همانطور که در پیامکهای تازه مردم آمده بود، آب از آب تکان نخورده است. دو سال قبل در گزارش «تجارتی به نام آبفروشی» به تاریخ سوم تیر ۹۷، از دبهها و آبفروشی بیخ گوش مشهد گفتیم. اما هنوز همتی برای سامان دادن به شوری آب همتآباد، دهرود، شهرک شهریار و خیابان غلامی مشاهده نشده است و ساکنان این محدودهها دبهبهدست، آب به خانه میبرند.
الهام مهدیزاده | شهرآرانیوز؛ همانطور که در پیامکهای تازه مردم آمده بود، آب از آب تکان نخورده است. دو سال قبل در گزارش «تجارتی به نام آبفروشی» به تاریخ سوم تیر ۹۷، از دبهها و آبفروشی بیخ گوش مشهد گفتیم. اما هنوز همتی برای سامان دادن به شوری آب همتآباد، دهرود، شهرک شهریار و خیابان غلامی مشاهده نشده است و ساکنان این محدودهها دبهبهدست، آب به خانه میبرند. آب اینجا از شوری به تلخی میزند، بو میدهد، پر از مواد ریز و املاح است. مردم میگویند بارها و به هرجا که دستشان رسیده است، پیام دادهاند. بارها گزارش نوشته شده است. حتی پارسال مردم، جاده سیمان را بستند تا مسئولان صدای آنان را بلند و واضح بشنوند، اما هیچ اتفاقی نیفتاده است. زنی میگوید: «خانم! تو هم مثل بقیه که آمدند، گزارش نوشتند و رفتند، میروی و باز آب از آب تکان نمیخورد.»
در جستوجوی آب شیرین
آدرسی که اهالی برای پیدا کردن آب شیرین خوردنی دادهاند، مربوط است به مسجدی در خیابان امامخمینی (ره)، روستای همتآباد. آفتاب ساعت ۱۲ ظهر مرداد، سوزان میتابد. دبههای ردیفشده چندمتر مانده به مسجد پیداست. ۱۰ یا ۱۵ دبه یکشکلِ سفید بهجای مردم در صف خرید آب، ردیف شدهاند. همه مردان، زنان و کودکانی که برای خرید آب دبهای آمدهاند، به سایه گوشهوکنار مسجد و سایه یکیدو درخت پناه بردهاند تا از این گرما در امان باشند.
پیرمردی به دیوار و نردههای سبزرنگ مسجد تکیه داده است و از فاصله چندمتری به دبهها نظارت میکند و گاهی از همان فاصله امر و نهی میکند: «بچه جان! دبه رو قشنگ بذار زیر شیر آب که آب حیفومیل نشه.» میگوید مسئول آب مسجد است و کارش نظارت بر دبههاست. او در توضیح بیشتر میگوید: «دخترجان! الان که تو آمدی، شلوغ نیست. سر شب اگه بیای، دستت میاد که اینجا جه خبره. دبه است که مردم تو صف میذارن تا آب بردارن. خدا خیّری رو که برای اینجا دستگاه تصفیه آب نذر کرد، خیر بده!» همانطور که حرف میزند، چشم به دبهها دارد. مردی چنددبهای را که در صف گذاشته است، پر آب میکند و داخل صندوق عقب پرایدی میگذارد. پیرمرد حرفش را قطع میکند و به یکی از پسربچههایی که گوشه دیوار ایستاده است، رو میکند و میگوید: «پسرجان! دبههات رو ببر جلوتر.» او با نظم دادن دوباره به صف دبهها، حرفهایش را ادامه میدهد: «داشتم میگفتم. دو سالی میشه که یک خیر آمد و نذر آب کرد. از اون روز مردم میتونن آب تصفیهشده بخرن. هر ۲۰ لیتری ۵۰۰ تومان. برای ۱۰ لیتری هم ۲۵۰ تومان پول میگیره. این پول رو هم برای دستگاه تصفیه میگیره که اگه یه وقت خراب شد، درستش کنیم و مردم بیآب نمونن.» کمی ماسکش را جابهجا میکند و از دیواری که به آن تکیه داده است، دل میکند. نزدیک میشود و آرام میگوید: «این پولی که این خیر میگیره، خدایی زیاد نیست. مردم اینجا همه دستبهدهان هستن و گاهی برای همین پول آب میمانند. خیّر گفت که اگر کسی آمد و آب خواست و پول نداشت، چیزی به او نگویم و بگذارم دبهاش را پرآب کند.»
