به گزارش شهرآرانیوز، تحمل شرایط بیماران روان بسیار دشوارتر از آن چیزی است که تصور میکنیم. بیمارستان روانپزشکی انگار جزیرهای جدا از زندگی روزمره است؛ جایی که پرستارانی صبور، سالها از عمرشان را وقف رسیدگی به بیمارانی کردهاند که زخمهای روحیشان عمیق و پنهان است. در برخورد با پرستاران بخش زنان ابنسینا، نمیتوان درباره حقوق و مزایا سخن گفت؛ چراکه ارزش کارشان فراتر از اندازهگیریهای معمول است.
پیش از ورود به بخش حاد، صدای فریادهای بلند زنی شنیده میشود؛ زنی که روی تخت افتاده و مدام جیغ میکشد. خانم اکبری، پرستاری باسابقه که سالهاست به این بیماران رسیدگی میکند، پیش از گفتوگو با ما، به سمت بیمار میرود. او توضیح میدهد:«در این بخش از این بیماران زیاد داریم؛ کسانی که حتی خانواده نیز طاقت نگهداریشان را ندارند. بیماران ممکن است هر لحظه به خود یا دیگران آسیب بزنند، فریاد بزنند و گاهی الفاظ نامناسب به کار ببرند. اما ما میدانیم که این رفتارها نتیجه شرایط خاصشان است و باید صبر کنیم.»
خانم اکبری مادر سه فرزند است و ۱۶ سال سابقه کار دارد. او میگوید:«استرس این کار فراوان است. بارها پیش آمده که بیمار در ظاهر آرام بوده، اما ناگهان پرستار را گاز گرفته یا چنان ضربهای زده که حتی استخوان دررفته است.»
زینب محمدکریمی، پرستاری دیگر در این مرکز، مادر یک دوقلوی هشتساله و یک دختر پنجساله است. پرستاری را از سر عشق انتخاب کرده و ۱۵ سال است در بخشهای مختلف کار میکند. او میگوید:
«وقتی با بیماران روان کار میکنی، به آنها دلبسته میشوی. بسیاری از آنها هیچکس را ندارند و با کوچکترین محبت ذوق میکنند. برایشان شکلات، نوشابه یا حتی یک لبخند، یعنی دنیا.»
یکی از خاطرات او مربوط به دختر ۱۶سالهای است که سابقه خودزنی داشته:«تا نیمهشب خوب بود، اما نیمهشب دیدم کاشی سرویس بهداشتی را کنده و خودش را زخمی کرده است. صحنه تلخی بود. در مقابل، خاطرات شیرین هم داریم؛ مثل دختر شاگرداولی که یک ماه بستری بود و آنقدر تغییر کرد که حتی خودش رفتارهای گذشتهاش را باور نمیکرد.»
فرشته نصراللهی، پرستاری که از سال ۹۰ در ابنسینا مانده، باوجود سختیها هیچوقت درخواست انتقال نداد. او بارها تجربه حمله بیماران را داشته است.
«یک دختر مضطرب، وقتی خواستم آمپول بزنم، ناگهان به من حمله کرد و آمپول را شکست. باردار بودم و فقط نگران شکمم بودم.»
یکی از سختترین شبهایش مربوط به کودک ۴سالهای است که برای ترک اعتیاد بستری شده بود:«از غروب تا ۳ صبح مدام خودش را به در و دیوار میکوبید. او را بغل کرده بودم تا آسیب نبیند... آن شب خیلی دیر صبح شد.»
یسنا حسنپور میگوید:«سن اختلالات روان پایین آمده است. نگرانی ما بیمارانیاند که پس از ترخیص دوباره برمیگردند. خانوادهها یا دارو نمیخرند یا اهمیت نمیدهند. گام اول ما ایجاد رابطهای خواهرانه است؛ تا اعتماد کنند و دارو بخورند.»
او از بیماران پرخطر میگوید که برای جلوگیری از آسیب، حتی روسری کوتاه به آنها داده میشود:
«در موارد خودکشی، کوچکترین وسیله هم خطرناک است.»
آزاده رجبی، پرستار باسابقه، یکی از مشکلات اصلی را ناآگاهی خانوادهها میداند:
«خیلی از خانوادهها باور دارند بیمارشان جنی شده یا جادو شده است! آب دعا میآورند و به بیمار میدهند. این رفتار درمان را عقب میاندازد.»
او تأکید میکند:«رسانهها باید واقعیت کار پرستاران روانپزشکی را نشان دهند. مردم فکر میکنند پرستار فقط فشار خون میگیرد؛ درحالیکه اینجا ممکن است هر لحظه ضربه بخورد.»
رجبی نگران افزایش مصرف مواد توهمزا میان نوجوانان است:«این مواد ضربههای عمیقی به مغز وارد میکنند. هر روز با نوجوانانی مواجهیم که ذهنشان تحت تأثیر این مواد آسیب دیده و نیاز به حمایت شدید دارند.»