صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

عشقی که با درد می‌جنگد

  • کد خبر: ۳۷۳۹۷۶
  • ۲۹ آبان ۱۴۰۴ - ۱۸:۳۳
روایت زندگی زنی که سال‌ها پرستار زخم‌های همسر جانبازش بوده است.

به گزارش شهرآرانیوز، هر خانه‌ای داستانی در دل خود دارد؛ قصه‌هایی که جایی آغاز می‌شوند، جایی به اوج می‌رسند و گاهی آرام می‌گیرند تا ساکنان خانه نفسی تازه کنند. داستان زندگی خانم و آقای جعفری نیز یکی از همین روایت‌هاست؛ روایتی که با جنگ و دفاع مقدس اوج می‌گیرد و با پرستاری‌ها و صبوری‌های مشترک ادامه می‌یابد؛ گاه سخت، گاه تلخ و البته گاهی شیرین.

ابوطالب جعفری از نسلی است که نوجوانی و جوانی‌اش با انقلاب و جنگ هم‌زمان شد. او نیز همچون بسیاری از هم‌سن‌وسالانش، با شنیدن پیام امام خمینی (ره)، بی‌درنگ راهی جبهه شد. خودش می‌گوید: «وظیفه ما این بود که به تبعیت از فرمان رهبری، به سوی جبهه‌ها بشتابیم و از مملکت دفاع کنیم.»

به‌محض باز شدن سر صحبت، چشمان او و همسرش سرخ می‌شود؛ گواه زنده بودن خاطراتی که با وجود گذشت دهه‌ها، هنوز در دلشان جاری است. دلیل حضور ما در این خانه، گفت‌و‌گو با زنی است که سال‌هاست پرستاری از مردی جهادگر را بر عهده دارد؛ زنی که از دوران مجردی، نیت کرده بود با یک جانباز ازدواج کند. زهرا سادات حسینی می‌گوید: «از قبل در ذهنم بود که با یک جانباز ازدواج کنم. حتی تصمیم داشتم به بیمارستان بروم و خودم انتخاب کنم. درباره جانبازی، اسارت و شهادت فکر کرده بودم و همه سختی‌هایش را پذیرفته بودم.»

آنها در سال ۱۳۶۴ ازدواج کردند، زمانی که تمام بدن آقای جعفری پر از ترکش بود. زهراخانم پای تصمیمش می‌ایستد و با مردی با جانبازی ۵۰ درصد ازدواج می‌کند؛ درصدی که فقط عدد نیست، بلکه نشانه‌ای از درد‌های عمیق و همیشگی است.

ترکش‌ها از پشت تا شکم و زانو‌های او را در بر گرفته‌اند. زهراخانم، که در طول این سال‌ها رفیقی مهربان و همراه بوده است، کمتر از رنج‌های خودش می‌گوید؛ مبادا همسرش ناراحت شود. او آرام می‌گوید: «من گلایه‌ای ندارم. حتی اگر شدیدتر از این هم می‌شد، کنار او می‌ماندم. آقای جعفری عمل‌های زیادی داشته؛ از قلب باز گرفته تا چندین عمل برای خارج کردن ترکش‌ها. من از همسرم بدی ندیده‌ام. با وجود همه درد‌ها هیچ‌وقت بداخلاق نمی‌کند. اما بعضی‌ها تا حرفی می‌زنیم، می‌گویند: خب، نمی‌خواستید بروید!»

زهرا سادات ادامه می‌دهد: «خیلی از شب‌ها به علت درد ترکش‌ها خوابش نمی‌برد. زخم‌ها مدام از داخل سر باز می‌کنند و عفونت می‌کنند. من تا جایی بتوانم کنارش بیدار می‌مانم. اما حقیقتش فشار عصبی زیادی تحمل کرده‌ام و خودم هم دارو مصرف می‌کنم. با همه مشکلات، افتخار می‌کنم که در این زندگی قدم در راه خدا گذاشته‌ام. شاید بزرگ‌ترین افتخارم این باشد که پرستار همسرم هستم.»

با وجود همه سختی‌ها، عشق این دو نفر همچنان پابرجاست. کمتر از درد‌های جسمانی‌شان می‌گویند، اما زندگی‌شان برای بسیاری الگوی صبوری، وفاداری و عشق است؛ عشقی آزموده‌شده در میدان سختی و استقامت.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.