صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

داستان کودک | ما با هم حرف می‌زنیم

  • کد خبر: ۳۳۸۸۷۷
  • ۱۵ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۳:۲۹
یکی از چیزهای باارزش برای همه که باید قدر آن را بدانیم و از آن با همه‌ی وجود خود محافظت کنیم خانواده است.
طیبه ثابت
نویسنده طیبه ثابت

پس از نام و یاد خدای مهربان، سلامی به گرمی و سخاوت* تابستان به همه‌ی شما خوبان. امیدواریم خوب و خوش در کنار خانواده‌های خود،‌ سالم و خوش‌حال باشید.

دیروز وقتی از بازی فوتبال با بچه‌های محله‌مان به خانه برگشتم، آبی به سر و صورتم زدم و وارد هال شدم. همان اول، از دیدن بابابزرگ و مامان‌بزرگ در کنار بابا و مامان تعجب کردم. آخر، دیروز از پیش ما به خانه‌شان رفته بودند.

با خوش‌حالی به سویشان دویدم و پس از سلام و احوالپرسی گفتم: «وای! چه خوب شما دوباره پیش ما برگشتید!»‌ مادر با لبخند گفت: «بیا اینجا کنارمان بنشین پسرم.

جلسه‌ی خانوادگی داریم. کار مهمی پیش آمده است که باید همه در یک دورهمی خانوادگی تصمیم بگیریم و حلش کنیم.»‌ گفتم: «من که بزرگ نشده‌ام هنوز! ببخشید. الان می‌روم اتاقم.»

بابا با خنده گفت: «نه، بیا اینجا، شما هم کنار ما بنشین پسرم‌. برادرت کجاست؟» گفتم:‌ «کلاس زبان است. امروز چهار‌شنبه است و روزهای زوج کلاس دارد. الان است که پیدایش شود.»

بابا داشت برای جمع خانواده می‌گفت: «برای من مأموریتی پیش آمده است. می‌خواهم مشورت بگیرم. به نظرتان همه‌ی خانواده نقل مکان کنیم و به شهر مرزی برویم یا من بروم و دو هفته یک بار مرخصی بیایم؟» همه کمی فکر کردیم.

مادر گفت: «من حرفی ندارم همه با شما به تایباد بیاییم.» در همین هنگام بود که برادرم وارد اتاق شد. سلام کرد و کنار من نشست. بابابزرگ در حالی که به صورت همه‌مان نگاه می‌کرد، رو به من گفت: «شما چه نظری داری پسرم؟

به هر حال، داریم مشورت می‌کنیم و همه باید در این گفتگو شرکت کنند.» با نگرانی گفتم‌: «برویم شهر دیگر، مدرسه‌مان عوض می‌شود. از دوستانم خداحافظی نکرده‌ام.» بابا‌بزرگ به بابا نگاه می‌کرد.

مادربزرگ گفت: «من و بابابزرگ نظرمان این است. پسرم، خیالت از سمت خانواده‌ات راحت باشد. ما هوای خانم‌بچه‌ها را داریم. خودت چه فکر می‌کنی؟»

بابا در حالی که به مادر نگاه می‌کرد گفت: «به نظرم کمی دیگر باید فکر کنیم. فردا تصمیم خانوادگی را بگویم بهتر است.» من و برادرم به اتاقمان آمدیم تا کمی در این مورد فکر کنیم.

 برادرم در حالی که لبخند به لب داشت رو به من گفت: «یکی از چیزهای باارزش برای همه که باید قدر آن را بدانیم و از آن با همه‌ی وجود خود محافظت کنیم خانواده است. چه‌قدر خوب که در خانواده‌ی ما همه نظر هم را می‌پرسند و گفتگو می‌کنند.

این‌طوری با ابتکار همه مشکل‌ها حل می‌شود‌.» من هم گفتم: «مشورت کردن با اعضای خانواده واقعا به ما احساس دلگرمی و اعتماد‌به‌نفس می‌دهد.» و دوتایی به رفتن و نرفتن فکر کردیم.

*سخاوت: بخشندگی

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.