صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

خراسان در جبهه | مروری بر خاطرات صدای ماندگار دفاع مقدس

  • کد خبر: ۴۴۲۰۷
  • ۰۲ مهر ۱۳۹۹ - ۰۹:۴۸
نام سیدمهدی هاشمی را شاید خیلی‌ها نشناسند، ولی آن‌ها که جنگ را به خاطر دارند صدای او را در برنامه «خراسان در جبهه» که در طول جنگ از صدای مرکز خراسان رضوی پخش می‌شد، شنیده‌اند.
الهام ظریفیان | شهرآرانیوز؛ نام سیدمهدی هاشمی را شاید خیلی‌ها نشناسند، ولی آن‌ها که جنگ را به خاطر دارند صدای او را در برنامه «خراسان در جبهه» که در طول جنگ از صدای مرکز خراسان رضوی پخش می‌شد، شنیده‌اند. او همان کسی است که از مناطق جنگی و زیر آتش خمپاره و توپ گزارش می‌داد.
 
سید مهدی هاشمی همان کسی است که بعد از هر عملیات پیام سلامتی رزمنده‌ها را در گزارش‌های رادیویی‌اش می‌گرفت و خانواده‌های آن‌ها را از نگرانی درمی‌آورد. او که اینک شهروند محله «شهرک لشکر» در قاسم‌آباد است و اتفاقا از بستگان شهید هاشمی مهنه که خیابانی در این شهرک به نامش به یادگار مانده، درباره خودش می‌گوید: «پدرم در ژاندارمری کار می‌کرد و قبل از انقلاب بازنشست شد.
 
موقع انقلاب نوجوان بودم و در تظاهرات شرکت می‌کردم. در بحبوحه انقلاب پدرم من را فرستاد همدان پیش دامادمان که جایم امن باشد، ولی من در همدان به اتفاق دامادمان که انقلابی بود در گروه ضربت فعالیت می‌کردیم. پدرم، چون خودش در ژاندارمری بود آن اوایل مثل خیلی‌های دیگر انقلاب را باور نمی‌کرد. مدتی که گذشت کار به جایی رسید که به خاطر روحیات انقلابی که داشت از طرف کمیته انقلاب اسلامی دعوت به کار شد. سال ۵۹ که جنگ شروع شد دانش‌آموز سال اول هنرستان الکترونیک شهید چمران بودم. می‌ترسیدم جنگ تمام شود و به جبهه نرسم. با اینکه خیلی سخت بود خانواده‌ام را راضی کردم که در گروه‌های بسیجی اعزام به جبهه ثبت‌نام کنم. در گروه رزمندگان اسلام عضو شدم. پای اعزام که رسید گفتند گروه رزمندگان اسلام اعزام نمی‌شوند، چون شنیده شده برخی از آن‌ها از طرف‌داران بنی‌صدر هستند. تلاش کردم که از طریق سپاه به منطقه بروم گفتند یا باید دیپلم داشته باشی یا سربازی رفته باشی. تنها راهی که به نظرم رسید استخدام در ارتش بود. گفتم ۳ سال می‌روم ارتش که هم خدمت سربازی‌ام حساب شود هم به منطقه بروم. بعد هم می‌آیم بیرون، ولی بعد ماندگار شدم.»
 
 

استخدام در ارتش آن زمان راحت بود؟

شهرستان‌ها استخدام نمی‌کردند و باید می‌رفتیم تهران. ۲۸ بهمن سال ۵۹ به من لباس دادند و، چون در ارتش به نیرو نیاز بود رفتم برای آموزش‌های نظامی. دوره بعد از ما در شهرستان‌ها هم ثبت‌نام کردند و استخدام ساده‌تر و راحت‌تر شد.
 
