میگویند ابنسینا تخصص فراوانی در درمان بیماری «قولنج» داشت، اما در سال ۴۲۸ ق در سفری که همراه با علاءالدوله به همدان داشت، به همین بیماری دچار شد و از دنیا رفت.
به گزارش شهرآرانیوز، «پدرم مرا پیش معلم فرستاد. در دهسالگی حافظ قرآن شدم و از ادب بسیار مطلع شدم. پدر و برادرم از اسماعیلیان بودند و از آنها ذکر نفس و عقل را شنیدم و فهمیدم، ولی نفسم قانع نشد. حساب و هندسه را نزد سبزیفروشی آموختم. سپس ابوعبداللّه ناتلی به بخارا آمد. پدرم او را به خانه دعوت میکرد و من از او منطق آموختم. فقه را نیز نزد اسماعیل زاهد آموختم. در نزد ناتلی علاوه بر منطق، ۵ یا ۶ کتاب «اقلیدس» را نیز فراگرفتم. سپس «مجسطی» را شروع کردم و اشکال هندسی را حل میکردم و ناتلی از آن رفع اشکال میکرد. سپس ناتلی به گرگانج رفت و من به تحصیل ادامه دادم. بعد به علم الهی روی آوردم. از آن پس به علم طب راغب شدم و کتب آن را میخواندم. در سن یازدهسالگی به قرائت منطق و جمیع اجزای فلسفه برگشتم و در وقت تحیر به مسجد میرفتم و نماز میخواندم و به مبدأ کل و آفریدگار مینالیدم و درخواست حل مشکل میکردم».
چند سطر بالا، شرح حالی بود که ابوعلی حسینبنعبداللّهبنسینا، مشهور به ابوعلیسینا درباره خودش بیان میکند. وی بعد از این کارها که به شرحشان پرداخت، به مطالعه مابعدالطبیعه ارسطو روی آورد و درباره آن گفت: «۴۰ بار خواندم، ولی نفهمیدم تا اینکه به «اغراض مابعدالطبیعه» فارابی برخوردم و مشکل حل شد. به واسطه معالجه نوحبنمنصور سامانی، پادشاه بخارا، اجازه یافتم به کتابخانه او دسترسی پیدا کنم که سرمنشأ فواید بسیار بود.»
بیستسالگی پرحاصل
ابنسینا در بیستسالگی کتاب «مجموع» را به درخواست همسایه خویش، ابوالحسین عروضی، نگاشت. همچنین کتاب «الحاصل و المحصول» را در شرح کتب اوایل برای دیگر همسایه فقیه خود، ابوبکر برقی، در ۲۰ مجلد نوشت. در همین فاصله پدرش فوت کرد و او بخارا را ترک کرد. برخی کارهای سلطان امیر علیبنمأمون و وزیر علمدوست او، ابوالحسین سهلی، را برعهده گرفت و از آنجا به «نسا» و سپس به سمنگان و از آنجا به جاجرم که سرحد خراسان است، رفت. قصدش رفتن بهسمت امیر قابوس بود که امیر گرفتار شد و در قلاع در حالت حبس درگذشت. ابوعلیسینا سپس به دهستان رفت و از آنجا به گرگان برگشت.
تهمت عجیب به شیخالرئیس
پس از فوت شیخالرئیس، براساس قانونی طبیعی که همواره بزرگان و فضلا در چنبره اتهام افراد غرضورز واقع شدهاند، به اتهاماتی چند متهم شد، اتهاماتی که بیشتر به دروغ شبیه بود و با عقل ناسازگار و یکی از آنها شرابنوشی و شربخمر فراوان وی بود. متأسفانه عدهای بهصورت عمد یا غیرعمد تا عصر حاضر نیز آن را بیان میکنند که از این رو شاید بررسی این اتهام خالی از لطف نباشد.
گاهی میگویند شیخ هر شب قدحی از شراب مینوشید و گاهی میگویند چنان با زنان مشغول بود که بدن و مزاج او از این نظر متلاشی شد. صاحب «روضات الجنات» میگوید: «ابوعلیسینا، چون شب میکرد، چراغی تهیه کرده و مشغول مطالعه کتاب میشد و هرگاه خواب بر او غلبه مینمود، قدحی شراب مینوشید تا خواب و خستگی را از سر بیرون کند.» سپس میگوید: «البته هیچ حکیمی قبل از ابنسینا به چنین فعل شنیعی مبادرت نورزیده، حتی حکیمان یونانی و البته دیگر حکیمان و فلاسفه بعد از بوعلی این فسق و گناه را پیروی و تقلید کرده، از شهوات و لذات دریغ نمیورزیدند.»
