صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

درباره شهید سیدابراهیم اصغرزاده، بازیگر فقید مشهدی | ابراهیم در آتش

  • کد خبر: ۳۱۶۰۹۲
  • ۲۴ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۴:۵۰
درباره شهید سیدابراهیم اصغرزاده، جانباز، فیلم‌ساز و بازیگر فقید مشهدی هم‌زمان با ایام شهادتش.

به گزارش شهرآرانیوز؛ 

به گزارش شاهدان محلی

صبح روز سه‌شنبه، ۲۳ بهمن سال‌۱۳۸۰ است. سابقه نداشته پاسگاه انتظامی سرآسیاب، این وقت صبح پر آدم باشد. یک گروه معدن‌دار و روستایی از اهالی چگنی، با اضطراب و دلهره خود را به پاسگاه رسانده‌اند. از دور که نگاهشان کنی، شبیه به آدم‌هایی‌اند که انگار برای گزارش یک فاجعه می‌خواهند از هم پیشی بگیرند. چوب‌دستی‌هایشان در هوا تکان می‌خورد و دست‌هایشان مثل مسیر حرکت یک هواپیما، بالا می‌رود و بعد همانجا بلاتکلیف باقی می‌ماند.

از پشت پنجره‌های پاسگاه که بگذری و از سرمای آن بیرون بخزی توی گرمای اتاقک کلانتری، صدا به صدا نمی‌رسد. همه دارند خبر از یک انفجار بزرگ می‌دهند. آن دستی که مثل هواپیما در هوا تکان می‌خورد، مسیر حرکت یک دستگاه هواپیمای توپولوف-۱۵۴ شرکت ایران ایرتور را نشان می‌داد که به نقل از شاهدان منطقه، توی آسمان روستا حرکت می‌کرده که چندی بعد در هوای مه‌آلود کوهستان ناپدید می‌شود و پس از نشانه‌های انفجار، پیداست به صخره‌ها برخورد کرده و زمین افتاده. ساعت‌۱۰ صبح می‌شود که گروه نجات هوانیروز راه می‌افتند سمت محل سانحه.

حق با شاهدان محلی بود، اما رسیدن به محل سانحه، به این سادگی‌ها ممکن نمی‌شود. دو روز بعد، وقتی ابر‌های غلیظ و مه‌آلود از آسمان خرم‌آباد می‌رود، عمق فاجعه زیر آفتاب عریان منطقه به چشم می‌آید. پنجشنبه صبح، ۲۵‌بهمن، اجساد سانحه یکی یکی برای انتقال بیرون کشیده می‌شوند. فهرست جان‌باختگان هر لحظه در حال طولانی‌تر شدن است. یک نفر زنگ می‌زند تهران. ابراهیم حاتمی کیا را می‌خواهد. می‌گوید ابراهیم هم بین کشته شده‌هاست.

پلان‌های خون و آتش و خاکستر در سر حاتمی کیا، یکی یکی ردیف می‌شود. نمی‌خواهد باور کند ابراهیم هم مابین از‌دست‌رفته‌هاست. پلان آخر را توی تصوراتش طوری می‌بندد که انگار ابراهیم اصلا توی آن پرواز نبوده. بعد در نهایت استیصال می‌پرسد: ابراهیم؟ کدام ابراهیم؟ - ابراهیم اصغرزاده.

مهاجر عالم سینما

جنگ تمام شده. ابراهیم در قامت جوانی بیست‌و‌یکی دو ساله، قد یک میانسال پنجاه ساله، تلخ و شیرین زندگی را چشیده. حالا که نشسته روی صندلی‌های دانشکده هنر و دارد درس سینما می‌خواند، روز‌های آرام و قرار اوست. قبل اینها، جنگ را زندگی کرده. با همان دوربین عکاسی قدیمی که راز‌های بسیاری برای گفتن دارد. هم جنگیده و مجروح شده، هم با نگاه مطبوعاتی، به تماشا و ثبت جزئیات جنگ نشسته. حالا او، آن دانشجوی مستعد و خوش‌فکری است که ابراهیم حاتمی کیا برای بازی در فیلم «مهاجر» انتخابش کرده.

آشنایی او با حاتمی کیا از اکران فیلم «دیده‌بان» شروع شد. بعد کار کشید به پیشنهاد بازی و پیوستن به تیم بازیگر‌های مهاجر. روزی که برای مصاحبه رفته بود دفتر حاتمی کیا، مرتضی آوینی هم بود. سید مرتضی نگاهی به ابراهیم انداخت، لبخندی زد و پرسید: «تو وقتی اومدی دانشگاه به سینما علاقه‌مند شدی یا به سینما علاقه داشتی که اومدی دانشگاه؟» گفت: «کدام یکی‌اش بهتر است؟»

سیدمرتضی با همان لبخند ملایمی که روی صورتش رد انداخته بود گفت: «همون که تو انتخاب کردی، بهتره!» ابراهیم به سینما علاقه داشت که آمد دانشگاه. آوینی حالا می‌خواست او را با نوشتن، آزمون کند. استعداد و توانمندی‌هایی در او می‌دید که بیش از بازیگری، فرصت بروز داشت. از او خواست یک پشت صحنه برای فیلم مهاجر بنویسد. کاری که تا آن روز هرگز تجربه نکرده بود.