 

بعد از استخدام فورا به منطقه اعزام شدید؟

استخدام که شدم ارتش با توجه به نیاز‌هایی که داشت رسته‌ها را تقسیم بندی کرد. با توجه به سابقه‌ای که من در هنرستان الکترونیک داشتم به رسته مولدان برق در پست‌های تأسیسات پادگان رفتم، ولی راضی نبودم. گفتم من آمده‌ام جبهه بجنگم، نه اینکه در پست مهندسی باشم. من را فرستادند دوره تجربی تصفیه آب و در آبادان مسئول یک پست تصفیه آب در رودخانه بهمن‌شیر شدم. آب را تصفیه می‌کردیم و تانکر‌ها آن را برای رزمنده‌ها به جبهه می‌بردند. یک ماه در همین پست بودم که رفتم برای کار روی بلدوزر. از سال ۶۱ تا ۶۴ راننده بلدوزر بودم و در عملیات‌ها برای رزمنده‌ها سنگر می‌زدم. در عملیات رمضان مجروح شدم. اولین باری بود که بعد از ازدواجم رفته بودم منطقه. در آن عملیات من از ناحیه سر، دست، صورت و پا مجروح شدم که هر کدام از این‌ها کافی بود که یک نفر را از پا بیندازند، ولی، چون شهادت را برای خودم می‌خواستم نه از سر عشق به لقاءا...، شهادت نصیبم نشد. داشتیم کسی که از دریچه کوچک سنگر ترکشی به اندازه عدس به سرش خورد و شهید شد، کسی هم داشتیم که لت و پار شده بود، ولی شهید نشد. من خیلی به اینکه چرا شهید نشدم فکر می‌کردم. در لحظه مجروحیت من در دشتی خیلی وسیع که یک کلاه آهنی در آن دیده می‌شد با بلدوزر رفته بودم خاکریز بزنم که خمپاره ۶۰ خورد به جعبه باتری کنار دستم. به دلیل موج انفجار فکر می‌کردم نصف سرم نیست. ترکش به فکم هم خورده بود. قبلا شنیده بودم که رزمنده‌ای ترکش به سرش خورده بود طوری که دستش توی سرش جا می‌شد. دستش را توی سرش کرده بود چند قدمی راه رفته و بعد افتاده بود. در آن شرایط من فکر کردم که همین اتفاق برای من افتاده است خوش‌حال بودم که بدون درد و راحت شهید می‌شوم. من از سر شوق ا... نمی‌خواستم که شهید شوم. می‌خواستم با شهادت معامله کنم. اینکه شهادت گناهان را محو می‌کندیعنی به جز حق الناس، همه گناهان با اولین قطره خون شهید بخشیده می‌شود. شهید سلیمانی تعبیر جالبی دارد. او می‌گفت اول باید شهید باشی تا شهید شوی. ما شهید نبودیم. تعبیری هم هست که اگر قرار باشد همه شهید شوند برای آینده انقلاب کسی نمی‌ماند. پس بعضی‌ها ذخیره می‌شوند که بعد در عرصه‌های دیگر شهید شوند، دل‌خوش‌کنک است دیگر. ولی من ذخیره انقلاب نشدم، توفیقش را نداشتم. بعد از آن من به عقیدتی سیاسی منتقل شدم و تا آخر جنگ کار خبرنگاری می‌کردم و برای برنامه خراسان در جبهه، برنامه رادیویی ارتش و برنامه رادیو ایلام گزارش می‌گرفتم. بعد از جنگ یک دوره روزنامه نگاری در مرکز آموزش وزارت ارشاد دیدم و یک دوره فیلم‌برداری و رفتم توی خط روابط عمومی و خبرنگاری. در دهه ۸۰ مسئول روابط عمومی لشکر ۷۷ و رابط رسانه‌ای یگان‌های ارتش در منطقه یعنی نیرو هوایی، هوانیروز و ... بودم تا سال ۹۰ که بازنشسته شدم.
 