ماجرای دبهها و دعواها بر سر آب
لابهلای حرفهایمان با پیرمرد، پسربچه دبه ۱۰ لیتریاش را پرآب میکند. دبه آب برای جثه ظریفش، بزرگ است. بلند که میکند، کمرش مثل آدمهای سنوسالدار خم میشود. قدمهایش را تابهتا برمیدارد تا سنگینی وزن دبه را کمتر احساس کند. نزدیک ما که میرسد، از جیب شلوارش هزارتومان درمیآورد؛ عمو! پول آب منو حساب میکنی؟ یک ده لیتری آب برداشتم.»
مسئول آب مسجد حرفهایش را با یک افسوس ادامه میدهد: «کاشکی عصر میآمدی. عصر اگه بیایی، میبینی اینجا چه غلغلهای است. صف دبهها تا بیرون مسجد میره. مخصوصا شبهای جمعه که مردم فرداش مهمون دارند، بیشتر از بقیه روزها شلوغه.»
کودکان آببر
موهای بدون گیرهاش، چهره و چشمهایش را پوشانده است. کنار دیوار ایستاده است و چشم به دبه سبزرنگ و کوچک داخل صف دبهها دارد. دخترک گاهی پسربچه کوچکی را که کنارش ایستاده است، با جملات مادرگونه هدایت میکند: «چندبار بگم نرو تو آفتاب، خوندماغ میشی؟ بذار بریم خونه، به مامان میگم همش اذیتم کردی...» امیرمحمود گوشش بدهکار حرفهای خواهرش رکسانا نیست. تا نوبت به دبه آب این خواهر و برادر برسد، چند دقیقهای فرصت است. رکسانا میگوید ۹سال دارد، اما جثه ظریفش کمتر نشان میدهد. بردن آب به خانه آنطور که او میگوید، یک کار عادی و روزانه است: «من و امیرمحمود هر روز میایم آب میبریم. مامانم دوتا دبه کوچیک خریده، اما بازم امیرمحمود لجبازی میکنه و دبه رو نمیاره. مجبورم دبه خودم رو که بردم، دوباره برگردم و دبه آب امیرمحمود رو ببرم. بعضی روزا که آب کمتری لازمه، خودم تنها میام. امروز، ولی مامانبزرگم میخواد بیاد خونه ما. مامانم گفت امیرمحمود هم بیاد تا آب بیشتری ببریم.»
نوبت به دبههای رکسانا و امیرمحمود میرسد. رکسانا هزارتومانی مچالهای از جیبش درمیآورد تا پول آب دبهها را حساب کند. دبههای پرآب سنگین است، آنقدر که رکسانا بهسمت دبه آب خمیده میشود. شیطنت و لجبازی امیرمحمود برای نبردن دبه آبش شروع میشود. گویا حق با امیرمحمود است. دبه را بلند میکنم. حدود ۷ یا ۸کیلوگرمی میشود، اما سنگینیاش در مسیر خانه این خواهر و برادر، با هرقدمی که برمیدارم، بیشتر و بیشتر میشود. دسته دبه، به دست فشار میآورد. امیرمحمود خوشحال و سبکبال جلوتر از ما -من و رکسانا- میدود. گاهی هم میایستد تا به او برسیم. در میانه راه رکسانا حرفش را ادامه میدهد: «بابام سر کاره و برای همین من آب میبرم. تابستونا بیشتر آب میبریم. زمستونا، چون بابام کمتر سر کار بنایی میره، خودش آب میاره.»
مردی همراه همسرش با موتور و دو دبه آبی که زنش به دست گرفته است، از کنارمان میگذرد و کنار مسجد توقف میکند. پیاده شدن از موتور و گرفتن چادر و نیفتادن دبهها، مهارت خاصی میخواهد. زن هنوز دبهها را کنار دبههای صفشده نگذاشته است که یکی از زنها خیلی سریع و خلاصه علت حضور ما را به او و همسرش توضیح میدهد: «این خانم خبرنگاره، برای آب داره گزارش مینویسه. هرچی میدونین، بگین. شاید یکی خوند و آب اینجا رو درست کرد.»
با این حرفها زن و مرد برای گفتگو مصمم میشوند. حرف از شورآبی همتآباد و جاده سیمان با صحبت زن شروع میشود. با جملاتی محکم، اما پر از دلشورههای مادرانه: «خانم! شما بچه داری؟ وقتی بچهات مریضه، میخوای که دنیا نباشه. همینقدر بدون اینجا اینقدر آبش شوره که خانه بهداشت میگه اصلا از این آب به بچهها ندید که هرچی دیدید، از چشم خودتون دیدید. مردم اینجا همه سنگ کلیه گرفتن. حتما باید بلایی سر بچههای ما و خود ما بیاد که یکی به فکر بیفته.» ادامه حرف زن با بغض همراه میشود: «خانم! منم بچهام رو دوست دارم. منم مثل همه مادرهای این شهر جونم به جون بچهام بنده. اما وقتی شوهرم روز روزش بیکار بود و نداریم تصفیه آب بخریم، چهکار کنیم؟ خدا شاهده برای همین پول آبی هم که میدیم، گاهی میمونیم.»
