امیرمنصوررحیمیان | شهرآرانیوز- نمیدانم از بخت بلند من است یا از شانس آدمهایی که گذرشان به من میافتند! هر هنرمندی را دو یا سه مرتبه باید ببینم و به حرفش بکشم، تا بالأخره گفتو گویی را از دل حرفهایش بیرون بیاورم. ولی اینبار کمی اوضاع فرق داشت. دلیل ماجرا را هم الساعه عرض میکنم. چهارشنبه هشتم مرداد بود، که حوزه هنری خراسان رضوی با همکاری دانشگاه علوم پزشکی مشهد، کارگاهی در زمینه هنرهای تجسمی با عنوان «ساحل نجات» برگزار کرد. در آن کارگاه یکروزه، جمعی از هنرمندان نام آشنای مشهدی کنار هم جمع شدند و برای تشکر از کادر درمان، و روحیه دادن به بیماران کرونایی، به خلق اثر پرداختند. بعد از آن کارگاه یکروزه، به سراغ یکی از نقاشان مشهدی -که اتفاقا در آن کارگاه هم حضور داشت- رفتم و خواستم با هم گفتوگویی داشته باشیم. اگر جزو علاقهمندان هنرهای تجسمی باشید، حتما اسم «محمدحسین واحد» به چشم و گوشتان خورده است. واحد، درسخوانده رشته نقاشی، در دانشگاه هنر تهران است و همچنین مدرک کارشناسی ارشد خود را در همین رشته از دانشگاه نیشابور گرفته است. او الان سالهاست که در همان رشته در دانشگاهها تدریس میکند و زندگیاش از راه نقاشی و آموزش این هنر به جوانترها میگذرد. در ادامه گفتگو با این هنرمند مشهدی را درباره فعالیت هنری اش میخوانیم.
شما ۳۰ سال است که در وادی پرپیچ و خم هنر، نقشآفرینی میکنید. درباره نحوه ورودتان به این عرصه بگویید.
سال ۶۹ بود که به هنرستان هنر رفتم. آن سالها هنرستان سینا، اولین مدرسه تخصصی هنر بود که در استان خراسان افتتاح شد. تا قبل از آن، اصلا هنرستانی برای آموزش هنر نداشتیم. البته از قبلش هم به رشتههایی که با خطوط سروکار دارند و رشتههای هنری علاقه داشتم و برای خودم در این زمینه کار میکردم. به نوعی تنها هدفم از درسخواندن همین بود. به هر حال دو سال اول را هم نقشهکشی و دروس معماری خواندم و دو سال بعدی را گرافیک خواندم. جالب اینکه تا قبل از آن هنرستان پسرانهای با رشته گرافیک در خراسان وجود نداشت.
یعنی قبل از آن هرکس میخواست کار بکند، میرفت تهران؟
نه قاعدتا شرکتهای تبلیغاتی وجود داشت. ولی هنرستانی با رشته گرافیک در مشهد نبود. در آن زمان من و هنرجویان آن سالها اولین شاگردان گرافیک بودیم. آن موقع هم نظام قدیم بود. بعد از آن سربازی رفتم و دو سال را به خدمت سربازی گذراندم. از آنجا که آمدم حدود سه یا چهار سال را به همکاری با روزنامهها و مجلات گذراندم و تصویرسازی انجام میدادم و کاریکاتور میکشیدم.
یعنی بلافاصله بعد از سربازی، کارتان را شروع کردید؟ با کدام نشریات بیشتر همکاری میکردید؟
بله تقریبا بلافاصله بود. با روزنامههای قدس و خراسان و مجلاتِ سینما، ویدیو و کیهان کاریکاتور کار میکردم. فکر میکنم قدس در آنسالها در استان خراسان توزیع میشد و هنوز سراسری نشده بود.
برای آنها کاریکاتور میکشیدید؟ چون اگر بخواهیم به آن سالها برگردیم، میبینیم اقبال مردم به اینطور تصاویر زیاد نبوده است.
بله آنموقعها استفاده از اینطور تصاویر تازه راه افتاده بود. من هم به عنوان تصویرساز وارد این نشریات شدم. یعنی کاریکاتور یا تصویری که میکشیدم با مطلبی که چاپ میشد، ارتباط مستقیمی داشت.
سال ۱۳۷۵ فعالیت جدی خودتان را شروع کردید. خوب در آنسالها وضع کاریکاتور و تصویرسازی چندان مناسب نبود. نگارخانهها هم کاریکاتور را به عنوان اثر هنری قبول نداشتند. چطور از پس این قسمت برآمدید؟
همینطور است. ولی تازه داشت این طرز تلقی از هنر هم جا میافتاد. فکر میکنم سال ۷۶ یا ۷۵ بود که من و یکی دو نفر از دوستانم برای اولین بار، نمایشگاه کاریکاتور را در مشهد برگزار کردیم. آنقدر استقبال شد که از شبکه سراسری هم برای پوشش خبریاش آمدند. یکطورهایی اینچیزها آنقدر کم بود که کافی بود یک گوشهای چند نفر کاری در این زمینه انجام بدهند. خیلیها برای دیدن آثارش میآمدند.