 

چه شد که سر از بخش خبر و گزارش درآوردید؟

به خاطر نیازی بود که ارتش در آن زمان داشت. من هم مختصر آشنایی با عکاسی از دوره نوجوانی در قبل از انقلاب داشتم. عقیدتی آن موقع سازمان نداشت. کسانی را جذب می‌کردند که شرایط عقیدتی داشتند؛ نیرو‌های مذهبی‌تر، کسانی که اهل مطالعه بیشتری بودند. من هم با توجه به اینکه فرسوده شده بودم و کار فیزیکی نمی‌توانستم بکنم پذیرفتم. اول من را فرستادند بخش تحقیق و ارزیابی. نیرو‌هایی که در ارتش ترفیع می‌گیرند از چند فیلتر رد می‌شوند، اول حفاظت، بعد یگان سازمانی و بعد هم عقیدتی. من گفتم نمی‌توانم نظر بدهم که کی درجه بگیرد و کی نگیرد. قضاوت بود. رفتم قسمت سمعی بصری. بعد رفتم دوره فیلم‌برداری و عکاسی در دانشگاه مخابرات الکترونیک ارتش دیدم، یک دوره کوتاه گزارشگری رادیو هم دیدم و کارم را شروع کردم، البته در جنگ بیشتر دوره‌هایی که می‌دیدم تجربی و توجیهی بود. یادم است گزارشی برای رادیو مشهد فرستاده بودم. لید گزارشم توصیفی از فضای منطقه کیان دشت بود که در بهار خیلی زیباست.
 
تهیه‌کننده برنامه گفته بود چه کسی این لید را نوشته؟ من فکر کردم کارم خوب نبوده و می‌خواهد توبیخ کند، ولی او گفت نه خیلی کارت خوب است. همه عید‌ها منطقه بودیم. یک سال گزارشی فرستادم از هفت سین جبهه که خیلی مورد توجه قرار گرفت. هفت سینی شامل سرباز و سرجوخه و سرگروهبان و ستوان و سروان و سرهنگ و ... که هر روز عید با یکی از این سین‌ها مصاحبه می‌کردم. این گزارش‌ها خیلی صدا کرد. گزارش‌های دیگری بود به نام پیام سلامتی که با رزمنده‌ها صحبت می‌کردم و آن‌ها خودشان را معرفی می‌کردند و به خانواده‌شان سلام می‌رساندند. خانواده‌ها از سلامتی بچه‌هایشان باخبر می‌شدند.
 
 

کار گزارشگری سخت‌تر بود یا کار روی بلدوزر؟

از نظر فیزیکی کار روی بلدوزر خیلی سخت بود. چند سالی که روی بلدوزر کار کردم مرتب کمردرد داشتم، اما تنوع کار در گزارشگری بیشتر بود و اثرگذاری آن هم. عملیاتی در شلمچه بود که نیرو‌های ما شکست خوردند. بچه‌های مقنی یزد کانالی کنده بودند که رزمندگان از زیر آب‌گرفتگی در قسمت ابرویی خاکریز بروند پشت مواضع دشمن، اما اسلحه‌های ژ ۳ آن‌ها در گل و لای کار نکرده بود و نتوانسته بودند شلیک کنند و عملیات موفقیت‌آمیز نبود. من با بچه‌هایی که در آن عملیات بودند مصاحبه کردم، ولی این گزارش را نمی‌شد فرستاد، چون محرمانه بود. برای سازمان عقیدتی سیاسی فرستادم که آن‌ها دلایل موفق نشدن را بررسی کنند و این حرف رزمنده‌ها خیلی به آن‌ها کمک کرد. گزارشگری در جنگ از نظر فیزیکی سخت نبود، بلکه بیشتر به دلیل حساسیتی که داشت و از نظر فکری سخت بود.
 
