آنجلو لوپز سالهاست برای نشریات فیلیپینی کار میکند، در آخرین اثرش بازهم به یکی از همین آدمها پرداخته است و نقدی هم به نبود قوانین حمایتگر زدهاست، کارتون دو بخش دارد. دو بخشی که انگار بههم هیچ ربطی ندارند و درعین حال تکمیلکننده یکدیگر هستند.
امیرمنصور رحیمیان | شهرآرانیوز - اصلا نمیشود پولی جمع شود و این وسط به یک دسته آدم، زوری نیاید. آدمهایی که بار تجمل و تفاخر یک عده محدود از آدمهای دیگر را روی دوششان حمل میکنند. آدمهایی که شبانهروز کار میکنند تا همان تعداد محدود، بتوانند مسافرتهای آنچنانی بروند. استخوان خرد میکنند تا همان تعداد محدود بتوانند سوار مرکبهای پرزرقوبرق و گرانقیمت شوند. در آلونکهای تنگ و تاریک، روزگار میگذرانند تا آن تعداد محدود، بتوانند زیر چهلچراغهای زینتی خودشان در سرسراهای عریضوطویلشان بنشینند.
آدمهایی که جای زنجیرهای نامرئی، بر دست و پاهاشان مورمور میکند، زخم میشود و خون و عفونت از آن بیرون میزند. زنجیرهایی با اسمهای مختلف که معروفترین آنها «نان» است. با دیدن این اثر، کلمات در گردابی مواج و کفآلود باهم مخلوط میشوند و در کلهام پیچوتاب میخورند. فکر میکنم به آدمی که در این تصویر است. چقدر قیافهاش آشناست برایم. گویی روزی چندینبار او را میبینم. چهرهای که برای هرکس که دغدغهاش آدمیت است، آشنا به نظر میرسد.
چهرهای مستاصل، وحشتزده و ناامید از آینده. «آنجلو لوپز» سالهاست که اینطور آدمها را میبیند. با دغدغههایشان زندگی میکند و غمشان را میخورد. او با کارتونهایش سعی میکند صدای فریاد این طبقه باشد. کسانی که صدایی برایشان نمانده است تا فریاد بزنند. کسانی که فریادشان به جایی نمیرسد. او که سالهاست برای نشریات فیلیپینی کار میکند، در آخرین اثرش بازهم به یکی از همین آدمها پرداخته است و نقدی هم به نبود قوانین حمایتگر زدهاست، کارتون دو بخش دارد. دو بخشی که انگار بههم هیچ ربطی ندارند و درعین حال تکمیلکننده یکدیگر هستند.
مخاطب در بخش بالایی تصویر، خانههای ویلایی شیک در محیطی پر از آرامش و با باغچههایی مملو از گل و جادهکشیهای مرتب را میبیند و در پایین، در گوری که عمودی کشیده شده است، زنی ایستاده در تاریکی زمین را میبیند. زنی که در محاصره هاشورهای ضخیم و تاریک، ایستاده و روی لباسش نوشته شده است: «کارگر خانگی». زنی که درکنارش، جارو و سطلی آب قرار دارد و در همان حال به پاهایش زنجیر است.
او دستانش را بالا برده است تا باغچه پر از گل را نگاه دارد و در همان حال، چهرهای ترسیده و نگران دارد. نگاه زن وحشتزده به بالای سرش دوخته شده است و مثل این است که از چیزی هراس دارد. اوضاع آنجایی جالب میشود که مخاطب، سوالی در ذهنش پدیدار میشود: «یک کارگر خانگی چرا باید اینجا، زیر زمین، درحال نگاه داشتن باغچه و دور از چشم بقیه با زنجیری به پایش باشد؟»
با کمی تحقیق درمورد کارگران فیلیپینی، به بردهداری در جهان مدرن و امروزی میرسیم. به اربابانی که با کتوشلوار، بوی عطر و ژستهای روشنفکریشان، هنوز بردهداری میکنند. بهراحتی حقوق انسانی کارگران را میدزدند. به آنها تجاوز میکنند. ساعت کاریشان را زیاد میکنند. پولشان را نمیدهند و توقعهای دیگری غیر از کار از آنها دارند. به اربابانی که هنوز و همیشه در همهجای جهان هستند و بودهاند. شیک و اتوکشیده به دوربینها، لبخند میزنند و در همان حین، زیر زرقوبرق لباسشان، درحال خفه کردن انسانهای دیگر هستند.