پس، آن کاری که انجام میدادید کاریکاتور با تعاریف امروزیاش نبوده است؟ بیشتر تصویرسازی انجام میدادهاید؟
به نظر من خیلی نباید روی مرزهای اینکه کدام کار کاریکاتور است و کدام تصویرسازی و کدام نقاشی، راه رفت. خیلی مواقع این مرزها آنقدر نزدیک به هم هستند و خطوطشان آنقدر کمرنگ است، که باهم ممزوج میشوند. مثال میزنم، اغراق در کارتون و کاریکاتور جزئی از کار است. یکوقتی در خود اشکال و یکوقتی در بیان موضوع این اغراق صورت میگیرد. خوب همین را بیایید در نقاشی ببینیم. پیکاسو، بمباران گرنیکا را در یک کار سیاه و سفید که به شدت در هر دو شکل -هم در تصاویر و هم موضوع- اغراق شده است، به تصویر میکشد. ولی اصلا کارش در طبقهبندی کاریکاتور قرار نمیگیرد. ضمن اینکه اثر سیاه و سفید هم هست و جنبههای طراحیاش قویتر است، ولی به عنوان نقاشی دیده میشود. پس راه رفتن روی این مرزها باعث سردرگمی میشود. ضمن اینکه لازم است این توضیح را بدهم که در کاریکاتور، صراحتی وجود دارد که در بقیه آثار هنری کمتر است. کاریکاتوریست باید در یک ضربه محکم و بهموقع موضوع را بفهمد و بفهماند. ایهام و ایجاز و دوپهلو صحبت کردن هم به کارش نمیآید. ولی در بقیه آثار ادبی و هنرهای تجسمی، این موضوعات به شدت رواج دارد.
چند سال با روزنامهها و مجلات همکاری کردید و چه شد که از آن فضا فاصله گرفتید و به سمت نقاشی رفتید؟
همان موقع که کاریکاتور کار میکردم، نقاشی هم میکشیدم. ولی بعد از قبول شدن در دانشگاه هنر و رفتن به تهران، فضای فکریام عوض شد. آنجا نمایشگاه برگزار کردم و گرایشهای نقاشیام شدیدتر شد و از آن فضا هم کمکم فاصله گرفتم.
به عنوان یک نقاش حرفهای، که درآمدش از نقاشی و آموزش آن است. فضای ایران و به خصوص مشهد را برای زیست هنرمندانه، چطور ارزیابی میکنید؟ یعنی آنقدر خوب است که شما هیچکاری نکنید و بنشینید در خانه و به علایقتان برسید و از این راه پول به دست بیاورید؟ چون به نظر من، هنرمندان در تهران یا دیگر شهرها، نسبت به ما وضع بهتری دارند.
مسلما وضع زندگی هنرمندان در تهران، به دلیل فضای بزرگتر و بازتر بهتر است. آنجا آدمهای قدرتر و بزرگتری هم نسبت به دیگر شهرها دارد. ولی فضای کلی جامعه نسبت به ۱۰ یا ۲۰ سال قبل مسلما بهتر شده است. در مشهد و حتی شهرهای کوچکتر هم این موضوع را میتوانیم ببینیم. آدمهای بیشتری به سمت هنر گرایش پیدا کردهاند و رشتههای هنری هم افزایش پیدا کرده است. به همان نسبت هم آموزشگاههای هنری بیشتر شده است. مثالش هم ساده است. در ۲۰ سال قبل آموزشگاههای هنری در مشهد به انگشتان دست هم نمیرسید. ولی الان بروید و بشمرید چند آموزشگاه در حال فعالیت هستند. ولی سیاستگذاریهایی لازم است که انجام بگیرد. آدمهای کاربلد را بیاورند پای کار تا رونق بگیرد. ما ظرفیت بسیاری در زمینه نقاشی و آموزش این هنر در مشهد داریم که متأسفانه وعدههایی که تا به حال به ما دادهاند در حد حرف باقی مانده است. اتفاقات خوب در این زمینه خیلی کم در مشهد میافتد. البته نباید از راه انصاف هم خارج شد.