 

رزمنده‌ها در آن مصاحبه چه مطالبی گفته بودند؟

یکی از حرف‌هایشان این بود که اگر اسلحه‌هایمان را توی پلاستیک می‌کردیم و آن طرف درمی‌آوردیم و خیس نمی‌شد بهتر بود. یک عده از پشتیبانی آتش گله داشتند. عمده گلایه‌ها این بود که وقتی این‌ها رسیده بودند پشت نیرو‌های عراقی، اسلحه‌ای برای شلیک نداشتند. یعنی اسلحه‌هایشان کار نمی‌کرد. من، چون خبرنگار ارتش بودم با من صحبت می‌کردند. فرقی که بین نیرو‌های ارتش و نیرو‌های مردمی بود این بود که فیلم‌برداری و عکاسی در یگان‌های ارتش ممنوع بود و هنوز هم هست. به خاطر همین در اغلب فیلم‌های مستندی که از دفاع مقدس می‌بینید نیرو‌های ارتشی را نمی‌بینید. این ممنوعیت به دلیل ملاحظات حفاظت اطلاعاتی بود. در حالی که در نیرو‌های مردمی اگر کسی دوربین دستش می‌گرفت، کسی ایرادی نمی‌گرفت و حتی تحویلش هم می‌گرفتند! آنجا، چون دوربین مال خود ارتش بود حرف‌های دلشان را رزمنده‌ها زدند و من هم به نظارت و بازرسی منعکس کردم.
 
 

پس خیلی دستتان باز بود، چون بی‌رقیب بودید و حتما صحنه‌های بکری را ثبت کردید. از آن فیلم‌ها چیزی الان مانده است؟

متأسفانه مقدار زیادی از فیلم‌ها از بین رفت. شاید نزدیک به ۱۰۰ حلقه فیلم دفاع مقدس شامل مصاحبه‌هایی که با مجروحان و مسئولان گرفته بودم دچار چسبندگی شدند، چون در آرشیو مناسبی نگهداری نشدند، خراب شدند. من خودم چند نوبت رفتم تهران که بتاماکس را تبدیل کنیم، ولی متأسفانه نشد. آرشیو خیلی خوبی از دفاع مقدس داشتیم، ولی همه‌اش از بین رفت. حتی نگاتیو عکس‌هایی که در مجله دانشمند چاپ شده بود یا مجله سبز. در دهه ۷۰ من به خاش منتقل شدم و نیرو‌های جدید تصور کرده بودند که نگاتیو‌های قبل از انقلاب است و خانم‌های بی‌حجاب دارد، همه را آتش زده بودند. به دلیل حفظ آبرو و اعتبار آن افراد همه را سوزاندند که نگاتیو‌های ما هم بین آن‌ها بود یا نوار‌های صوتی که مصاحبه‌های من با رزمنده‌ها بود. اول دستگاه ضبط ریل نداشتیم و با کاست گزارش‌ها را می‌گرفتم. دستگاه‌های ضبط صدای ریلی کیفیتش خیلی بهتر از نوار‌های کاست بود. بعد از مدتی ضبط ریل گرفتیم و من از بچه‌های صدا و سیما طرز کارش را یاد گرفتم. نیرو‌های جدیدی که بعد از من آمدند بیشتر از ۱۰۰ نوار کاست را به عنوان نوار مستعمل و دست دوم فروختند. اشتباهی که من کردم این بود که عکس‌ها و فیلم‌هایی که در منطقه گرفتم، چون با فیلم و دوربین ارتش بود، برای خودم آرشیو نکردم. معتقد بودم این‌ها از پول ارتش است، ولی کاش خودم نگه می‌داشتم. آن عکس و فیلم‌ها برای خانواده‌های رزمندگان خیلی می‌توانست مغتنم باشد، ولی از بین رفتند.
 
