صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

فرزند عبدالحمید مولوی از پدر و خانه پدری می‌گوید

  • کد خبر: ۴۶۹۲۱
  • ۲۷ مهر ۱۳۹۹ - ۱۲:۱۸
خانه مولوی‌ها خانه مردی دانشمند و عالم است که همه فرزندانش همچون پدر به فرهنگ و علم این شهر و این سرزمین خدمت کردند. عبدالحمید مولوی سال‌ها در محله سناباد و خیابان مولوی که به نام خاندان او نام‌گذاری شد زندگی کرد. مهمان مجتبی مولوی، فرزند کوچک عبدالحمید، می‌شویم تا از آنچه بر پدر و این خاندان گذشت بگوید.
لیلا کوچک‌زاده | شهرآرانیوز - عبدالحمید مولوی رئیس املاک آستان قدس رضوی بود، باستان‌شناس بود و گرد خراسان را با اسب گشت و بی‌شمار ابنیه و مقبره و بنا‌های گمنام را ثبت کرد و چندین کتاب پروپیمان نوشت که شد منبع و مأخذ پژوهشگران و مشتاقان به خراسان‌شناسی. صاحبان خانه به دلیل بی‌مهری میراث فرهنگی در قیمت‌گذاری، خانه را می‌فروشند. حوزه علمیه آیت‌ا... خوانساری قاینی که از رفت‌و‌آمد شیخ نخودکی به این خانه آگاه بود، خانه را می‌خرد و همین می‌شود تا غم خراب شدن خانه دست‌کم با پیچیدن دوباره صوت قرآن صاحب‌خانه که روز و شب با خود تکرار می‌کرد زنده بماند. مهمان مجتبی مولوی، فرزند کوچک عبدالحمید، می‌شویم تا از آنچه بر پدر و این خاندان گذشت بگوید.


عبدالحمید مولوی

شاگرد شیخ نخودکی بود، دانشمند بود و باستان‌شناس و یکی از بزرگان شهر. مولوی در سال ۱۲۸۶ و در محله عیدگاه متولد می‌شود و سال ۱۳۵۷ نیز در خانه کوچه مولوی فوت می‌کند و در دارالسرور آستان قدس رضوی دفن می‌شود. پدرش حاج علی‌محمد مولوی، نجم‌التولیه آستان قدس رضوی، به او فلسفه، منطق و نجوم درس می‌دهد، اما خیلی زود در شانزده‌سالگی پدر را هم از دست می‌‎دهد و همه بار خانواده را به دوش می‌کشد. در حوزه‌ای به نام «مدرسه شرق» درس می‌خواند و معمم می‌شود. بعد از فوت پدر، مستوفی مسجد گوهرشاد می‌شود و سال‌ها به دلیل اختلافات اسدی و پاکروان، به ریاست املاک آستان قدس می‌رسد و بعد از آن مجبور به پوشیدن کت‌و‌شلوار می‌شود.
 
او ۳۰ تا ۴۰ سال این مسئولیت را به عهده دارد، سال‌هایی که با اسب کل ایران را می‌گردد و علاوه بر ثبت موقافات آستان قدس، آثار باستانی گمنام خراسان نیز را نیز ثبت می‌کند و در ۳ جلد، کتابی به نام «آثار باستانی خراسان» می‌نویسد. ۱۱ سال نیز به نوشتن کتابی از موقوفات آستان قدس مشغول می‌شود، کتابی در ۸۰۰ صفحه که به ترتیب حروف الفبا نوشته شده و فرزند کوچکش، مجتبی مولوی، برای حفظ این نسخه خطی، آن را به آستان قدس هدیه می‌کند و به دلایلی و تا همین حالا اجازه نمی‌دهند منتشر شود. عبدالحمید مولوی رئیس انجمن آثار ملی خراسان نیز بود. علاوه بر این، او را به‌عنوان باستان‌شناس و استاد تاریخ و ادب خراسان می‌شناختند. عضو یونسکو شده بود و هر گردشگری می‌خواست به خراسان بیاید یونسکو آدرس منزل او را در کوچه مولوی می‌داد.


