عباس جعفری، طبیعتگرد، کوهنورد، عکاس و نویسنده مشهدی، در نیمه اول شهریور سال ۸۸ در رودخانهای نزدیک به رشتهکوههای هیمالیا برای همیشه آرام گرفت.
قاسم فتحی | شهرآرانیوز - در فیلم مستندی که سالها پیش رضا نظامدوست برای عباس جعفری ساخته است شاید بهترین لحظاتش آنجاست که دارد به بچهگربهای با سرنگ شیر میدهد، بچهگربهای که شب قبل کنار سطل آشغال بوده و عباس با خودش گفته است اگر ولش کند میمیرد. برای کسیکه مدام سفر میرود و به قول خودش حتی گلدان هم توی خانه نگه نمیدارد تا مسئولیتی برای نگهداریاش نداشته باشد، نگهداری از یک گربه اتفاق بزرگی محسوب میشود. بچهگربه عباس را بو میکشید و هرکجا میرفت دنبالش میکرد. عباس صبح فردایش باید به سفر میرفت. در نتیجه، در مسیری که طی میکند بچهگربه را با خودش همراه میکند. یک جای دیگر فیلم او با نیکول فریدنی، پدر عکاسی طبیعت ایران، با آن حال نزار و نحیفش سفر میکند و بهسختی، اما با حوصله و صبر و مهربانی به طبیعت برمیگرداند. نیکول حتی نمیتواند حرف بزند. حتی بهسختی میتواند دکمه شاتر را فشار بدهد، اما عباس توی همین چند فریم و چند دقیقه نشان میدهد که انگار استاد به ثمر رساندن آرزوهای سخت و ناشدنی است، هم برای خودش و هم برای دیگران.
علی جعفری، برادر مرحوم عباس جعفری، میگوید: «عباس خودساخته بود و مدام تلاش میکرد به آنجایی که دلش میخواهد برسد، یک آدم ایدئالیست که دوست داشت تجربههای تازه داشته باشد و این تجربهها را به دیگران هم منتقل کند و دیگران را در کشفوشهودهایی که دارد سهیم کند. از اینجا میشود شمایی از جهان ذهنی عباس را تصور کرد، اینکه آدمهایی را که مدتهاست ساکن و راکد هستند به حرکت دعوت کند ایدئال او بود. آدمهای زیادی را میشناسم که بعد از آشنایی با عباس، جهان ذهنیشان عوض شده است. مثلا رانندهای که با عباس همسفر شده و بارش را جابهجا کرده، همان آدم حالا به یک طبیعتگرد حرفهای بدل شده است، شده آدمی که طبیعت جزئی از زندگیاش است.»
دو کتاب دیگرش هم همینطور شکل گرفت. با سفر، با رفتن به دورترین جاهای ایران و دادن نشانیها و نوشتن نادیدنیها توی دفترچهاش: «دفترچهای داشت که اطلاعات همه مسیرهایی را که در برنامههای گردشگریاش میرفت آنجا یادداشت میکرد. آن کتابچه یک دیکشنری ایرانگردی بود، اینکه در فلان مسیر تا رسیدن به فلان روستا چندتا روستا سر راه است و طول و عرض جغرافیایی چطور است و .... آن کتابچه مجموعهای غنی بود که نمایی از ایران و لوکیشنهای دیدنی و ظرفیتهای گردشگریاش را نشان میداد. دو تا موتورسوار دور میدان «هفت تیر» آن کتابچه را همراه دوربین عباس و دیگر وسایلش که در کولهاش بود دزدیدند و دیگر اثری از آن کتابچه به دست نیامد. البته بخشهایی از آن اطلاعات را بعدا خودش جمعآوری کرد که شد کتاب «راهیاب سفر».
نازنازی نبود، هتل نمیرفت و گشنگی میکشید تا عکاسی کند و سفر برود
پروفسور پرویز رجبی، تاریخدان و ایرانشناس، هم درباره عباس جعفری با حسرت حرف میزند و با خوشحالی. او میگوید: «در مورد عباس میخواهم بگویم که روانشاد و زندهیاد، نه به معنای اینکه تابهحال در ایران ما بزرگان را با اینها یاد میکنیم بلکه به معنایی که اصلا نمیمیرد. عباس را که ما الان دیگر نمیبینیم باید فکر کنیم در سفر است. یعنی اینقدر شاد بود و زنده که آدم باور نمیکند عباس رفته باشد.»