 

این‌ها استفاده نشده از بین رفتند یا اینکه جایی پخش شدند؟

چرا همان موقع در برنامه‌های تلویزیونی استفاده شدند. مثلا در عملیات سومار یک هواپیمای عراقی را بچه‌ها زدند. با یکی دو نفر از بچه‌ها رفتیم و با خلبان‌های عراقی که قبل از سقوط از هواپیما پریده و زنده مانده بودند مصاحبه کردیم. عصر بچه‌های صدا و سیمای کرمانشاه آمدند که با خلبان مصاحبه کنند، ولی خلبان در اختیار بچه‌های رکن دو قرار گرفته بود و دیگر دسترسی به آن‌ها امکان نداشت. من گفتم ما خودمان فیلم گرفتیم. بچه‌های کرمانشاه فیلم‌های ما را دیدند. آن موقع فیلم‌های ما بتاماکس بود. بعد یواچ‌اس آمد، بعد یوماتیک که حرفه‌ای بود و بچه‌های صدا و سیما داشتند. از حضور رزمنده‌ها کنار هواپیمایی که داشت می‌سوخت تصویر گرفته بودم، با خلبان هم صحبت کرده بودم. بچه‌های صدا و سیمای کرمانشاه فیلم را دیدند و گفتند به رغم بتاماکس بودن، پخش می‌شود. مسئول رادیو و تلویزیون ارتش هم در منطقه بود. گفت این فیلم را به شما می‌دهیم به این شرط که بگویید فیلم مال لشکر ۷۷ ارتش است. آن‌ها گفتند نه نمی‌توانیم بگوییم. او هم فیلم را نداد. فیلمی که ما سه کوه را رفته بودیم بالا و آمده بودیم پایین، ۳ ساعت و خرده‌ای با دوربین سنگین راه رفته بودیم تا گرفته بودیم. فیلم ما پخش نشد. صدا و سیمایی‌ها خودشان رفتند بالای جنازه هواپیما بنزین ریختند و آن را آتش دادند و فیلم گرفتند که بگویند ما به موقع رسیدیم. حرکت‌هایی بود که به عقیده من انگیزه‌ها را تغییر می‌داد. ما اگر برای رضای خدا کار کردیم چه فرقی می‌کرد که ارتش باشد سپاه یا صدا و سیما. البته انگیزه آن تیمسار که آن موقع سرگرد بود، این بود که از زحمتی که ما کشیده بودیم تقدیر شود.
 
 

از تجربه‌های حضورتان به عنوان گزارشگر در جبهه‌ها بگویید.

در عملیات فاو، لشکر ۷۷ در شرق بصره عملیات ایذایی داشت. برای اینکه توجه نیرو‌های عراقی را از بچه‌هایی که در فاو عملیات می‌کردند پرت کنند. اخبار اعلام کرد که رزمندگان لشکر ۷۷ پیروز خراسان کماکان به پیش می‌تازند. ما خیلی تعجب کردیم وقتی این خبر را از صدا و سیما شنیدیم. چون هیچ وقت اسم یگان‌ها برده نمی‌شد، ولی آنجا اعلام شد لشکر ۷۷ خراسان. تا آن موقع این نوع خبر از صدا و سیما نشنیده بودیم. بعد از چند روز شهید صیاد شیرازی به منطقه آمد و گفت با آن اعلامی که از رادیو کردیم، دو لشکر سنگین عراق که داشتند می‌رفتند فاو برای پاتک عملیات، از دریاچه ماهیگیری برگشتند. رعب و وحشتی که نیرو‌های عراقی از لشکر ۷۷ در طول سال‌های دفاع مقدس داشتند به شکلی بود که به همان میزانی که از توان نظامی لشکر ۷۷ استفاده می‌شد از اعتبار و ابهتش هم استفاده می‌شد. این به دلیل این بود که اولین ضربه مهلک و بزرگی که نیرو‌های صدام خوردند در عملیات ثامن‌الائمه و از لشکر ۷۷ بود. بعد از اینکه خرمشهر سقوط کرد، صدام تصمیم گرفت محاصره آبادان را کامل کند. آنجا فرماندهان نظامی به این نتیجه رسیدند برای اینکه از تلفات پیشگیری کنند آبادان را واگذار و عقب نشینی کنند. اما امام (ره) فرمودند حصر آبادان باید شکسته شود. این تکلیف همه رزمنده‌ها را مشخص کرد. از آن به بعد بچه‌ها ضمن اینکه یک دستور نظامی را اجرا می‌کردند حس می‌کردند یک تکلیف شرعی را هم انجام می‌دهند. چون امام (ره) به عنوان یک مرجع دینی این دستور را داده بودند. به این منظور طراحی عملیات به لشکر ۷۷ سپرده شد و عملیات در ۵ مهر سال ۶۰ انجام شد. حدود ۳ هزار اسیر در این عملیات گرفتیم که در تاریخ جنگ‌های دنیا کم‌سابقه بود طوری که لشکر اسرا از مقابل فرماندهی لشکر رژه رفتند. یعنی پذیرفتند شکست را هم در جبهه نظامی و هم در جبهه سیاسی. ترفند‌هایی که در این عملیات نتیجه داد به دلیل قدرت تبلیغات بود که خیلی وقت‌ها از قدرت نظامی مهلک‌تر و مؤثرتر است.
 
