طبع بلند حاج حسین که به یادگار از جد پدری‌اش، او را به ایده‌های عام‌المنفعه سوق می‌داد، آرام آرام داشت او را به یکی از دست و دل‌بازترین واقفان عصر خود تبدیل می‌کرد. مردی که ثروت را نه فقط برای خود و خاندانش، که در دسترس تمام مردم می‌پسندید. بعد از آن رونوشت چهارده روزه و نقل مکان به مشهد، همه‌چیز در زندگی حاج حسین عوض شد. یکی یکی نسخ خطی را با هزینه شخصی می‌خرید و در گنجینه‌اش نگه‌داری می‌کرد. گنجینه‌ای با‌ارزش که نامش را گذاشت کتابخانه ملک. ساختمانی که در جوانی به تهران و خانه پدری‌اش در بازار تهران منتقل شد. جایی در دل بازار حلبی‌سازها.

حاج حسین ماند و ثروتی بی‌پایان

سال‌۱۲۹۷ حاج محمدکاظم از دنیا رفت. حاج حسین ماند و برادرش حاج حسن با ثروتی بی‌حد و حصر که توی ۴۷ سالگی می‌توانست بی‌آنکه قدمی از قدم بردارد، تا هفتاد و هفت پشت بعد خودش را سیرکند. حاج حسن بعد مدتی بار خودش را بست و رفت اروپا. حاج حسین ماند و مسئولیت سنگین دارایی‌ها و لقبی سنگین‌تر از اموال پدر که هرگز به شانه‌اش نگنجید تا او را نیز با همان عنوان خطاب کنند. او تا آخرین روز حاج حسین بود و عنوان «ملک‌التجار»، جایی در تاریخ همراه با پدر و پدربزرگش به زیر خاک رفت. تهران و تبریز و خراسان همه او را به همان حاج حسین فروتن و بی‌ادعایی می‌شناختند که دریای سخاوت و درایتش، ساحل نداشت. 

هم‌پیاله اهل سیاست هم نمی‌شد. بعد غائله کلنل پسیان، پشت دستش را داغ کرده بود تا با مردان سیاست هم‌سفره شود. خودش به تنهایی گلیمش را از آب بیرون می‌کشید. مانده بود توی خانه‌اش که بیشتر به یک موزه تاریخی شباهت داشت. خانه‌ای با اشیای عتیقه و کتاب‌های قدیمی که به تنهایی قد نصف بازار شهر قیمت داشت. بیرون خانه، اگر با حکومتی‌ها هم‌کلام می‌شد، به واسطه حواشی آدم‌هایش بود. یک بار از سر تحصن کارگرهایش در مسجد گوهرشاد باید رو به محکمه می‌ایستاد و بار دیگر از قِبَل امور مالیاتی.

 بعد از همین بگیر‌و‌ببند‌ها بود که به سرش زد هر چه دارد وقف کند. به رسم اجدادش توی بازار بزرگ. وقف‌هایی پرشمار که از ورق پاره‌های پراکنده به یک کتاب چند ده برگی تبدیل شد. از روستا و مزرعه و مستغلات بگیر تا قنات و کتابخانه و زمین‌های مسکونی. این مابین، ریه‌های مشهد از دست‌و‌دل‌بازی حاج حسین، هوای تازه‌ای کشید. سخاوتی به وسعت یک باغ ۱۵۰ هکتاری که حالا فقط ۷۰ هکتار آن در اختیار مردم است.

زمین خدا، زمین تمام مردم شهر

حاج حسین، همین‌طور که استکان چای را توی نعلبکی خالی می‌کرد و حبه قند را توی دهانش می‌چرخاند، بی‌آنکه به چشم‌های استاندار نگاه کند، سرش را به عقب تکان داد و بی‌هیچ حرف اضافه‌ای گفت: «نمی‌فروشم» یک صبح تا ظهر، یک قشون آدم اداری یک‌لنگه‌پا توی باغ حاج حسین معطل یک جواب مثبت بودند. این باغ چند هکتاری توی اموال حاج حسین، فقره چشمگیری بود، اما او بیش از اینها داشت. 

یک بار از سر مزاح رو به یکی از ثروتمندان گفت اگر توانستی تمام درختان این باغ را بشمری، مال تو! انگار این باغ بی‌حصار، نهایت نداشت. عین قلب بخشنده حاج حسین. هیچ‌کس نمی‌دانست چرا قید این ملک را نمی‌زند. ملاک‌ها رقم‌های بالا می‌گذاشتند وسط و حاج حسین حرفش همانی بود که گفت: «نه! نمی‌فروشم» وقتی دسته خریدارها، دست از پا درازتر بلند شدند بروند، بی مقدمه گفت: «این باغ را برای کار مخصوصی در نظر دارم.» بعد از آن، سال ۱۳۴۸، خودش شخصا شهردار وقت را دعوت کرد بیاید باغ. 

بعد دو دستی سند باغی که نه از مجموعه اموال پدری که از مال خودش خریده بود، تقدیم شهردار کرد. گفت از حالا به بعد این باغ با تمام کارگرانش در اختیار شما. درخت‌ها و رودخانه و فضای دل‌نشینش وقف مردم، کارگرانش هم در استخدام شهرداری. مبادا کسی از کار بیکار شود. سپرده بود حصاری اطراف باغ نکشند. سنگ‌چینی دور باغ برای او هزینه‌ای نبود، اما دلش می‌خواست زمین خدا، زمین تمام مردم شهر باشد. 

حالا خیلی‌ها گمان می‌کنند از حاج حسین همین یک فقره بوستان برای مشهد مانده و آن کتابخانه خوش‌آوازه در دل بازار تهران، اما شمار موقوفات حاج حسین، در هیچ مقالی نمی‌گنجد الا همان کتابی که با درایت خودش نوشت و در گذر زمان، دچار کم و کاست نشد. حاج حسین. ۱۰۱ سال عمر کرد. دست آخر هرچه داشت گذاشت رفت در همسایگی امام رضا (ع)، جایی در رواق دارالحفاظ آرام گرفت. حالا از درخت‌های بوستان وکیل‌آباد، سایه‌هایی خنک و امن مانده و از حاج حسین، نامی نیک که او را در شمار بزرگ‌ترین واقف این سرزمین، آبرو داده است.

مروری مختصر بر دیگر موقوفات حاج حسین ملک

حاج حسین ملک از باغ‌های شخصی خودش برای استفاده عموم هزینه کرد. در شهر‌های مختلف، دبستان و دبیرستان و مسجد و حمام و درمانگاه ساخت. یک بنای شیرخوارگاه را بازسازی کرد. کفالت نوباوگان را برعهده گرفت. کتابخانه‌اش را توسعه داد و هزینه‌ای برای تجهیز سالیانه‌اش در نظر گرفت. 

بیست قطعه زمین بزرگ کشاورزی در خراسان و تعدادی دکان در بازار تهران در اختیار مردم قرار داد. ۲ میلیون‌و‌۵۰۰ هزار مترمربع زمین هم به فرهنگیان و کارکنان بهداری و پست و تلگراف خراسان اهدا کرد و دست آخر وصیت کرد بعد از مرگ، تولیت موقوفه کتابخانه‌اش به آستان قدس رضوی سپرده شود.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.