شوربختی مردم همتآباد
شوری آب جاده سیمان از همتآباد شروع شده است. اصغری که از ساکنان همتآباد است، شوری آب همتآباد را مربوط به امروز و دیروز نمیداند و میگوید: «از وقتی که من اینجا آمدم، آب شور بوده که بوده. کاش فقط شور باشه. چرب و پر از املاح هم هست. چندبار مردم گفتند همه یک استشهاد محلی به فرماندار مشهد بزنیم، شاید برای آب اینجا فکری کنند. اما درست نشد. آب اینقدر شور است که لباسهای شستهشده را مثل چوب میکند. رخت و لباسمان که اینطوری میشود، وای به حال خودمان!»
دهرودیها و خرید آب
دهرود یکی دیگر از روستاهای جاده سیمان است که آب شور دارد. مردم میگویند بیشترین شوری آب مربوط به محدودههای همتآباد و دهرود است. خانمی از اهالی دهرود میگوید: «همه مردم اینجا پول ندارن دستگاه تصفیه بخرن؛ بهخاطر همین مجبورن آب بخرن. کنار درمانگاه، مغازهای وجود دارد که آب دبهای میفروشد. هر روز باید شوهر یا بچههایمان را بفرستیم تا آب برای خوردوخوراکمان بخرن. ما که یک خانواده سهنفری هستیم، فقط برای خوردوخوراکمان هر روز باید یک دبه ۲۰ لیتری آب بخریم».
شوری آب شهریاریها
مرد جوانی دبهبهدست آرامآرام به انتهای خیابان امامخمینی (ره) میرود. او ساکن شهرک شهریار است. آنطور که میگوید، ساکنان شهرک شهریار که در نزدیکی خیابان امامخمینی (ره) قرار دارد، هم از شوری آب مینالند. به گفته او «آب شهرک شهریار هم مثل دهرود، همتآباد و شهیدغلامی از چاه تامین میشود»؛ برای همین «همه مثل هم هستند.»
اوضاع کشمیری، بهتر از بد
در ادامه مسیر به محدوده کشمیری میرسیم. اوضاع آب در این محدوده از همتآباد بهتر است. این را یک سوپری میگوید که حدود یک سال است در محدوده کشمیری زندگی میکند. او میگوید: «تا یک سال قبل در همتآباد زندگی میکردیم. پنج سال آنجا بودیم، اما از دست آب، عقبنشینی کردیم.»
با خندهای تلخ پی حرفش را میگیرد: «همه پیشرفت میکنن، ما پسرفت. با این اوضاع خانهها و گرونی، گفتیم اگه نمیتونیم تو مشهد خانه بگیریم، بریم پایینتر. حداقل میگن آبش بهتره. البته بهتر نه مثل آب مشهد، اما از همتآباد بگینگی یه درجه بهتره.».
اما یکی از بانوان ساکن کشمیری وضعیت آب اینجا را هم چندان مناسب نمیداند و میگوید: «نمیدونم آب اینجا چطوریه؟ تمام ظرفوظروف رو سیاه میکنه. الان اگه تو یه قابلمه، آب برای آبکش کردنِ پلو بذارم بجوشه، مثل دیگ سیاهش میکنه.»
دوچشمی کردند و آب شیرین به مهرگان دادند
همه ساکنان دهرود، همتآباد و حتی کشمیریها معتقدند که آب شهرک مهرگان که از نظر مکانی بعد از دهرود و همتآباد قرار گرفته است، شیرین است. آنها میگویند یک لوله آب شیرین که به آب مشهد وصل است، از محدوده این روستا عبور کرده است تا آب را به شهرک مهرگان برساند.
خانمی که ساکن همتآباد است، این کار را دوچشمی مسئولان میداند برای رساندن آب به یک شهرک و نادیده گرفتن مردمانی دیگر. او میگوید: «همه مردم اینجا که پول ندارن دستگاه تصفیه آب بخرن. تازه اگه تصفیه آب هم نصب کنن، هرماه باید کلی پول برای تعویض فیلتر بدن. خدایی مگه ما با مهرگانیها چه فرقی داریم؟ پارسال مثل همین روزای تابستون بود که مردم همتآباد جاده رو بستن تا شاید مسئولان فکری برای آب ما بکنن، اما چه فایده؟ چهکار کردن؟ گفتن فرماندار مییاد، اما چی شد؟ کاش یه روز فرماندار بیاد اینجا و فقط یکبار آب اینجا رو مزه کنه.»