 

گزارش‌های رادیویی‌تان بین مردم بازخورد هم داشت؟

بله خیلی. یادم است گزارشی دادم از منطقه سومار. یک پست مهندسی کنار رودخانه سومار در فاصله سه چهار کیلومتری خط مقدم یک حمام با آب گرم ساخته بود که خیلی کارآمد بود، چون منطقه کوهستانی بود و هوا خیلی سرد. هم بچه‌های لشکر از آن حمام استفاده می‌کردند و هم رزمنده‌های دیگری که در منطقه بودند. من گزارشی از این حمام گرفتم که این‌طور شروع می‌شد: ... شنوندگان عزیز صدای من را از کنار یک تانک نمی‌شنوید، از کنار یک قبضه توپ نمی‌شنوید من امروز در منطقه عملیاتی از یک حمام برای شما گزارش می‌کنم... این گزارش خیلی بین مردم معروف شد و با توجه به اینکه بیماری‌های پوستی هم در آن منطقه شایع شده بود گزارش خیلی صدا کرد. گزارش هفت سین هم خیلی بازخورد داشت. فیلم‌هایی را هم ما از تلویزیون عراق ضبط می‌کردیم که یکی از سربازان ما که اسیر شده بود خانواده‌اش از همین طریق مطلع شدند که پسرشان شهید نشده است.
 
 

گزارش‌هایتان ممیزی هم می‌شد؟

من خودم وقتی گزارش می‌دادم با ملاحظات مسائل حفاظتی بود، البته کوتاه می‌شد و به خاطر این بود که موجز شود. محتوا را خودم در نظر می‌گرفتم.
 
 

چه مواردی را خودتان ممیزی می‌کردید؟

موضوع‌هایی که آن زمان محرمانه بود مثلا رزمنده‌ای در مصاحبه خودش را معرفی می‌کرد و می‌گفت من از لشکر ۷۷ هستم و از فلان منطقه رفتیم به فلان منطقه. این از نظر حفاظتی مشکل داشت و موقعیت یگان را لو می‌داد. این‌ها را من خودم حذف می‌کردم. یکی از دلایلی که روابط عمومی لشکر ۷۷ نسبت به یگان‌های دیگر ارتش موفق‌تر بود همین بود. ما در حفاظت اطلاعات اصلی داریم که می‌گوید وقتی اطلاعاتی را لو می‌دهی گاهی به این صورت است که به دشمن اطلاعات می‌دهی، ولی گاهی دانسته‌های دشمن را تأیید می‌کنی. من همه این‌ها را لحاظ می‌کردم. از منظر سردبیر و تهیه‌کننده هم نگاه می‌کردم و اشکالات فنی را برطرف می‌کردم. به دلیل این هم بچه‌های حفاظت و هم رسانه‌های جمعی، به من اطمینان داشتند.
 
