پشت لپتاپ نشستهام. از مجموعه چهارم ادبیات الکترونیک، داستانی تعاملی را دنبال میکنم. اسمش «وصیت نامه زنده» (Living will) است.
قبل از ورود به داستان، توضیحاتش را میخوانم: «'وصیت نامه زنده' داستانی جدی درباره استعمار است که با لحنی شوخ و طنزآمیز و به سبک اول شخصِ قرنِ نوزدهمی روایت میشود.» ماجرا از این قرار است که «میل هاوس»، راوی داستان، پیرمردی درآستانه مرگ است که ثروت انبوهی ازطریق سوءاستفاده از مردم و منابع سرزمین کنگو به دست آورده. حالا ورثه او برای تصاحب این ثروت نامشروع باهم رقابت میکنند. با کلیک روی نسخه انگلیسی ــ داستان به دو زبان فرانسوی و انگلیسی ارائه شده ــ وارد داستان میشوم. متن وصیت نامه پیش رویَم اندک اندک و با کلیک روی گزینهها ظاهر میشود.
به جایی از داستان میرسم که بین انتخاب نقش یکی از ورثه مخیر میشوم. نقش دختر میل هاوس را انتخاب میکنم. نامم «سالومه» است. نامهای از پدر، یعنی میل هاوس، دریافت میکنم که کاملا من را به رقابت برای تصاحب ثروت تحریک میکند. جالب اینجاست که میل هاوسِ پدر در این وصیت نامه میگوید که وصیت نامه اش الکترونیکی است و به همکاری با یک شرکت فناورانه و متخصصان حقوقی و مالی اشاره میکند که این وصیت نامه الکترونیکی را طراحی کردهاند.
سپس میگوید که این وصیت نامه به عنوان یک «اندام مصنوعی» برای اراده «او» عمل میکند و با توجه به نوسانات بازارِ مالی به روزرسانی میشود. این بدان معنی است که متن وصیت نامه، علاوه بر اقدامات منِ تعامل گر / بازیکن، با تحولات بازارهای مالی نیز متغیر و به روز میشود.
غرق بازی شدهام. گزینه ازپس گزینه میآید و من، با انتخابِ هرکدام، بر سرنوشت سرمایهام در بازارهای مالی و لاجرم زندگی خودم و سایر وراث تأثیر میگذارم. کادری در کنار صفحه وجود دارد که مثل نمایشگر بورس تأثیر آنیِ انتخاب هایم را بر سهم الارثم نشان میدهد. وقتی از انتخاب هایم پشیمان میشوم و میخواهم آنها را عوض کنم، میبینم الگوریتم داستان گزینهها را کاملا تغییر داده است.
این داستانِ تعاملی به همین جا ختم نمیشود. درادامه، از من تعامل جدی تری را طلب میکند. برای تصاحب ثروت، باید رازهایی از زندگی بوالهوسانه پدرم را کشف کنم. برای کشف این رازها باید به کُد منبعِ (source code) داستان وارد شوم تا سرنخهایی برای کشف حقیقت به دست آورم.
درنهایت، داستان تعاملیِ «وصیت نامه زنده» پایان مشخصی ندارد. در آن سرگردان پرسه میزنم. ازطرفی حرص و ولع بالابردن رقمِ سهم الارثم، که هرلحظه در نمایشگر روبه رویم بالاپایین میشود، من را به ادامه دادن بازی- روایت تحریک میکند و ازطرف دیگر هرچه ادامه میدهم به جایی نمیرسم، تااینکه از به ثمررسیدن تلاش هایم برای تصاحب ثروت ناامید میشوم.
به نظرتان، این داستان ناقص است؟ هم آری، هم نه!
وقتی آن را به عنوان یک کاربر تجربه میکنید، بله؛ داستان به نظر ناقص میآید. اما، اگر بگویم این ناقص بودن و بی پایانی داستانْ جزئی از تجربه متن و پیرنگ آن است، چه؟ اگر بگویم این داستان تعاملی شمایِ کاربر را سرگردان میکند، احساس ناکامی را در شما برمی انگیزاند، شما را با احساسات متناقضتان ــ اشتیاق و خستگی ــ روبه رو میکند تا حرف اصلی اش را بزند، چه؟
یکی از حرفهای اصلی این داستان بی پایانیِ حرص و ولع است، آن است که افتادن در مسیر حرص و آز ــ به جای شادکامی ــ به ما احساس اضطراب و خشم و درنهایت فرسودگی میدهد؛ میخواهد به ما بگوید که حرص وآز یک بازی است و افتادن در آن هم، درست مانند واردشدن به بازی، افتادن در دورِ باطل است.
موضوع این یادداشت، درادامه یادداشت قبلی، مفهوم «رابط کاربری» است. هفته پیش، درباره این مفهوم توضیح دادم؛ گفتم که کتاب ــ غالبا ــ رسانهای کلام سالار است و رابط کاربری ــ مجموع واسطههای بین مخاطب با محتوا مانند شیوههای پیمایش اثرــ در آن به خودیِ خود مهم نیست، بلکه در خدمت کلام است.
در «وصیت نامه زنده» ــ که یک نمونه از ادبیات الکترونیک در ژانر داستان تعاملی است ــ کار با رابطهای کاربری و شیوههای پیمایش داستان به اندازه خودِ متن اهمیت دارد؛ حتی میتوان مدعی شد، ازآنجاکه شیوههای پیمایش بر خروجی نهایی متنْ تأثیرگذار است، پیمودن در جایگاهِ والدِ متن است. پیمایش متنْ جزئی جدانشدنی از تجربه داستان است و ارزشی متقدم دارد.
تأثیر رابط کاربری بر تجربه متن در ادبیات الکترونیک، گاه، تاآنجاست که پیمایش متن در پیرنگ داستان دخالت مستقیم دارد، درست مانند آنچه در داستان تعاملی «وصیت نامه زنده» شاهدش بودید. شما، سرگردان، متن را پیمایش میکنید و به نتیجهای نمیرسید. احساس میکنید داستان ناقص است، درحالی که همین پریشانی و سرگردانیْ جزئی از پیرنگ داستان است که ازطریق تعبیه رابطهای کاربری حاصل شده است.
باری، این قسم تجربیات و تأملات من را به سمتِ خیالی محال هل میدهد: تصور میکنم فروغ زنده است و شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را، به جای کاغذ، در بستر پیکسل آفریده. رابطهای کاربریْ شعر را تبدیل به شهری متنی کرده که هر مخاطب با توجه به انتخاب هایش در آن گشت وگذار میکند.
در این شرایط، دیگر همه راهها ممکن است به ایمان/ بی ایمانی مدنظر شاعر ختم نشود. صدای فروغ بین انواع روایتهایی که الگوریتم تصادفی ساز برنامه میسازد گم میشود؛ تکثر روایتها باعث میشود حرف نهایی فروغ در این شعر تنها یک روایت از ماجرا ــ و نه حتی روایت غالب ــ باشد. خوش بینانه است که بگوییم در این تکثر به آزادیِ رهایی بخشِ ادبیات نزدیک تریم؟ فارغ از پاسخ، بگذارید فعلا بگوییم نه و در این خیال خوش باشیم.