در زمان پادشاهی هرمزد، پدر خسروپرویز، پهلوانی بود به نام بهرام که در سر هوای نشستن بر تخت پادشاهی داشت. بهرام را خواهری بود.
نفیسه زمانی | شهرآرانیوز -
پس پرده نامور پهلوان
یکی خواهرش بود روشن روان
خردمند را گردیه نام بود
غم انجام و آرام بهرام بود
گردیه، چون از نیت برادر آگهی یافت، رو به او و یارانش گفت که این کار نیک نباشد.
به ایرانیان گفت کاین ناسزاست
بزرگی و تاج از در پادشاست
روزگاری سپری شد و خسروپرویز در پی سرنوشت بر تخت شاهی نشست و بهرام نیز با یارانش نزد خاقان چین رفتند. بهرام نزد خاقان دلاوری و نیروی خود را نشان داد و به پاس خدماتی که برای خاقان کرد، او نیز دخترش را به همسری بهرام درآورد و گنجها نصیب بهرام شد. چون خسروپرویز از بخت بهرام باخبر شد، نامهای به خاقان چین نوشت: بهرام یار ناسپاس پادشاه ایران است. اکنون او را نزد ما بفرست و اگر چنین نکنی، به جنگ آییم. بهرام از نامه خسروپرویز آگاه شد و از خاقان رخصت نبرد خواست، اما از بخت بد، به دستور شهریار ایران، فردی به نام قلون اجیر شده بود تا بهرام را بکشد و بهرام به دست قلون آنچنان غرق خون شد که، چون گردیه برادر را دید، شیون و ناله سر داد و رو به برادر گفت:
الاای برآورده کوه بلند
ز دریای خوشاب بیخت که کند
با برادر از سر آه دل صحبتها کرد و از غریبی خویشتن در آن سرزمین گفت و یادآور شد: تو را پند دادم که با شهریار وطن وفاداری کنی. بهرام، چون حال خواهر را در همان آخرین ساعات زندگی دید رو به او گفت:آری، من گمراه شدم و از آنچه کردم نادمم. امید دارم خداوند مرا ببخشاید. خاقان چین از مرگ او باخبر شد. نامهای به گردیه نوشت:
بدارم تو را همچون جان و تنم
بکوشم که پیمان تو نشکنم
گردیه نیز در جواب نوشت که من و یارانم سوگوار برادریم. چند ماهی بگذرد، سر به فرمان خواسته تو فرود آورم. آنگاه رو به یاران گفت: ما در اینجا بیگانهایم. چون شب شود، باید رهسپار ایران شویم. شبهنگام فرارسید و گردیه لباس رزم بر تن کرد و گرزبهدست راهی ایران شدند. خاقان چین از رفتن آنان باخبر شد و سپاهی به دنبال گردیه فرستاد. چون ۲ سپاه به هم رسیدند، گردیه به فرمانروای لشکر چین گفت: تو رزم و دلاوری برادرم را دیدهای. من نیز همچو اویم. اگر هماکنون بازنگردی، هیچ یک از شما زنده نخواهید ماند. فرماندار چین بر گردیه خیره شد و گردیه نیز او را کشت و سپاه چین گریخت. گردیه نیز نامهای به برادر دیگرش گردوی در ایران نوشت و شرح ماجرا ذکر کرد. در ادامه نیز نوشت: ما در آموی میمانیم و منتظریم تا شهریار چه امر کند.
چون خسروپرویز باخبر شد گردیه را فراخواند. او را از برادرش خواستگاری کرد و مقامی والا در میان دیگرانش عطا کرد. بعدها نیز حکمرانی ری را به گردیه بخشید.