 

به غیر از اطلاعات حفاظتی چه مواردی را سانسور می‌کردید؟

در زمان جنگ من می‌گفتم مأموریت من اطلاع‌رسانی است با این ملاحظه که به رزمنده‌های خودمان روحیه بدهیم و روحیه دشمن را خراب کنیم، ولی در روحیه دادن به رزمنده‌ها هیچ وقت قائل به دروغ گفتن و غلو کردن نبودم. چون معتقد بودم دفاع ما یک دفاع مقدس است و اگر ما دفاع مقدس را همان‌طور که بود می‌گفتیم به هدفمان می‌رسیدیم. لازم نبود چربش کنیم. من می‌دیدم که بعضی عزیزان این کار را می‌کردند. مثلا یادواره شهدا کار می‌کردیم افسری بود که می‌گفت بعضی از شهدا وصیت ندارند برایشان وصیت بنویسیم؟! بعضی‌ها قائل بودند که از قول شهدا چیزی بنویسیم. نیتشان هم خیرخواهانه بود، ولی من همان چیزی که بود نشان می‌دادم. می‌گفتم دفاع مقدس آن قدر غنا دارد که نیازی به غلو نیست، اما اینکه چی را حذف می‌کردیم... جز راست نباید گفت هر راست نشاید گفت.
 
 

با موارد حساس‌تر مواجه نمی‌شدید؟

مثلا در یکی از عملیات‌ها من به پاسگاه فرماندهی رفته بودم. مکالمات بی‌سیم را ضبط می‌کردم و درباره روند عملیات با فرماندهان عملیات و مشاوران آن‌ها مصاحبه هم می‌گرفتم. در یکی از محور‌ها نیرو‌ها کُپ کرده بودند یعنی ترسیده و زمین‌گیر شده بودند. در عملیات وقتی نیرویی کُپ کند مهلک‌تر از هر چیزی است، چون توان نظامی نیرو‌های خودی را از بین می‌برد. یک نفر اگر بنشیند جرئت رفتن را از نیرو‌ها می‌گیرد. در یگان نظامی دادگاه صحرایی داریم و فرمانده می‌تواند در این دادگاه تا حد اعدام مجازات کند که عملیات از بین نرود. فرمانده لشکر رفت روی خط فرمانده گروهان و گفت: من پدربزرگ هستم چرا نمی‌روید جلو؟ پدربزرگ فرمانده لشکر بود. او هم گفت: فلانی نیامده، بچه‌ها کپ کرده‌اند. پدربزرگ گفت: هرکسی کپ کرد بزنیدش! البته کسی را نزدند. تهدید کار خودش را کرد و رفتند جلو. آن عملیات هم موفقیت آمیز بود و به اهدافش رسید، ولی خب این را نمی‌شد رسانه‌ای کرد، چون قدرت هضمش برای مردم عادی نبود. مردم با خودشان می‌گویند پسر من رفت سربازی و در جنگ شرکت کرد، بعد برای اینکه ترسید برود جلوتر، فرمانده‌اش با تیر او را زد. ما اگر در صدر اسلام هم جنگ‌ها را نگاه کنیم می‌بینیم که تنبیه کردن نیرو‌هایی که روحیه نیرو‌های خودی را از بین می‌برند چیز تازه‌ای نیست. در همه ارتش‌ها هم هست، اما این مکالمه را من در آرشیو خودم نگذاشتم و در آرشیو نظارت و بازرسی گذاشتم، بنابراین ما از سری‌ترین اطلاعات عملیات متوجه می‌شدیم تا آنچه در خط مقدم می‌گذشت.
 
