«رامبرانت هارمنزون فان راین» متخلص به «رِمبراند» نقاش و تصویرساز هلندی که شروعکننده دوره طلایی هنر در اروپا بود. دورهای که در آن عموما در تابلوهای نقاشی، قصرهای باشکوه، پردههای مخملین، اسبهای سرتا پا طلا گرفته، شوالیههای پوشیده در آهن نقش میشد.
امیر منصور رحیمیان | شهرآرانیوز - این یادداشت در مورد نقاشی است که اسمش در طول تاریخ صیقل خورده است. کسی که در میان سدههای گذشته، مثل چراغی روشن، آویخته بر شاخه درختان در تاریکی، راه را نشان هنرمندان بعدی خودش داد. پسر یک آسیابان در گوشهای از کشور هلند که نامش در تاریخ مانده و به درخشش درآمده و همچنان میدرخشد. کسی که اگر وارد دنیایش شوید، داستان زندگیِ کوتاه و پر محنتش، شما را غرق اندوه میکند. بااینحال من فکر نمیکنم کسی را بشناسم که اسمی از او نشنیده باشد. فرقی هم نمیکند که هنردوست و هنرمند باشد یا نه، به هرحال اسم و رسم این آدم به گوشش خورده است. نقاش تابلوهای پرزرق و برق و اشرافی، نقاش تابلوهای پرطمطراق و باشکوه؛ اما در زندگی شخصیاش، فقیر و ورشکسته. «رامبرانت هارمنزون فان راین» متخلص به «رِمبراند» نقاش و تصویرساز هلندی که شروعکننده دوره طلایی هنر در اروپا بود. دورهای که در آن عموما در تابلوهای نقاشی، قصرهای باشکوه، پردههای مخملین، اسبهای سرتا پا طلا گرفته، شوالیههای پوشیده در آهن نقش میشد.
او توانست سبکی را ابداع کند که کمتر نقاشی به سراغش رفته بود. در آثار او، نور و سایه به آرامی و باظرافت درهم میآمیزند، شکلها را آشکار و پنهان میسازند و کلیتی بصری، سرشار از سکوتی روحانی و تعمقی فیلسوفانه پدید میآورند که بعدها به سبک باروک در هنر معروف شد. سبکی که بیشتر برای عقاید و داستانهای مذهبی و یا نشان دادن شوکت صاحبان ثروت و قدرت به کار میرفت. نقاشان معروف همدوره او مثل «پیتر پل روبنس» و یا «جیان لورنزو برنینی» و «لویی لوو» هر کدام تکههایی از این سبک و سیاق و جنبش را شروع کردند. ولی خارج از بومها و نقشها، خارج از دنیای خیالانگیز رنگها و فرمها، آدمهای شکننده و ظریفی هستند که با یک تکان و کمی بیمهری میشکنند.
اما زندگینامه این نقاش پرآوازه خودش داستانی دیگر است. در ۱۵ ژوئیه ۱۶۰۶ میلادی خانواده وان راین، تولد نهمین فرزندشان را جشن گرفتند، و نام «رِامبرانت» را برایش انتخاب کردند. پدر رامبرانت جوانی آسیابان بود و آسیاب بادی بزرگی داشت. آسیاب وسط دشتی هموار بود و باد همیشه مهمان آسیاب و پرههایش بود. چشمانداز مناظر اطراف آسیاب بادی چنان زیبا بودند که رامبرانت خردسال از تماشای طبیعت به وجد میآمد. کار روزانه در آسیاب به قدری زیاد و طاقتفرسا بود که معمولا برای توجه به کودکان خردسال وقت و یا حوصلهای باقی نمیماند.
رامبرانت روزهایش را به تنهایی در چمنزار میگذراند و در سکوت به صدای باد در علفها گوش میکرد و آفتاب را روی پوستش لمس میکرد و خیالپردازی میکرد. قوه توجه و ادراک رامبراند کوچک به حدی بود که خانواده وان راین تصمیم گرفتند فرزندانشان را برای رسیدن به شغل معتبری حمایت کنند. پس او را در هفتسالگی برای فراگیری دروس پایه و مقدماتی راهی مدرسه کردند. مدرسه در نزدیکی آسیاب پدری رامبراند قرار داشت. علاوه بر لاتین، ریاضیات و متون انجیل نیز در آنجا تدریس میشد. محیط خشک و مستبدانه مدرسه دلیلی برای فرارهای دائم رامبرانت از آنجا بود. در آن روزگار سرپیچی از فرمان پدر و تن ندادن به خواست خانواده مجازات داشت. ولی مگر میشد روح سرکش را با چوب و ترکه به کرنش درآورد؟
این فرارها تا آنجا ادامه پیدا کرد که والدینش تصمیم گرفتند، به هر طریقی شده، رامبرانت جوان و سرکش را به دانشگاه معتبر لیدن بفرستند، اما آنجا هم نتوانستند او را نگه دارند. جوانی که کودکی خودش را در مرغزار سپری کرده باشد، تحمل قفس سنگی آدمها به اسم دانشگاه و مدرسه و اینطور چیزها را ندارد. ذوقی به یادگیری از خودش نشان نمیداد و دیگر به دانشگاه نرفت. در عوض یک نقاش محلی پیدا کرد و به دنبال تصویر کردن رؤیاهای خودش رفت. هنرمند جوان با کشیدن طرحهایی از افرادی در حال گفتگو، چرت زدن، گدایی و کارهایی از این دست، کار خودش را شروع کرد. کاری که بعدها از آن اسطورههای روی بوم ساخت.
او در طول دوره جوانیاش از شاگردی نقاشان دیگر هم استفاده کرد. نقاشانی که از رامبرانت یک نقاش بزرگ ساختند. آدمهایی مثل «پیتر لاستمن» و «یاکوب وان سوانبرگ» که برای خودشان اسم و رسمی داشتند. با کمک این آدمها و روح بیتاب خودش، رامبراند راه خودش را پیدا کرد. بعد از آن به نقش زدن تابلوهای مهم زندگیاش پرداخت. تابلوهایی که به شدت هنرمندانه و معروفاند. مثل «بازگشت پسر نافرمان»، «سران صنف پارچه فروش»، «شام در امائوس»، «سلاخ خانه»، «یعقوب درحال تبرک پسران یوسف» و «دانائه».
به هرصورت زندگیاش با همه پستی بلندیها ادامه پیدا کرد و با وجود سفارشات پر پول بسیاری که داشت به خاطر بی بندوباریهای درخوشگذرانی و ولخرجی باعث افت اخلاقی و بالا آوردن بدهیهای فراوان شد. وامهای مکرر و بدون بازپرداخت و خرج کردن ارث مادریاش در کنار ازدواجهای بیفکرش باعث شد آخر عمرش را در فقر و فلاکت به سر برد. از همان اول هم انگار ناف هنرمندان نقاش را با قیچی فقر بریده باشند. او در سال ۱۶۶۹ در ۶۳ سالگی در خانهای کوچک و دودزده، در حوالی لیدن درگذشت.
برخی از آثار رامبراند
برای دیدن عکسها در اندازه بزرگتر روی آنها کلیک کنید