«گیلدا» ساخته مشترک امید بنکدار و کیوان علیمحمدی، از آن دست فیلمهاست که اگر در زمان خودش اکران میشد، شاید امروز کسی اسمش را هم به خاطر نمیآرود؛ اما اکران آنلاین این فیلم پس از چهار سال، نشان میدهد که این فیلم به اندازه هیاهویی که دربارهاش ایجاد شده بود، حرف برای گفتن ندارد.
محمد عنبرسوز | شهرآرانیوز؛ اگرچه شیوع ویروس کرونا لطمه سنگینی را به بدنه سینمای ایران و جریان تولید و اکران فیلمها وارد کرد، اما از نظر رونق اکران آنلاین و توجه عوامل سینما و مخاطبان به شکل تازهای از توزیع آثار سینمایی، باید شرایط تحمیلی ماههای اخیر را به فال نیک بگیریم.
کرونا علاوه بر اینکه ثابت کرد لازم نیست همه فیلمها روی پرده سینما اکران شوند، مسئولان سینمایی را هم به تکاپوی بازنگری در فیلمهای پشت خط مانده انداخت؛ اتفاقی که نشان میدهد بسیاری از آثار سینمای ایران که در سالهای اخیر به دلایل مختلف جلوی اکرانشان گرفته شده، آنقدرها هم عجیب و پخش نشدنی نبودهاند و چه بسا همین ممانعت از اکران عمومی، بیشتر باعث ایجاد کنجکاوی بین مردم شده است.
«گیلدا» ساخته مشترک امید بنکدار و کیوان علیمحمدی، از همین دست فیلمهاست که اگر در زمان خودش اکران میشد، شاید امروز کسی اسمش را هم به خاطر نمیآرود؛ اما اکران آنلاین این فیلم پس از چهار سال، نشان میدهد که این فیلم به اندازه هیاهویی که دربارهاش ایجاد شده بود، حرف برای گفتن ندارد.
برخی معتقدند که آثار نمایشی مخاطبمدار و عوامپسند، از جانب خودشان، حرفی برای گفتن ندارند و صرفا واکنشی به شرایط موجود در جامعه و تلاشی برای به تصویر کشیدن امور مورد نظر مخاطبان محسوب میشوند. البته که قصد نداریم «گیلدا» را فیلمی عوامپسند معرفی کنیم، اما اثر مشترک بنکدار و علیمحمدی، از نظر انتخاب این فرم سینمایی و پرداختن صرف به نمایش دغدغههای یک قشر خاص در جامعه، اثری است که سعی دارد با مخاطبان خاص سینمای ایران مثل عموم مردم رفتار کند. «گیلدا» به عنوان یک اثر متفاوت، شدیدا به فضای روشنفکری حاکم بر جامعه ایرانی مدیون است و این را از شکل روایتش میتوان دریافت؛ انتخاب عجیبی که وهن روشنفکران و تنزل جایگاه کتابخوانها و عاشقان سینما را تا سر حد نوجوانان دلداده ملودرامهای عاشقانه و یا اقشار سنتی علاقهمند به کمدیهای دمدستی تداعی میکند.
اساسا انتخاب تک لوکیشن کافه رستوران برای فیلمی که عزم خود را برای صحبت درباره انبوهی از موضوعات اجتماعی مهم جزم کرده، تصمیمی هیجانی و نمایشی است که باعث میشود وظیفه خطیر فضاسازی و انتقال حس، به طور کامل روی دوش دیالوگها بیفتد. «گیلدا» در فضای یک کافه رستوران و حول شخصیت زنی شکل میگیرد که همزمان بازیگر و صاحب آن محل است. قصد سازندگان این فیلم، تلفیق نقشهای ایفا شده از سوی آن زن با زندگی واقعی او بوده؛ اما این کار چنان بیدقت انجام میشود که مخاطب مبهوت میماند.
اضافه کردن افکتهای بصری اغراقشده، نمایش تصویر کتابها در ابتدای هر سکانس و نقش پررنگ محیطی که نمیتواند از زیر سایه عناصر نمادین جهان روشنفکری رها شود، «گیلدا» را به اثری شعارزده و پرحرف تبدیل کرده است که هوش مخاطبانش را دست کم میگیرد.
اصرار به حرف زدن درباره موضوعات اجتماعی متنوع و مد روزی همچون تغییر جنسیت، سانسور و دخالت مسئولان سینمایی در تولید فیلم، مبارزه انقلابی، مرد سنتی قلچماق و همسر مظلومش، تنفروشی و... باعث شده که این فیلم به دانههای تسبیحی شبیه باشد که هر کدام گوشهای افتادهاند و جای خالی یک نخ، برای تضمین انسجام و همگرایی آنها، احساس میشود.
«گیلدا» که، بهجز لوکیشن، ربط معناداری هم به فیلم معروف چارلز ویدور (محصول ۱۹۴۶) ندارد، بر مبنای یک فیلمنامه خرده پیرنگ و طراحی فرم خاصش، سعی دارد موضوعات گوناگون اجتماعی را در برخورد شخصیت گیلدا، از طرفی با اعضای خانوادهاش در جهان واقعی و از سوی دیگر در قالب نقشهای فیلمهایش در جهان نمایشی، مورد بحث قرار دهد؛ موضوعاتی که هر کدامشان جداگانه ارزش فیلم شدن دارند، اما در «گیلدا» از پرداختی سطحی و شعاری فراتر نمیروند. مشکل اصلی شاید این باشد که مخاطب اصلا نمیتواند خود شخصیت گیلدا را بشناسد.
بر اساس کدهای موجود در فیلم، گیلدا زنی است که از همسر خود به دلیل همان موضوع تکراری اختلاف نظر درباره مهاجرت، جدا شده، پدر مهربانش را از دست داده، برادرش در تکاپوی تغییر جنسیت است و دغدغه فرزندش را هم دارد. او که با مشکلات اجتماعی سادهای مثل از کار ممنوع شدن غیررسمی هم دست به گریبان است، آنقدر در پرداخت دور میماند که بیننده حتی نمیتواند بفهمد چرا روی صندلی چرخدار نشسته. همین دور بودن شخصیت گیلدا از مخاطب را به طریق اولی میتوانیم به کل فیلم هم نسبت دهیم؛ زیرا استخراج یک جمله ساده درباره محتوای «گیلدا» و حرفی که سازندگانش برای گفتن دارند، کار دشواری به نظر میرسد.
فارغ از تمام این نقاط ضعف، بازیگری یکی از نقاط قوت «گیلدا» است که نمیتوانیم آن را نادیده بگیریم. مهناز افشار در مرکز این فیلم، از ظرفیتهای موجودی که در فیلمنامه وجود داشته، به خوبی استفاده میکند و شخصیتهای مختلف را با دقتی درخور جلوی دوربین میبرد. افشار احتمالا مغمومترین هنرمندی است که از تأخیر در اکران «گیلدا» لطمه خورده و تلاشش در این فیلم ذبح شده است. هادی حجازیفر نیز با اجرای متفاوت نقش یک روحانی، توانسته شمه جدیدی از تواناییهای خود را به رخ بکشد و فرخ نعمتی هم، با آن صدای افسانهای، انتخابی بسیار مناسب برای رنگآمیزی شمایل یک پدر مهربان و عارفمسلک بوده است.