 

کارتان را دوست داشتید؟

بله، به ویژه، چون از بچگی به عکاسی علاقه داشتم. گزارشگری را هم دوست داشتم، چون بازخوردش را می‌دیدم. وقتی رزمنده‌ای می‌آمد می‌گفت گزارش من را که گرفته بودی خانواده‌ام دیده‌اند. احساس می‌کردم که خیال خانواده یک رزمنده را راحت کرده‌ام. آن موقع تا یک مارش نظامی از صدا و سیما پخش می‌شد معنی‌اش این بود که عملیات شده است. همه خانواده‌هایی که رزمنده در مناطق عملیاتی داشتند اولین سؤالی که می‌کردند این بود که کدام منطقه است؟ نگران بودند. گزارش‌های پیام سلامتی که بعد از عملیات‌ها می‌دادیم خیلی از خانواده‌ها را از نگرانی درمی‌آورد.
 
 

برای گزارش حین عملیات هم می‌رفتید؟

بله در عملیات بدر، خیبر و نهر دواوریچ. در عملیات نهر دواوریچ رفته بودم با فرمانده عملیات مصاحبه کنم که ۱۸ اسیر هم گرفتیم و با آن‌ها هم مصاحبه کردم که مترجم هم خود فرمانده عملیات بود.
 
 

شما علاوه بر دوربین اسلحه هم داشتید؟

در بعضی عملیات‌ها کلت برای حفاظت شخصی داشتم. اسلحه ابزار کار ما نبود. اسلحه‌مان همان دوربین بود. حتی کلاه آهنی نمی‌توانستیم بگذاریم. چون به خاطر لبه‌ای که داشت نمی‌توانستیم در دوربین نگاه کنیم. یکی از تصویربردار‌های لشکر کرمانشاه مجروح شده بود و ترکش به سرش خورده بود. یکی از مسئولان گفته بود که اگر کلاه آهنی داشت ترکش به سرش نمی‌خورد. من گفتم کسی که این حرف را زده از فیلم‌برداری چیزی حالیش نمی‌شود.
 
 

پیش آمده بود که حین عملیات زیر آتش و خمپاره مصاحبه کنید؟

یکی دو مورد بود که در حال مصاحبه بودم و ترکش‌ها از بالای سرمان رد می‌شد و خاک بلند می‌شد. بیشتر اتفاق‌های این‌طوری در مصاحبه‌های رادیویی بود که در حین مصاحبه صدای انفجار و رگبار می‌آمد. افکت‌هایی که بعضی‌ها می‌گذاشتند در گزارش‌های من طبیعی بود.
 
 

بعضی‌ها صدای تیر و خمپاره می‌گذاشتند در گزارش‌هایشان؟

بله نمی‌شود گفت که نمی‌گذاشتند. من همیشه معتقد بودم که دروغ، دروغ است. ما مجاز هستیم که یک‌سری مطالب را نگوییم، ولی اضافه کردن، باور خودمان را زیر سؤال می‌برد. مثلا من خاطره‌ای داشتم که مربوط به اهدا کردن یک قوطی کمپوت خالی از طرف یک بچه نه ساله با خانواده‌ای فقیر به رزمنده‌ها به عنوان کاسه آبخوری بود. این را من سال ۶۹ به نام «یک شب در ۴۰۲» در یک نمایشنامه آوردم. ۴۰۲ ارتفاعی بود که لشکر ۸۸ با زحمت در عملیاتی از عراق گرفته بود. چند سال پیش در نشریه‌ای دیدم این خاطره از قول یکی از شهدای معروف مشهدی ذکر شده است. با وجود اینکه من در نشریه پلاک هشتم در سال ۷۵ این را آورده بودم. این خاطره مال من است. عقبه‌اش هم هست، ولی بعضی دوستان در یکی از نشریات دفاع مقدس به عنوان خاطره یکی از شهدا آورده بود که خود آن شهید هم حتما راضی نیست. همین چند وقت پیش آقای نجم‌الدین شریعتی دوباره در برنامه سمت خدا این خاطره را از قول آن شهید تعریف کرد.
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.