به اصرار آوینی، یک شب تا صبح را نشست پای نوشتن پشت صحنه فیلم مهاجر. مطلبی که بی‌کم‌و‌کاست به چاپ مجله سوره رسید. خروجی اولین ملاقات او با شهید آوینی، یک مطلب هفت هشت صفحه‌ای برای مجله سوره بود و این تنها جلوه کوچکی از توانایی‌های او را در عرصه هنر ثابت می‌کرد.

ابراهیم حاتمی کیا به مرور در تولید فیلم‌های دیگرش، ابراهیم را در تیم حرفه‌ای خود شریک کرد. از بازیگری شروع شد و به دستیاری و مجری طرح رسید. موج مرده، روبان قرمز، بوی پیراهن یوسف، از کرخه تا راین و خاکستر سبز، از جمله این آثار بود. حالا وقتش رسیده بود ابراهیم را در دنیای سینما رها کند تا به تنهایی فیلم‌های خودش را بسازد. او رفته رفته به یک فیلم‌ساز کاربلد تبدیل شده بود که می‌توانست سکان‌دار یک تیم حرفه‌ای باشد.

کاغذ‌های بی‌جواب

تا قبل از آن زمستان سال ۱۳۸۰، ابراهیم اصغرزاده به قدر عمر ۳۴ ساله‌اش، هرجای دنیا که کسی علیه مسلمانان قد علم کرده بود، او هم با دوربین رفته بود آنجا. از بوسنی و هرزگوین در شبه جزیره بالکان گرفته تا کشمیر پاکستان و افغانستان و جنوب لبنان. همکاری‌اش با گروه «روایت فتح» پا گرفته بود و در سمت کارگردان و تدوینگر داشت راه خود را به خوبی پیدا می‌کرد، اما این آخری‌ها، فکر و ذکرش شده بود نامه‌های بی‌پاسخ مادر شهید جاویدالاثری در خرم‌آباد که مدت‌ها بود به یک عادت یک‌سویه تبدیل شده بود.

مادری که پس از نامه‌نگاری‌های بسیار با جوان رزمنده‌اش، از جایی به بعد دیگر هیچ قاصدی در خانه‌اش را نکوبید تا دست خطی از پسر به او برساند. مادر، اما همچنان نوشته بود و فرستاده بود و زمستان و تابستان توی روستایی حوالی خرم‌آباد، چشم به جاده دوخته بود شاید بالاخره کسی خبری چیزی از جوانکش بیاورد. 

درام این قصه آن‌قدر ابراهیم اصغرزاده را به خود مشغول کرد که آخر کار راه افتاد سمت خرم‌آباد تا ضبط مستند «کاغذ‌های بی جواب» را کامل کند. سفری که قرار بود یک‌روزه باشد، اما او هم در آن ۲۳ بهمن سال‌۱۳۸۰ مثل جوان رزمنده خرم‌آبادی، از خانه بیرون زد و دیگر هرگز برنگشت.

توی هواپیمای توپولوف ۱۵۴، آدم‌های زیاد دیگری هم بودند. دکتر و مهندس و حقوق‌دان و بازرگان و توریست و وکیل و مدیرعامل. ابراهیم اصغرزاده، اما مستندساز قابلی بود که به قول برادرش از منبر سینما، به اشاعه حقیقت مشغول بود و در چهارسال، بیشتر از صدفیلم مستند ساخته بود. فیلم‌هایی نظیر «نفس‌های ماندگار» درباره اثرات جنگ بر جانبازان شیمیایی یا «اندیشه حیات» با موضوع جریان تفکر امام خمینی (ره). 

پس از شهادت ابراهیم، همسرش نوشین خدامی مستندی با عنوان «ابراهیم در آتش» بر اساس نامه‌های ابراهیم به او منتشر کرد که برمی‌گشت به روز‌های اول ازدواجشان. روز‌هایی که او مدام در سفر بود و در همان ایام برای فیلم «بازمانده» آقای داد راهی سوریه شد. با این همه، هنوز ناگفته‌های بسیاری از او و آثارش وجود دارد که همچنان در گذر سال‌ها، قابل تأمل و مکث است. آثاری مستندگونه که انعکاس روحیه دغدغه‌مند ابراهیم در حوزه ارتقای فرهنگ و انعکاس ابعاد جنگ در میان نسل‌های متفاوت بود.


بخشی از اطلاعات این مطلب برگرفته از روزنامه‌های شهرآرا، قدس، خبرگزاری‌های مهر، ایسنا و وبگاه شهید مرتضی آوینی است.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.