نظامی دراینباره چه گفته است؟
نظامی در چهارمقاله از دانشمندی نقل میکند که او گفته من که «باکالیجار» م همراه با چند نفر سحر میرفتیم پیش ابنسینا درس میخواندیم. وقتی ما میرسیدم، ابنسینا بخشی از کتابهایش را نوشته بود، بعد ما میرفتیم تا نماز صبح درس میخواندیم. نماز جماعت را با شیخ میخواندیم. چون ابنسینا وزیر بود، نزدیک طلوع آفتاب، رجال و معاریف میآمدند تا با هم به وزارتخانه بروند و آن وقت ما با هم به بیرون میرفتیم. این گزارشها با سنت علما که هنوز هم مرسوم است و علما سحر بلند میشوند و تدریس میکنند نزدیکتر و دقیقتر است.
با این شواهد که نشان از شخصیتی مؤمن و متعبد از ابنسینا دارد، چگونه میتوان به گزارش جوزجانی استناد کرد؟ طبیعی است اگر کسی بخواهد بزرگترین حکیم و طبیب مسلمانان و ایرانی را از چشم ایرانیان مسلمان بیندازد، همین شیوه کافی است که بگویی این مرد بزرگ و الگوی شما ایرانیان مردی هوسباز و عیاش بوده است!
بنابراین باید گفت که گزارش جوزجانی، مغشوش است و علت آن هم این است که از طرفی با دیگر گزارشها در تناقض است و از طرف دیگر هم سندهای روشنی از جوزجانی نداریم. بهویژه اینکه افرادی که با ابنسینا دشمن هستند، هم زیادند. همچنین گزارشهای خلاف این نمونه هم زیاد است، مثلا ابنسینا میگوید وقتی به مشکل علمی برمیخوردم به مسجد میرفتم و ۲ رکعت نماز میخواندم.
درباره زندگی شیخالرئیس
شاگرد ابنسینا، ابوعبید جوزجانی مینویسد: در گرگان «ابومحمد شیرازی» که دوستدار علم بود، خانهای برای شیخ خرید که «مجسطی» را برایم میخواند و شیخ کتاب «المبدأ و المعاد» و «الارضاد الکلیة» را بهنام او تصنیف کرد.
در سال ۴۰۴ ق در ری به خدمت مجدالدوله و «سیده»، مادر وی، رسید که فرزند فخرالدوله ابوالحسن علی دیلمی است (۳۸۷- ۴۱۲ ق) و مرض مجدوالدوله را مداوا کرد و یک سال نزد وی ماند. در سال ۴۰۵ ق در همدان بهطور اتفاقی به شمسالدوله برخورد و وزیر او شد. لشکریان بر مجدالدوله شوریدند و خواستار قتل بوعلی شدند، ولی او نپذیرفت و فقط او را از دولت خویش نفی کرد. ۴۰ روز نگذشته بود که بهعلت عود مریضی قولنج شمسالدوله، دوباره بوعلی به دربار راه یافت و از او تکریم و به او احترام شد. بوعلی در این مقطع «طبیعیات شفا» و «قانون» را تدوین کرد. پس از درگذشت شمسالدوله و جانشینی پسرش، صماءالدوله، از او درخواست وزارت شد، ولی او نپذیرفت.
پس از آن با علاءالدوله عزم همدان کرد و رصدخانه همدان را تأسیس کرد و در این سفر بود که شیخ، «دانشنامه علایی» را تصنیف کرد.
سرانجام بوعلی بر اثر درد قولنج که معالجهاش تأثیر نبخشید درگذشت و به گفته خود او: «المدبر الذی فی بدنی قد عجز عن تدبیره فلاتنفعنی المعالجه؛ مدبری که در بدن من است، عاجز از تدبیرش شد، پس معالجه مرا نفع نمیرساند.»
وفات او مقارن با روز جمعه، اول رمضان ۴۲۸ ق بود و مقبره او در همدان است.