خانه مولوی‌ها

مجتبی مولوی می‌گوید: پدرم سال ۱۳۱۲ این خانه را در زمینی به وسعت ۱۵۰۰ متر و با ۷۰۰ متر زیربنا ساخت که ۲۰۰ متر از آن را به زنی تنها بخشید. خانه ۴ در ورودی داشت. از ابتدای خیابان مولوی کشیده می‌شد تا به کوچه‌ای بن‌بست می‌رسید. ۳ خانه در خانه ما قرار داشت با ۱۴ اتاق. خانه‌ها وسط حیاط قرار داشتند و دور حیاط درختان انگور بود. همه میوه‌ها را در حیاط داشتیم: گوجه، زردآلو، گلابی و درخت زرشک در حالی که در مشهد زرشک به عمل نمی‌آید. به همه فامیل زرشک می‌دادیم. پدرم در این حیاط ۲ کاج به مناسبت تولد ۲ برادرم کاشت که بعد‌ها بسیار بزرگ شدند و تنه آن‌ها به ۵/۲ متر رسید. خانه آجری بود و درونش از خشت خام و روی سقف چوبی‌اش گچ‌مالی شده بود. زیر اتاق‌ها خالی بود تا رطوبت، گرما و سرما نفوذ نکند. در حیاط خلوت اصطبل اسب بود و ۲ اسب و درشکه که هیچ‌گاه پدرم از آن استفاده شخصی نکرد.


زندگی خاندان مولوی‌ها

مولوی پسر دوباره خاطرات آن روز‌ها برایش تداعی شده است و هنگام گریز به ارتباط عاشقانه پدر و مادرش بغض می‌کند: پدرم بعد از نماز صبح نمی‌خوابید و تعقیبات می‌خواند. در خانه ما همه باید نماز می‌خواندند. ساعت ۶ صبح همه صبحانه می‌خوردند. او روزی یک بار هم به حرم مشرف می‌شد و سر خاک پدرش می‌رفت. مادرم بیست‌ساله بود و پدرم بیست‌وشش‌ساله که با هم ازدواج کردند. مادرم بسیار زیبا بود، آرام و قدرشناس. سوادش قرآنی بود، ولی از اینکه به خانه‌ای وارد شده است که محل علم است بسیار خوشحال بود. پدرم مادرم را می‌پرستید و آن‌ها یک بار هم با هم دعوا نکردند.

عبدالحمید مولوی در سال ۱۳۳۶ از آستان قدس بازنشسته می‌شود و در این زمان است که مطالعات و نوشتنش را به روزی ۱۶ ساعت می‌رساند: پدرم آن‌قدر باهوش بود که به من می‌گفت: صفحه ۶۴ کتاب ناصرخسرو را باز کن و خط دومش را بخوان. می‌خواهم عین همان را بنویسم. او قرآن را از حفظ داشت و راه می‌رفت و آیات را تلاوت می‌کرد. از نظر بدنی توانا بود.
 
هیچ‌گاه با آب گرم وضو نگرفت و در اتاقش بخاری روشن نکرد تا بدنش را سالم و قوی نگه دارد. خانه‌ای عیال‌وار داشتیم که صبح تا شب باید برای تهیه مواد غذایی خرید می‌کردیم، چون تا سال ۱۳۴۰ یخچال نبود. ما سالی نزدیک به ۲۰ تا ۳۰ حلب روغن زرد مصرف می‌کردیم، چون یکی شوهرش فوت می‌کرد به اینجا می‌آمد. یکی بیکار می‌شد می‌آمد. علاوه بر این، دختر‌ها و زنان فامیل می‌آمدند و دور هم جمع می‌شدند به طوری که سر سفره غذای ما معمولا ۲۵ نفری می‌نشستند. او خیلی هم خوشحال بود و معتقد بود هرچه در خانه ما می‌خوردند روزی خودشان است که خدا از طرف ما حواله کرده است به آن‌ها. هرکس ورشکست شده بود یا مشکلی داشت از پدرم کمک می‌گرفت و مشکلش برطرف می‌شد.