علی قلمسیاه، عکاس و دوست عباس جعفری، هم درباره او میگوید: «عکسهای عباس به لحاظ حضورش در وقت و جای درست، به علت آن حضور خلسهآسایش در طبیعت، خداوند این فرصت را برایش مهیا میکرد تا او بهخوبی عکاسی کند. با تن نازنازی و ظرفیت هتلی نمیتوان این کار را کرد. باید خیلی بیابانخیز و بیابانخواب باشی. او در طبیعت چندین روز گرسنگی را تحمل میکرد، ولی عشقش را از دست نمیداد و نداده بود. به رفاه پناه نمیبرد. او، عباس جعفری، به رفاه پناه نمیبرد. او میتوانست یکی از بهترین کوهنوردهای ایران باشد و بود. هیچ قلهای در ایران و در منطقه ما نبود که زیر هفتهزارمتر باشد و او صعود نکرده باشد. عباس اینها را تابلو نمیکرد. اهل نمایش نبود. ما اینها را بهش میگفتیم و او میگفت خب بالاخره باید یک جوری زندگی کرد.»
دکتر اسماعیل کهرم درباره عباس جعفری میگوید: «عباس نمایانگر کسی بود که از روزهایش بهخوبی استفاده میکرد. او از همهجای ایران به من زنگ میزد: الآن کارمند و بهادرانم. الان رفتیم دنا. طرف بوشهر هستیم. داریم میریم نخل تبی. طرف گاوبندی هستم. داریم میریم تندوره. میخوام برم کوههای چلمیرو ببینم و عکاسی کنم.»
بیابانگرد، راهکوب و کوهپیما
عباس محمدی، رئیس انجمن کوهنوردی ایران از روزهای آشناییاش با این راهکوب و بیابانگرد بزرگ ایران میگوید: «ربع قرن پیش، در سال ۱۳۶۸، نخستینبار عباس جعفری را از نزدیک دیدم و یاد او هنوز روشنم میدارد. من شیفته کوهستان و کوهپیمایی بودم، او نیز، اما خط و خطکشیهایی که انقلاب و جریانهای پس از آن پدید آورده بود (شاید پیشتر هم بوده و انقلاب فقط تشدیدش کرده بود) فاصلههایی ساخته بود میان من و امثال من که در دستگاههای دولتی نبودیم و رفتوآمدی هم با آنها نداشتیم، با عباس که آن زمان در فدراسیون دولتی کوهنوردی فعالیت میکرد. ما آنطرفیها را به خشکاندیشی متصف میکردیم و همه را نیز به یک چوب میراندیم، غافل از اینکه خودمان هم یکسونگر و گاه حتی بیانصاف بودیم! نخستین برخورد من با عباس از نزدیک انگارههایی را در من فروریخت. دریافتم که عباس بسیار بزرگمنش است و چشمانی چندجانبهنگر دارد و قلبی چنان بزرگ که به تعبیر نادر ابراهیمی میتواند صدها و هزاران تن را در خود جا دهد و بلکه تمامی این طبیعت بزرگ را. عباس خراسانی بود و به نظرم از چشمههای جوشان خراسانیان بزرگی مانند فردوسی و اخوان ثالث و محمود دولتآبادی نوشیده بود که قلمی چنان روان، زبانی آمیخته به طنز و تراژدی، یک میهندوستی ژرفانگر همراه با گلهمندی از کژرفتاریهای اهل این بوم، و ریشخندی رندانه به دلبستگیهای حقیر مادی و مرتبهجوییها را با خود داشت.» و بعد از آن درباره این رفیقش چنین میگوید: «او آدم نمونهای بود در ایران. مطمئنم که این تعریفی نیست که من بخواهم بگویم. نمیخواهم بدون استدلال حرف بزنم، اما درباره عباس میتوانم بگویم که تا ۵۰ سال دیگر هم چنین آدمی به وجود نمیآید. تا الان توی کوهنوردی چنین کسی نداشتهایم. نمیخواهم تعداد قلههایی را که صعود کرده و مناطق کوهستانیای را که رفته بگویم. او مجموعهای از خصوصیتها و رفتارهایی داشت که یک طبیعتمرد و یک کوهمرد باید داشته باشد. چنین شخصیتهایی بهندرت به وجود میآیند.»
