صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

داستان کودک | راستش را بگو!

  • کد خبر: ۳۵۱۰۷۴
  • ۲۷ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۷:۰۱
بعضی وقت‌ها ممکن است چیزی را خراب کنیم، این موضوع برای همه پیش می‌آید اما خوب است جرئت داشته باشیم و راستش را بگوییم.

مرجان زارع - بعضی وقت‌ها ممکن است چیزی را خراب کنیم، این موضوع برای همه پیش می‌آید اما خوب است جرئت داشته باشیم و راستش را بگوییم. مینا داشت داخل اتاق برای خودش بپربپر می‌کرد که یک‌دفعه عقب‌عقب رفت و یک‌وری افتاد روی میز کوچک کنار اتاق.

میز و مینا با هم افتادند روی زمین. گلدان گل‌قرمز قشنگ مامان هم که روی میز بود، افتاد زمین و شترق صدا کرد و چند تکه شد. مینا با ناراحتی برگشت و به گلدان که حالا دیگر شبیه گلدان نبود، نگاه کرد و گفت: «وای، دیدی چه کار کردم!»

بعد هم با‌ عجله بلند شد و شروع کرد به بلندکردن میز و جمع‌کردن تکه‌های گلدان از روی فرش. آهی کشید و با خودش گفت: «اگر مامان بیاید و گلدان قشنگش را این‌جوری ببیند، حتما حسابی ناراحت می‌شود. بهتر است فعلا قایمش کنم.»

مینا تند تند تکه‌های گلدان شکسته را برد به اتاقش و زیر تختخواب مخفی کرد. خرسی پشمالو که روی کمد نشسته بود، از آن بالا داد زد: «داری چه کار می‌کنی؟ چی رو قایم می‌کنی؟» مینا آهسته گفت: «هیس! ساکت باش.»

عروسک موفرفری که روی تخت‍خواب دراز کشیده بود، یواش گفت: «گلدان مامانته؟ تو شکستی؟» مینا با خجالت سرش را تکان داد. عروسک گفت: «باید چسبش بزنی. وقتی دست من کنده شده بود، بابات با چسب درستش کرد.»

خرسی از روی کمد داد زد: «باید به مامان بگویی.» مینا برگشت و به خرسی اخم کرد و گفت: «گفتم ساکت!» بعد هم رفت و چسب نواری را برداشت.

اول یک چسب ضربدری روی دهان خرسی زد که دیگر سروصدا نکند، بعد هم شروع کرد به چسباندن تکه‌های گلدان کنار هم؛ اما چیزی که آخرش درست شد، اصلا شبیه گلدان نشد، کج‌وکوله بود و بعضی گل‌هایش برعکس و کجکی بود.

مینا دوباره گلدان را زیر تخت قایم کرد. عروسک موفرفری فکری کرد و گفت: «می‌توانی برای همیشه قایمش کنی.» خرسی که از بس تکان خورده بود، گوشه‌ی چسب روی دهانش را کنده بود و دوباره داد زد: «زود برو به مامان بگو. خودش می‌داند چطوری درستش کند.»

مینا بلند شد و خرسی را از روی کمد برداشت و با عجله زیر تخت کنار گلدان گذاشت و گفت: «اصلا بهتر است همین‌جا باشی.» بعد درحالی‌که از نگرانی هی با دکمه‌‌های پیراهنش بازی می‌کرد، آهسته گفت: «اگر مامان بفهمد، ناراحت می‌شود!»

خرسی از همان زیر تخت گفت: «اما اگر نگویی، مامان بیشتر ناراحت می‌شود!» مینا سرش را خم کرد و زیر تخت را نگاه کرد. به خرسی نگاه کرد که یک گوشه زیر تخت گیر کرده بود و به گلدان کج‌وکوله که افتاده بود روی زمین.

آهی کشید و پرسید: «فکر می‌کنی بهترین کار همین است؟» خرسی آهسته سرش را تکان داد. مینا لبخندی زد و دستش را دراز کرد. اول خرسی و بعد گلدان را بیرون کشید.

آن‌وقت راه افتاد برود پیش مامان. کمی بعد خرسی و عروسک موفرفری از لای در بیرون را نگاه کردند و مامان و مینا را دیدند که نشسته بودند و لبخند‌زنان داشتند تکه‌های گلدان را به هم می‌چسباندند.

گلدان تقریبا مانند اولش شده بود. خرسی لبخندی زد و گفت: «کار خوبی کرد.» عروسک موفرفری هم سرش را تکان داد و گفت: «بله، حق با تو بود.»

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.