کلمات را درست سر جای خویش قرار دهیم. این میتواند معجزه کند در انتقال پیام. اینکه از عنوان «معجزه» استفاده میکنم، دقیقا آگاهانه و در راستای تعلیم پذیرفتن از منطق اعجاز خداوندی است. وقتی خدا کلمه را به عنوان بزرگترین و ماناترین اعجاز خویش، سوغات راه رسول خاتم میکند، باید نه به کلمات که به حروف هم احترام گذاشت. آن را در جای خود استفاده کرد والا جایگذاری کلمات در غیر جایی که باید یک نوع کفران است.
اگر برخلاف رویه معرفی کتاب، این بار از حرمت کلمات گفتم به این خاطر است که حس میکنم در «سالهای کبوتر» با فهمی متعالی از جایگاه کلمات مواجهیم. هارمونی کلمات و رقص حروف، تصویری میسازد که از صفحات برمیخیزد و در ذهن مخاطب قاب میشود. نه قابی راکد که قابی زنده که قلب را به تپش میاندازد. حروف این سعادت را یافتهاند تا به قلم سحرانگیز «هما سعادتمند» گوشهای از ایران را چنان روایت کنند که گذشته و حال و آینده مثل قالی ایرانی در هم تنیده شوند.
حکایت از روزهای تلخ و سرخ شروع میشود، از زمانی که خاک وطن زیر سم ستوران مغول، هر روز هزار زخم برمیدارد. قلم با شرح این درد به فرازی میرسد که سربداران خلق کردند و حکایت فاطمه بنیاسد و طاهر. ماجرای این دخترعموی تاریخی من و «طاهرگردی»های او در لابهلای تاریخ را باید در کتاب بخوانید.
اما همه ما باید از دل تاریخ تا دهه ۶۰ را خیلی زود بدویم و برسیم به روستای «شمآباد». روستایی که به معنای معرفتی باید آن را «بلاد کبیر» نامید. وقتی شهادت در مردانش قضا نمیشود، روزه و روضه هم در آن «قصر» و شکسته نخواهد بود. کلمات که «همای سعادت» را نه بر سر که در شکوه قلم سعادتمند در جان دارند، از زنانی میگویند که حماسه را نو به نو میخواندند در تشییع زنانه مردان شهیدشان. روایت دست اول تابوتِ پرچم پیچشده مردانی که از ورودی روستای «شمعآباد» فقط بر شانه زنها استوار میشوند. زنهای شمآباد، شمعهایی هستند که، چون چشمه خورشید میجوشند و نور میافشانند.
حتی شبهای این دیار هم روشن است از غیرت زنانی که مردان خود را به جبهه فرستادهاند و خود همزمان «مردِ مزرعه» و «زنِ خانه» هستند. در کنار این دو، سومین شخصیتشان هم در مسجد رقم میخورد و خانههایی که به کارگاههایی برای تولید نان و دیگر مایحتاج جبهه تبدیل شده است.
عجیب اینکه هر زنی که شوهرش، برادرش، پدرش، پسرش، یا کسوکارش شهید میشود، انگار توانی مضاعف مییابد برای کار بیشتر. این زن میشود محور یک حرکت تازه در پشت جبهه که تا «شمآباد» امتداد یافته است.
من، اما درروایت زنان این دیار، از آن روزها، خط مقدم را در تعریفی نو تجسم میکنم. خط مقدم که مردانش سینه سپر میکنند در برابر تیر و باز تیر میاندازند به سینه دشمن، اولین روایت و ابتداییترین جلوه است. یک خوانش هم این است که خط مقدم دقیقا برای هرکس همان جایی است که به ایفای نقش قیام میکند. برای سیدالشهدا خط مقدم گودال قتلگاه است و برای زینب سلاما... علیها، کاخ ابنزیاد و یزید.
نسل بیبی زینب (س) در شمآباد هم در خط مقدم جهاد میکردند که در مسجد و مزرعه و خانهشان کربلا به پا کرده بود. باری، «سالهای کبوتر» اگرچه روایت دیروز است، اما به زبان امروز و رو به فردا روایتخوانی میکند. به جرئت میگویم روایتهایش هم نامکرر است و حدیث. حدیث را هم باید چند بار خواند. این بار با شما میخوانم «سالهای کبوتر» را به قلم احترامبرانگیز روزنامهنگار شهر امام رضا (ع).