صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

یادداشت ساعد مشکی برای مرتضی ممیز، پیشقراول گرافیک معاصر ایران

  • کد خبر: ۵۰۷۲۳
  • ۰۵ آذر ۱۳۹۹ - ۱۶:۴۱
من همیشه گفته‌ام که سخن گفتن درباره مرتضی ممیز، هم سخت است و هم آسان. آسان از این روی که حجم کار‌ها و فعالیت‌های حرفه‌ای او آن‌قدر زیاد است که ساعت‌ها می‌توان از آن‌ها صحبت کرد؛ و دشوار است، چون درباره او بسیار گفته‌اند و نوشته‌اند.
ساعد مشکی - عضو انجمن صنفی طراحان گرافیک ایران | شهرآرانیوز - من همیشه گفته‌ام که سخن گفتن درباره مرتضی ممیز، هم سخت است و هم آسان. آسان از این روی که حجم کار‌ها و فعالیت‌های حرفه‌ای او آن‌قدر زیاد است که ساعت‌ها می‌توان از آن‌ها صحبت کرد؛ و دشوار است، چون درباره او بسیار گفته‌اند و نوشته‌اند. من هم به عنوان شاگرد و همکار او در حد توانم تلاش کرده‌ام تا کار‌های حرفه‌ای‌اش را به جامعه بشناسانم. کار‌های بسیار زیادی که حجم و کیفیت آن‌ها حیرت‌آور است و انجامشان از توان یک نفر خارج است. اما در این نوشته تصمیم دارم به ظرایف شخصیت او اشاره کنم، ظرایفی که پشت آن سبیل مردانه، چهره به‌ظاهر خشن، داستان‌هایی که از کاریزمای او ساخته شده و البته، حجم انبوه کارهایش، فراموش شده‌اند.

مرتضی ممیز به معنی اصیل کلمه «با مرام» بود. از آن جنس مرام و معرفت‌هایی که سال‌های سال است فراموش شده. همان‌هایی که در داستان‌های عیاران و پهلوانان می‌خوانیم. برای خودش وظیفه و مسئولیتی قائل بود که می‌توانست مثل ما فراموش کند یا به رویش نیاورد. دست برادرهایش را در همان جوانی‌اش گرفته بود، برایشان پدری کرده بود، سروسامانشان داده بود، و تا خیالش راحت نشده بود به خودش نرسیده بود. کافی بود برایش قدم کوچکی برداری، آن‌وقت پیِ فرصت بود تا دو چندان تلافی کند، و می‌کرد.

مرتضی ممیز خجالتی بود! شاید باورش برای آن‌ها که داستان‌های زیادی از صراحت و جسارتش شنیده‌اند سخت باشد، اما اگر به او نزدیک می‌شدی می‌دیدی که خجالتش را پشت همین رفتار‌ها پنهان می‌کند. دست پیش می‌گرفت. برای همین می‌شد او را در رودربایستی گیر انداخت، هر چند ایجاد چنین شرایطی، به دلیل هوش سرشار او، بسیار سخت بود. مرتضی ممیز از بطن جامعه معمولی ایران آمده بود. از وسط مردم، مردم عادی. عار نداشت از اینکه بگوید تابستان‌ها برای کار به نجاری نزدیک خانه می‌رفته تا میخ‌های استفاده شده را با چکش صاف کند. می‌گفت برای معیشت باید کار می‌کردم. اینکه آدم‌های تصویرسازی‌هایش تا این حد واقعی و قابل باورند، اینکه شخصیت‌هایی که تصویر کرده در ذهن ما جا دارند و انگار آن‌ها را بار‌ها در کوچه و خیابان دیده‌ایم، نتیجه همین همزیستی با مردم و زندگی در میان آن هاست. اصلا دل خوشی از پول‌دار‌های متظاهر ندارد. آن‌ها که ثروتشان را به رخ می‌کشند با ماشین و خانه و ساعت‌های گران‌قیمت.
 