عباس جعفری در یکی از آخرین ایمیلهایش به عباس محمودی مجموعهای از عکسهایش را فرستاده بود از مادران ایران. همهجای ایران، رفته بود مادرها را در طبیعیترین شکل زندگیشان ثبت کرده بود، با بچهای به بغل یا به کمر یا همراه، و مشغول کار در خانه و مزرعه و کوه. مادر که بیمشغله نمیشود. عکسهایش نشان میداد عباس چقدر به مردم عادی و ظاهرا بینامونشان دلبسته است. مطلبی هم نوشته بود و اسمش را گذاشته بود: «به حرمت مادران» نوشته بود: «دلخوش بودیم آن روزها به پروانهای و بادبادکی. دلخوش میماندیم به نان گرمی که پدر میآورد. بوی میکشیدیم همه هوای خانه را، بوی مادر! بوی کبابی که در دیگدان روی فتیله کوتاه چراغنفتی انتظار بازگشتمان از مدرسه را میکشید و ما نمیآمدیم چرا که آندم کتابهایمان را سنگ دروازه کرده بودیم و سر به دنبال توپ، فریادمان کوچههای محله را میانباشت. مادر بود که نگران از دیرکردنمان چادر نمازش را به سر میانداخت و کوچههای خاکی محله را زیر پا در میکرد تا پیدایمان کند. بعد حکایت دست او بود و آستین ما و کشاکشی آمیخته به التماس و خنده.»
چرا پیکر عباس جعفری هیچوقت پیدا نشد؟
۱۰ روز پس از سانحه نپال، گروه امداد امکان نجات عباس جعفری را محال میدانند. امیدها برای بازیابی عباس جعفری هر لحظه کمتر و کمتر میشود. اگرچه گروه امداد روزهاست از زنده یافتن چهره سرشناس تیم ملی کوهنوردی ایران ناامید شده اند، به اصرار همسر و همراهان جعفری، روز دهم جستوجویشان را هم بی یافتن اثری از جعفری سپری کردند تا جامعه ورزش کوهنوردی ایران پس از غم تلخ وداع با کاپیتان اوراز، آماده وداع با مرد ارتفاعات بالای ۷۰۰۰ متر شود.
عباس جعفری بیشک سرشناسترین طبیعتگرد ایرانی است که در سی سال گذشته شاید تنها ارتفاعی در دنیا که پایش را بر فرازش نگذاشت اورست است. کمتر نقطهای در ایران هست که به چشم ندیده باشد. کمتر بیابانی هست که او مسیرش را بارها و بارها طی نکرده باشد. هیچ ارتفاعی شاید در ایران نیست که جعفری با طناب نجاتش به کمک به گیرافتادهای در آن نرفته باشد. او که دوستان صمیمیاش دربارهاش میگویند همه حلقه نزدیکانش آنهایی هستند که عباس در ارتفاعی با طناب نجاتش روی صخرهای به کمکشان شتافته و از مرگ رهایشان کرده است. جعفری یکی از اعضای تیم ملی کوهنوردی ایران بود که توانست بیش از ۱۰ صعود به قلههای بالای ۷۰۰۰ متر در نقاط مختلفی از دنیا داشته باشد. او که همراه با همسرش، فرخنده صادق، اولین بانوی ایرانی که موفق به فتح قله اورست شد، برای سفری رفتینگ به نپال رفته بود، در رودخانه خروشان تریشولی دچار سانحه شد.
دکتر ناصر کرمی، از دوستان صمیمی جعفری، حادثه را اینگونه شرح میدهد: «آنها رفته بودند تا در آبهای خروشان پارو بزنند. رفتینگ یکی از ورزشهای موردعلاقه عباس بود، آن هم در رودهای خروشان هیمالیا. صبح دوشنبه، ۱۰ روز قبل، عباس همسرش را بیدار میکند تا به رودخانه بزنند. او شروع به پارو زدن میکند و همسرش هم مشغول عکاسی از عباس از ساحل بوده که ناگهان قایق به گردابی میافتد. تا کسی بتواند به کمک عباس برسد، قایق او محو میشود و هنوز بعد از ۱۰ روز غیر از لاشه قایقش که دو روز قبل بهدست آمد، اثری از این ورزشکار ایرانی به دست نیامده است.»
کرمی هنوز حاضر نیست بگوید این دوست صمیمیاش درگذشته است: «خانم صادق در آخرین تماسش با تهران هنوز امید داشت. مگر میشود باور کرد ما اینقدر ساده عباسی را که هزارانبار از بهمنهای مهیب هیمالیا جان سالم به در برده بود در یک رودخانه و با گردابی کوچک از دست بدهیم؟ البته به رغم این گفته، گروههای امدادی نپالی هم که تا امروز امید داشتند شاید بتوانند جعفری را زنده پیدا کنند، به خانواده او اعلام کردهاند امکان زنده یافتن ملی پوش کوهنوردی ایران دیگر تقریبا امکانپذیر نیست.»