حرکتهای خوب و امیدوارکنندهای هم داشتهایم. مثل همین کارگاه یکروزه «ساحل نجات» که در حوزه هنری برگزار شد. قبلا همین هم نبود. به نظرم این اتفاقها قابلیت این را دارند که بیشتر شوند. آن اثر هنری که تولید میشود باید به پوستر و بیلبورد و دیگر ابزارها مجهز بشود تا مردم هم ببینند و با هنرهای تجسمی آشنا بشوند. این آثار و کلا هنر نباید به همان روز کارگاه محدود بشود.
حالا که صحبت به اینجا رسید میخواهم بدانم در این مدت کرونا شما چه میکردید. چون کلاسهایتان مثل خیلی جاهای دیگر تعطیل بوده است. یک نقاش حرفهای که زندگیاش از این راه میگذرد در اینطور مواقع چه میکند؟ نهادی از شما و همنوعانتان حمایت کرد؟
من در این سه ماه، که درگیر تعطیلی بودیم، بیشتر به مطالعه و تکمیل مجموعه آخرم پرداختم. اصلا هم نگاهم فروش آثار نبود. نقاشی میکردم، چون باید اینکار را میکردم. ولی اینکه سازمانی بیاید و بگوید شما که از این راه گذران زندگی میکردهاید و الان بیکار شدهاید، چه میکنید؟ نه نبوده است. فقط بیمه هنرمندان با رایزنی و اصرار اداره ارشاد و انجمن هنرهای تجسمی، سه ماه اول سال را از هنرمندان حق بیمه دریافت نکرد. غیر از آن هیچکس یادش هم نیفتاد که کسانی هم هستند که از این راه ارتزاق میکنند. نیاز به متولی آگاه و دردآشنا اینجا احساس میشود؛ که چهکاری انجام دهد؟ مثلا بیاید بگوید این فلان مبلغ را قرض بگیرید، بعد که اوضاع دوباره عادی شد، پس بدهید؟ یا اینکه انتظارات اساسیتر دارید؟ مثلا برنامهریزی برای اشتغال مداوم هنرمندان و از این قبیل کارها؟
بگذارید یک مثال بزنم. دوستی دارم که در استرالیا زندگی میکند. چیزی گفت برایم جالب بود و مرا به فکر برد. گفت که در استرالیا، بانکها و مؤسسات دولتی موظف هستند در محیطهایی که با مردم سروکار دارند، تابلوهای نقاشی قرار بدهند. بعد میروند از نقاشان مختلف، کارهایشان را یکساله اجاره میکنند و بعد از یکسال هم آثار را برمیگردانند به هنرمند و جایش چند اثر دیگر را میبرند. هنرمند هم همان کارها را اجاره میدهد به سازمان دیگر یا میفروشد. اینکار را برای این انجام میدهند که روحیه مردم را لطیفتر کنند و از خشونت فضای اداری کم کنند.
ضمن اینکه تابلوها هم قدیمی نمیشوند و هرسال جایشان را به کارهای جدیدتر میدهند. اینطوری کارها در سازمانها میچرخد و باعث بهتر شدن روحیه و بالا رفتن سواد بصری آدمها هم میشود. هنرمند هم بیکار نمیشود و همیشه برای تابلوهای جدید سفارش دارد. راست و دروغش را هم نمیدانم. ولی فکر کنید اگر این حرکت در مشهد و ایران انجام شود، چقدر در تلطیف روحیه مردم و مسافران و حتی خود کسانی که زندگی و کار میکنند تأثیر دارد؟ ما در مشهد تعداد بسیار زیادی هتل داریم. این هتلها میتوانند برای لابی و اتاقها و راهروهایشان اثر هنری سفارش بدهند و اصلا هم نخرند، اجاره کنند. هتلهای مشهد میتوانند ویترین هنر این شهر باشند. تابلوهایی که در یک محیط میمانند فرصت ملاقات با مخاطب را از دست میدهند. میشود همین آثار را برد به حراجی و فروخت و جایش تابلوی جدید سفارش داد. همین کارهای ساده فضای هنری را پویامیکند.
فکر نمیکنید که همین واسطهها و مجموعهداران هم بعضی اوقات به هنرمند ظلم میکنند و اثرش را به قیمت پایینتر از واقعیت میخرند؟
خوب اینکه مسلم است. این موضوع در همه جای دنیا وجود دارد. آن کسی هم که دارد پولش را در این کار هزینه میکند، اول فکر منافع خودش است. من آدمی را میشناسم که فرق یک تابلوی نقاشی را با یک کیسه سیبزمینی نمیفهمد. ولی آمده سرمایهاش را در این کار گذاشته و از این راه هم هر روز پولدارتر میشود. آدمهایی که همهچیز و همهکس را به شکل محصول میبینند که میتوانند بخرند و بفروشندشان. همه این دست آدمها همیشه هم بودهاند و ربطی به زمان و مکانشان هم ندارد.