مریم شیعه | شهرآرانیوز؛ صبح نهم دی۱۳۵۷ است، تظاهرات مردم انقلابی مشهد علیه رژیم طاغوت به اوج خود رسیده است. هوای مشهد سردتر و تیزتر از همیشه است. الهه، فقط سیزده سال دارد. روسری اش را مرتب میکند و بعد جوری که مادر صدایش را بشنود، میگوید: آمادهام. دل مادر با شنیدن صدای الهه به یک باره میریزد.
ناگهان به یاد خوابی میافتد که شب قبل دیده است. توی خواب یک نفر به او میگوید: این آخرین باری است که الهه را میبینی. پاهایش سست میشود و دلش راضی به رفتن نیست، اما الهه اصرار دارد و چشم انتظار آمدن مادر است. مادر، در راه، چندبار بهانه میآورد: بیا امروز نرویم، شلوغ میشود، خطر دارد. الهه هربار لبخند میزند و یک بار هم با لحنی جدیتر میگوید: از چی میترسید؟
جمعیت از حوالی مدرسه نواب و بیت آیت ا... شیرازی حرکت کرده است و آرام آرام به سمت مرکز شهر میآید. خیابانها لبریز از شعار و هیاهوست. الهه میان انبوه زنها و دخترها، نزدیک به چهارراه لشکر، دستش را محکم دور دسته پلاکارد میگیرد و با تمام وجود شعارها را فریاد میزند. ناگهان صدای زنجیر و موتور سنگین تانکها همه چیز را میشکند. تانکها از سمت پادگان به سمت چهارراه لشکر و استانداری آمدهاند. آنها بی توجه به سیل جمعیت، وارد صفوف متراکم مردم میشوند و جمعیت ناخواسته به هم فشرده میشود.
در این هجوم، گوشه لباس الهه به چرخهای تانک گیر میکند. هر بار که چرخ میچرخد، تن نحیفش را بالا میبرد و با تمام وزن آهن و زنجیر به زمین میکوبد. فریادها در هم گره میخورد، اما کسی جرئت نزدیک شدن به غول آهنین را ندارد. ترس از شلیک مستقیم، پاها را میخکوب کرده است. الهه چندین متر روی آسفالت کشیده میشود تا بالاخره لباسش رها میشود و کنار خیابان میافتد.
جمعیت او را از روی زمین بلند میکنند. خون، صورتش را پوشانده، اما هنوز هوشیار است. نفس میکشد. آمبولانس او را به نزدیکترین بیمارستان میبرد و خانواده از هیاهوی آن بیرون، خودشان را به بیمارستان میرسانند. مادر، لحظهای به الهه اش میرسد که روی تخت، کم جان افتاده است و قبل از آنکه او را ببرند، صورت خونی دخترش را برای چند ثانیه لمس میکند. سه روز بعد، خون ریزی مغزی کار خودش را میکند و او شهید میشود.
چند خیابان آن سوتر، مهری برای رفتن به تظاهرات آماده میشود. او هم مثل الهه دانش آموز است. در مدرسه «قدسیه مهتدی» درس میخواند، مدرسهای که بعدها نامش به «فرزانگان» تغییر پیدا میکند.
آن روز او در کنار پدر، مادر و خواهر کوچکش، اقدس، در راهپیمایی شرکت میکند. مسیر خانواده هم به سمت چهارراه لشکر است، همان جایی که تانکها قرار است معادله خیابان را عوض کنند. تانکها از دور پیدا میشوند. جمعیت به هم فشرده است. مهری دست خواهر کوچکش را محکم میگیرد.
ناگهان چیزی در لابه لای این ازدحام نگاهش را میگیرد. دختری هم سن وسال خودش که لباسش به چرخ تانک گیر کرده و با هر دور زنجیر، به هوا میرود و بر زمین کوبیده میشود. همه عقب میکشند، اما مهری مکث نمیکند. دست اقدس از دستش رها میشود. خواهر کوچکتر در همان لحظه به داخل جوی کنار خیابان پرت میشود، مردم او را بیرون میکشند، فریادها بلند است و تانک با سنگینی تمام به پیش میرود.
مهری خودش را به الهه میرساند، دستش را میگیرد، تلاش میکند لباس گیرکرده را آزاد کند، در آن چند ثانیه که هیچ کس جرئت نزدیک شدن ندارد. این بار، اما تانک است که به او ضربه میزند. کالبد نیمه جان مهری روی زمین میافتد. سه ماه و چند روز، خانواده میان خانه و بیمارستان در رفت وآمدند.
دیوارهای بخش، شاهد روزها و شبهایی است که امید و ناامیدی در چهره خانواده میآید و میرود. پرستاران، زخم هایش را عوض میکنند، دستگاهها صدای یکنواختی دارند و مهری در جایی میان این جهان و جهان دیگر، آرام نفس میکشد، بی آنکه بداند نهم دی آن سال، نام او و الهه برای همیشه در تاریخ شهر نوشته میشود. سرانجام، فروردین۱۳۵۸، همان دختری که به مدد شجاعتش به دل تانک زده بود، بعد از ماهها اغما به کاروان شهدا میپیوندد.
دی ۱۳۵۷ در مشهد، فقط یک سرفصل تقویمی نبود. فصلی کوتاه و خونین بود که در آن، مردم شهر نقش ویژهای در شتاب گرفتن سقوط رژیم پهلوی ایفا کردند. پیش از نهم و دهم دی، زنجیرهای از رخدادها شهر را تا مرز انفجار پیش برده بود.
از حمله به حرم مطهر رضوی در آبان ۱۳۵۷ گرفته تا تحصن سیزده روزه پزشکان و کادر درمان در بیمارستان امام رضا (ع) و راهپیمایی بزرگ از مدرسه نواب و بیت آیت ا... شیرازی و سخنرانی روحانیون مبارز. هفتم دی، خبر پیوستن کارکنان استانداری خراسان به مردم، معادله را عوض کرد. استانداری محاصره شد. شهروندان برای نجات کارمندان محبوس شده رفتند و عملا نشانهای از فروریختن اقتدار حکومت در مشهد دیده شد.
در چنین فضایی، نهم دی ۱۳۵۷، به مناسبت سالگرد قیام ۹ دی مردم قم، مراسمی در مشهد برپا شد که پس از آن، جمعیت به سوی استانداری حرکت کردند و تانکهای ارتش برای مقابله وارد عمل شدند. همین روز بود که در چهارراه لشکر و مسیر استانداری، گلوله و زنجیر تانک، دهها نفر را نقش زمین کرد و الهه زینال پور و مهری زارع عباس آبادی در متن همان حادثه ماندگار شدند. خشم نظامیان به همین جا ختم نشد.
صبح دهم دی، بدون آنکه مردم از تصمیم فرمانداری نظامی برای انتقام خبر داشته باشند، دوباره به خیابان آمدند و تانکها در خیابانها جولان دادند و از چهارراه نادری تا اطراف باغ ملی و مهمان سرای ارتش، صفهای نان و نفت و حتی تجمعات پراکنده مردم را زیر رگبار گلوله گرفتند و خون بیش از ۱۶۰ نفر در این دو روز، بر زمین ریخته شد.