جنگ با تجزیهطلبان که تیغ در پهلوی وطن میزدند یک فصل از کتاب بود و جنگ با دشمنی که بر دیوارِ خرمشهر ما نوشته بود «جئنا لنبقی» فصل طولانی دیگر. همین جنگ ۱۲روزه اخیر هم اگرچه در روزشمار کمتعداد بود، اما در اثرگذاری هر روزش بسانِ یک دهه بود. درد کشیدیم و داغ دیدیم از دشمن. دوازده روز پیدرپی شراره بارید، اما در این میان، حقیقتی سترگ نیز روی داد به عنوان «حب الوطن» که معنای روزآمد ایمان شد. همه به این «حُب» به هم محبت کردیم و در شکوه یک ملت قامت کشیدیم. همه ما مستظهر بودیم به پشتیبانی مادران ایران. آنان که ایستادند، همه ایران برخاست حتی آنانی که مدتها بود نشسته راه میرفتند. وطن شد خانه و ما همه یک خانواده شدیم که مادران رزمجامه بر تن فرزندان میپوشیدند. اصلاً خانه سنگر شده بود. زنان بیهیچ زره و کلاهخود، بزرگترین نبرد را در سکوت خانهها زیستند و تدبیر کردند؛ البته آنان که پیش از آنکه جنگ آغاز شود، رزم را در میدان تربیت آغاز کرده بودند؛ در پرورش فرزندانی که آموختند «ایران فقط یک خاک نیست؛ یک عهد است، یک آبرو و یک سرنوشت مشترک است». مادر شهید، پیش از آنکه پسرش لباس دفاع به تن کند، شجاعت را بر روحش پوشاند و هنگامی که وطن صدا زد، او نه فرزند، که ثمره حیاتش را تقدیم کرد؛ بیآنکه از قامت عشقش کم شود، بیآنکه از مادربودنش استعفا کند. او که عزیزش را بدرقه کرد، خوب میدانست که وداع، پایان مادری نیست، که آغاز جاودانگی آن است. امروز، ما با سری که به آسمان ساییده میشود، میتوانیم بگوییم «مادر شهید، مادر ایران است». نه از آن رو که فرزندش را از دست داده، که از آن رو که ایران فرزندانی چنین بزرگ از دامن او دارد. فرزندانی که با شهادت به دست میآیند و تکثیر میشوند. در کنار مادران یک گروه دیگر را باید ستود که در هیئت همسر، همقدم با مردان خود حماسه را معنایی نو شدند. ما زنانی را دیدیم در این پنج دهه که تراث معرفتی همسران خود را برای تاریخ حفظ کردند. با وفاداری، با صبر، با مدیریت خانهای که در غیاب قهرمانش از هم نپاشید. همسر شهید، وارث و میراثدار جامهای گلگون است که چون پرچم باید در اهتزاز بماند و خواهد ماند، چون دیدیم که همسر شهید در صراط مستقیم او ایستاد، از سرنوشتش رویگردان نشد، که پای به راه نهاد تا بگوید خط سیدالشهدا تا همیشه روشن است. زنان ایرانی از شمال تا جنوب، از شرق تا غرب، با نامهای متفاوت، اما ریشه واحد ایرانی و رشته یگانه انقلابی پای کار بودند. دنیا دید که در همین دوازدهروز آتش، میلیونها زن ایرانی، بدون آنکه خطکشی شوند، در یک وحدت معنوی ایستادند. ایستادنی نه مبتنی بر شعار، که مبتنی بر احساس مشترک مادری و همسرانگی؛ زیرا آنان فهمیده بودند که ایران یک میراث مشترک است که قابلتجزیه نیست. آنان تصویری واحد ساختند؛ تصویری که در آن «من» و «او» محو شد، و «ما» قد علم کرد. همه زنان ایران، در شکوه مادر شهید، ایستادند. همه، مادر فرزندانی شدند که برای وطن رفتند. همه میراثدار قبایی شدند که سرخ از غیرت و خون بود. عظمت این زنان، تنها در بخشیدن فرزند یا همسر نیست؛ در ایمان به راه و تربیت مردانی است که تا قیامت پرچم را به دوش میگیرند. باری، ایران، مادرانی دارد که سرباز میپرورند و نمیهراسند؛ و همسرانی دارد که میراث خونین را پاسبانی میکنند و نمیشکنند. تا اینان هستند، «ایران» یتیم نمیماند.