محله سناباد

مجتبی مولوی می‌گوید در محله سناباد بزرگان زیادی زندگی می‌کردند و خانه‌های قدیمی بزرگ هم زیاد بود: محمدطاهر بهادری، مدیرکل آموزش و پرورش، پشت خانه ما زندگی می‌کرد و ما خیلی با آن‌ها رفت‌و‌آمد داشتیم. او و پدرم بنیان‌گذاران فرهنگ و ادب مشهد هستند و نخستین مدارس را تأسیس کردند. خانواده یغماییان هم مهم بودند. خانه آن‌ها اول خیابان دانشگاه بود. ۳۰ تا ۴۰ نفر بودند که در یک کوچه زندگی می‌کردند و همه تحصیلات عالی داشتند.
 
همسایه کناری ما معتمدیان بود که فرزندان او شهردار مشهد، رئیس شهربانی و رئیس آگاهی بودند. قدیم‌تر‌ها دیدار بزرگان شهر و عالمان هنگام صبحانه در روز جمعه امر مرسومی بود که معمولا در منزل ما انجام می‌شد. عالمانی، چون آیت‌ا... جزایری، آیت‌ا... میلانی، آیت‌ا... خاتمی و ... بار‌ها در خانه ما حاضر شدند. در جلسات آن‌ها خبری از شوخی و مزاح نبود. مباحث سنگینی مطرح می‌شد: منطق، دروس حوزه و ... و من پذیرایی می‌کردم. اگر ۱۰ ثانیه بعد از حضور مهمان چای می‌رسید، پدرم ما را بیچاره می‌کرد! او در این مورد استبدادی عمل می‌کرد!


فروش خانه

بی‌مهری میراث فرهنگی در قیمت‌گذاری خانه، وارثان آن را به فروش ناچار می‌کند و مجتبی مولوی در سال ۱۳۸۵ آن را به حوزه آیت‌ا... خوانساری قاینی می‌فروشد: خانه داشت خراب می‌شد و به نگهداری و ترمیم نیاز داشت. از طرفی، میراث فرهنگی آن را با قیمت مناسبی نمی‌خرید. شاید ۱۰۰۰ نفر برای خرید خانه آمدند و رفتند، اما خانه فروش نرفت تا اینکه خانه را به حوزه آیت‌ا... خوانساری قاینی فروختیم. علت خرید آن‌ها هم این بود که می‌دانستند شیخ نخودکی به این خانه رفت‌و‌آمد داشته و همین‌جا فوت کرده است. حالا میراث فرهنگی به صاحبان خانه فقط اجازه خراب نکردن در، کاشی‌کاری‌های روی آن و انداختن درختان کاج را نداده است.


نخودکی و عبدالحمید مولوی

مجتبی مولوی خودش شیخ نخودکی را ندیده، اما از پدرش که شاگرد او بوده است نقل می‌کند: شیخ نخودکی با طی‌الارض مرتب می‌رفت کربلا و برمی‌گشت. روزی سرگردی قصد کشتن او را داشت، اما هرچه شلیک می‌کرد، اسلحه تیراندازی نمی‌کرد. آشیخ مقابل حرم رو به او می‌گوید: من می‌خواهم یک هفته به کربلا بروم. اگر می‌آیی بیا. او هم قبول می‌کند و یک هفته با آشیخ در کربلا می‌گذراند. آن سرگرد این اتفاق را بعد از فوت نخودکی تعریف کرده است.

مجتبی مولوی از برادر بزرگش درباره فوت شیخ نخودکی در منزل آن‌ها نقل می‌کند: آشیخ روز‌های آخر عمرش را می‌گذراند. بیمار و ضعیف شده بود و در منزل ما استراحت می‌کرد. پدر و برادرم روز قبل از فوتش، لحظه‌ای فکر می‌کنند که از دنیا رفته است، اما ناگهان از جایش بلند می‌شود و می‌گوید فردا از دنیا خواهم رفت، اتفاقی که واقعا رخ می‌دهد.
 
 
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.