مخاطب امروز ما سمیه خاوری، هنرمند خوش قریحه هم محلی ماست. او دانشآموخته گرافیک دانشگاه هنر نیشابور است و دستی بر مجسمهسازی، طراحی و تصویرسازی دارد. عاشق مجسمهسازی است و همزمان دلش با تصویرسازی کتابهای قصه کودکان آرام میگیرد.
سید محمد عطائی |شهرآرانیوز؛ شاید حدود یک سال پیش بود که برای اولین بار تصویر تعدادی از آثارش را دیدم نامش را در لیست گفتوگوهایم گذاشتم. آثار او حالوهوای خاصی دارد منطقه ما از این هنرمند شاخص و با استعداد کم ندارد. افرادی که زبان هنر را انتخاب کردند، چون هیچ چیز دیگری یارای بیان احساساتشان نیست. مخاطب امروز ما سمیه خاوری، هنرمند خوش قریحه هم محلی ماست. او دانشآموخته گرافیک دانشگاه هنر نیشابور است و دستی بر مجسمهسازی، طراحی و تصویرسازی دارد. عاشق مجسمهسازی است و همزمان دلش با تصویرسازی کتابهای قصه کودکان آرام میگیرد.
برادر و خواهرم هنرمند و حامی من بودند
سمیه خاوری متولد ۱۳۷۱ فرزند آخر خانوادهای هشت نفره است. درباره کودکی و خانوادهاش میگوید: «خانواده من اوایل انقلاب اسلامی ایران از ولایت دایکندی به ایران مهاجرت کردند و در همین گلشهر ساکن شدیم. برادرم رضا و خواهرم طاهره در زندگی من بسیار تأثیرگذار بودند. رضا بیشتر کارهای فرهنگی انجام میداد و ما را حمایت میکرد، اکنون در کابل زندگی میکند و صاحب یک انتشارات کودکان است. سفارشات او بود که من را به سمت و سوی تصویرسازی سوق داد. رضا متولد ۵۷ بود. او اوایل داستاننویسی میکرد، فرد بسیار خوش ارتباط، فعال و اجتماعی است و از همان زمان با دوستانش در محافل مختلف علمی، ادبی و فرهنگی شرکت میکرد.
وقتی نتوانست در ایران فعالیت کند از طریق سازمان بینالمللی مهاجرت IOM به کابل رفت. این سازمان از جوانان مهاجری که قصد فعالیت در کشور خودشان را داشتند حمایت میکرد. وقتی به آنجا رفت نیز کارهای مختلفی را تجربه کرد از جمله تئاتر و وقتی که در آن مسیرها نتیجه دلخواهش را نگرفت به سراغ انتشارات رفت. طاهره نیز در کار پویانمایی است و با هم کار میکنیم و از این خانواده هشت نفره فقط ما سه نفر سراغ کارهای هنری رفتیم. طاهره هم متولد ۶۷ است. او قبل از من به سراغ هنر رفت و به نقاشی علاقه داشت. از زمانی که یادم میآید مداد دستش بود و نقاشی میکشید.»
آموزش طراحی مهمترین بخش زندگیام شد
خانم خاوری در ادامه از دوران کودکی و نوجوانیاش و مسیر هنری که دنبال میکند میگوید: «حدود سال ۱۳۸۲ بود و من کلاس اول راهنمایی بودم. آن زمان کلاس رفتن خارج از مدرسه و در اوقات فراغت یا در تابستان برای بچهها بسیار جذاب و مفرح بود و مثل این روزها نبود که همه چیز در دسترس باشد. بیشتر بچهها آرزوی کلاس فوق برنامه داشتند. کلاس هنر رفتن هم خیلی خاص بود. خواهرم کلاس طراحی میرفت، با طراحی از اشیا شروع کرد و به سراغ طراحی از سایهها و چهره رفت.
من هم راه او را رفتم و با کلاسهای استاد محمد حسین جعفری آشنا شدم، جایی که برای من مهمترین بخش زندگیام شد. تشویق و توجه استاد به بچهها یکی از اصلیترین شاخصههای کلاس استاد بود، چیزی که شاید در خانوادههای پرجمعیتمان کمتر دریافت میکردیم. کلاسها آن زمان در یک مسجد برگزار میشد، بچهها دورتادور مینشستند و طراحی میکردند، فضای دوستانهای بود. آن زمان استاد طراحی ما را میدید و نظر میداد و این بسیار برایمان ارزشمند بود.
بعد از طراحی کلاس مجسمهسازی را شروع کردم، دنیای مجسمه من را با دنیای درونم بیشتر آشنا کرد و خیلی راحتتر میتوانستم تخیل کنم. این دوران ۳ سال طول کشید و ۳ مرتبه در مسابقات مجسمهسازی مجتمع امام رضا (ع) شرکت کردم که یک بار نفر اول و یک بار هم به عنوان نفر برگزیده شناخته شدم.»
مجسمهسازی و علاقهای که به دانشگاه ختم شد
سمیه از علاقه به مجسمهسازی میگوید: «خانواده زیاد با کارهای هنری موافق نبود. به ویژه پدرم، ایشان عقیده داشت که کار بیهودهای است. شاید اگر در دستم مداد و قلم میدید چیزی نمیگفت، اما مجسمه را تاب نمیآورد و فکر میکرد دختر باید بیشتر به کارهای خانهداری بپردازد، اما من همیشه حمایت برادرم رضا را داشتم و به همین دلیل هم ۳ سال مجسمهسازی کردم. همیشه دلم با مجسمهسازی بود و متأسفانه بعد از ۳ سال تلاش باز هم موفق نشدم این رشته را در خانه ادامه دهم و زور مخالفتهای پدرم بر علاقهام چربید و مجبور شدم کمی مسیرم را تغییر دهم و تصمیم گرفتم در رشته گرافیک ادامه کارهای هنریام را دنبال کنم.»