 

مرتضی ممیز وطن‌پرست تمام عیاری بود. سال‌های سختی که بی‌دلیل در حقش بی‌مهری شده بود، می‌توانست مثل خیلی از همکارانش مهاجرت کند. اما اینجا ماند و طاقت آورد و زیرساخت‌های حرفه‌اش را محکم‌تر کرد. با کسانی که شناختی از حرفه اش نداشتند با متانت حرف زد و صبوری کرد و عزت و احترام حرفه‌اش را به آن‌ها تفهیم کرد. آن‌قدر صبوری کرد و معلم‌وار پله‌پله گفت و یاد داد تا از آن‌ها آدم‌هایی علاقه‌مند به دیزاینِ گرافیک ساخت. همه آن سال‌ها درس داد، کار کرد، دفاع کرد، انجمن تأسیس کرد، نشریه راه انداخت، در روی‌جلد کتاب‌ها تحول ایجاد کرد، سطح کیفیِ دیزاینِ‌گرافیکِ جشنواره‌ها را ارتقا داد و. او نرفت و با همه امکاناتی که آن سوی مرز‌ها برایش مهیا بود، با همه ناملایمات اینجا ماند. او جزئی از مردم بود، مردم ایران.

مرتضی ممیز «رئوف» بود. درون کودکانه‌ای داشت. می‌شد به راحتی فریبش داد، البته اگر می‌توانستی از سد مستحکم هوشش عبور کنی. او به راستی مصداق: «پشت آن ستاره آهنین، قلبی از طلا» بود. دانشجویانش را دوست داشت، طرف مشورت آن‌ها بود در همه زمینه‌ها، ازدواج، کار، تأسیس دفتر کار، قرارداد. همین قلب کودکانه‌اش همراه با دقت بی‌نظیرش، به او امکان شناخت افراد را می‌داد. پایان هر ترم در مورد تک‌تک دانشجو‌ها اظهار نظر می‌کرد. دقیق و موشکافانه، آن‌قدر که می‌توانست چراغ راه آینده باشد. با همین شناخت بود که رفتارش در کلاس با هر یک از دانشجویانش متفاوت بود. با هر کس متناسب خودش رفتاری را انتخاب می‌کرد. طوری که هنگام صدا زدنش برای توضیح در مورد کار‌ها و تکالیف کلاسی، لحنش با هر کس متفاوت بود.

مرتضی ممیز طنّاز بود. طنزی ظریف داشت. این طنازی‌های ظریفش را در جای‌جای تصویرسازی‌هایش می‌توان دید. در گپ‌و‌گفت‌ها هم چشمه‌هایی از آن را می‌دیدی. اگر این طنازی با آن صراحت ویژه خودش ترکیب می‌شد، مضمونی اعلا ظاهر می‌شد. عنان مجلس را دست می‌گرفت و دور دورِ او بود. سربه‌سر همه می‌گذاشت و البته باز هم شناخت افراد به کمکش می‌آمد و هر کس را مناسب با حال‌و‌احوال همان شخص می‌نواخت.
 
 
مرتضی ممیز نویسنده‌ای توانا بود. کتاب «حرف‌های تجربه» نمونه اعلایی است از توانایی قلم یک دیزاینر. مقاله فوق‌العاده‌اش در مورد سهراب شهید ثالث، نشانگر تیزبینی و دقت اوست که از یک گفت‌و‌گوی سه‌نفره مقاله‌ای سینمایی، مانند یک سناریو، برای توضیح حال‌و‌هوای یک سینماگر می‌سازد. مقاله‌اش درباره کامبیز درم‌بخش را ضیاء موحد در کتاب البته واضح و مبرهن است، به عنوان نمونه‌ای درخشان آورده است.

مرتضی ممیز داد و دهش داشت. اگر جایی برای نمایشگاه دعوت می‌شد، با گروهی از همکارانش شرکت می‌کرد. اگر برای کتابی کار می‌خواستند، ترجیح می‌داد تا آثار دیگران هم در آن کتاب باشد. آن همه تلاشش برای انجمن و دوسالانه‌ها و نمایشگاه‌ها از همین خلق و خوی‌اش ناشی می‌شد.
 
در افکار و عقایدش هم همین‌طور بود. یک بار سر کلاس می‌گفت از بیانِ ایده‌ها‌یتان نترسید، از دزدیده شدنشان نترسید، اگر در ذهنتان بمانند می‌گندند. خودش هم همین‌طور بود. در جلسات ایده‌هایش را شفاف بیان می‌کرد، نمی‌ترسید کس دیگری آن‌ها را اجرا کند. هیچ‌گاه هم پنهان نمی‌کرد که از چه کسانی تأثیر گرفته است.

مرتضی ممیز پانزده سال است که رفته است. جایش خیلی خالی است. جای خالی مردی که زندگی‌اش را مانند حرفه‌اش و حرفه‌اش را مانند زندگی‌اش گذراند. او ممیزی گذاشت میان گرافیک پیش و پس از خودش.
 
 
 
 
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.