در مسیر دانشگاه و آگاهی بیشتر
سمیه خاوری، هنرمندی است که از محیط اطرافش تأثیر زیادی میپذیرد، او میگوید: «من تا قبل از دانشگاه و سفر به افغانستان به مسئله مهاجرت و مهاجر بودن زیاد فکر نکرده بودم. در آن دوران بخش عمدهای از فکر مشغولی من کارم بود و پیشرفت در حوزه اجرای بهتر طراحیها. محدوده ارتباطیام نیز بیشتر با دوستانی بود که در محدوده گلشهر و منطقه ۵ بودند و از کودکی با هم بزرگ شده بودیم. دانشگاه از نظر پیشرفت در حرفه و هنر محدوده روابطام را وسیعتر کرد و همین طور متوجه شدم با اینکه مردم ما چند دهه در ایران زندگی کردند چقدر شناخت عموم مردم ایران نسبت به مسائل مهاجران کم است.
همین شناخت کم نیز سطحی است و تصورات کلیشهای از مهاجران دارند. همه این دریافتها و مسائل باعث شد تصمیم بگیریم با بچههای طراح گلشهر یک نمایشگاه با عنوان پوستر مهاجرت بزنیم. ما در این پروژه از یکی از استادان کمک گرفتیم تا کارها دارای هویت بصری باشد و وحدت پیدا کند. در کل آثار تصویر شده در اصطلاح خوب از آب درآمد و بازخورد خوبی داشت. این نمایشگاه باعث شد ۲ نمایشگاه دیگر نیز دائر شود.»
داستان سفر و آغاز آشنایی با هویتی اصیل
خانم خاوری میگوید: «دوره کارشناسی را چهار ساله تمام کردم و تحصیلات دانشگاهی در این رشته برای من مفید بود و تأثیر خوبی بر نوع نگاه من داشت. موضوع پایاننامه من آثار یک هنرمند مهاجر ژاپنی ساکن در استرالیا بود به نام شان تن که روایت جالبی از مهاجرت در آثارش به چشم میخورد.
در آثارش تخیل عمیقی داشت هرچند که آشنایی من با آثار این هنرمند اتفاقی بود، اما در همان نگاه اول از آثار او خوشم آمد. اولین کتابی که از این تصویرگر به دستم رسید در کابل بود و روایت یک شخصیت مهاجر بود که به صورت انتزاعی به تصویر کشیده شده بود. فکر میکنم مهاجر بودن و تخیلی بودن آثار این تصویرگر دو شاخصه اصلی بود که باعث شد من به دنبال آثار دیگری از این تصویرگر بروم. طی دانشگاه و بعد از دانشآموختگی در چند مرحله به کابل رفتم و برنامه کاری ام را به همراه برادرم پیگیری کردم و در این مدت پیش برادرم زندگی میکردم. از آنجایی که برادرم ناشر کتابهای کودک هست و در بخش فروش و چاپ کتاب برای کودکان و نوجوانان فعالیت دارد.
من هم در زمانهای بیکاری سعی میکردم رمانها و کتابهای مربوط به کودکان و نوجوانان را مطالعه کنم تا بیشتر با حوزه کاریای که در آن فعالیت میکردم آشنا شوم. در این ایام همزمان، آهسته و آرام با شرایط و محیط جدید یعنی افغانستان آشنا میشدم. اخبار را تا جایی که میتوانستم دنبال میکردم و کم کم با حال و هوای مکان جدید آشنا میشدم. برای من در ایران فضایی فراهم نشده بود تا پیگیر احوالات کشورم باشم، حالا این فرصت ارزشمندی بود تا شناختی از فرهنگ اصلی خودم پیدا کنم. فکر میکنم برای اینکه به یک مکان احساس تعلق پیدا کنیم به زمان نیاز داریم، هرچند آنجا وطن اجدادی خودت باشد.
باید در خیابانهایش قدم بزنیم، هوای شهرهایش را تنفس کنیم و شادی و غمهای مردمش را ببینیم و مسائلی که مردمش با آن درگیر هستند، بفهمیم و درک کنیم، بعد از آن آهسته آهسته خاطراتی در ذهنمان شکل میگیرد و سپس خودت را بخشی از آن جامعه خواهی دانست. این احساس تعلق کردن برای هر کس در مدت زمانهای متفاوتی شکل میگیرد، برای یکی چند ماه، برای دیگری چند سال و برای من طی مدت ۵ سال ایجاد شد. در این ۵ سال، ۵ دوره از زادگاهم یعنی ایران و گلشهر به کشورم رفتم و بازگشتم. دورههایی که رفتم تا کتابهای قصه و مدرسه را برای بچههای آنجا طراحی کنم.
هر بار به شکل مسافری میرفتم و بر میگشتم، ماندن به آمادگی نیاز داشت. بعد از این دورهها اکنون میتوانم بگویم که جغرافیای هویتم گسترش پیدا کرده است و پیوندی جدید با مردم افغانستان برقرار کردم. قرار شد بعد از آخرین سفر کاری، سفری بروم به صورت خاص تا زمان بیشتری برای معاشرت با مردم و آشنایی با مکانهای خاص افغانستان داشته باشم. این تصمیم قطعی بود، اما متأسفانه به علت شیوع بیماری کرونا همه چیز به هم ریخت و عقب افتاد.
سفر که تمام میشود تازه شروع داستانهای جدید است
سمیه میگوید: «سفر که تمام میشود تازه شروع تجربههای جدید است. انگار ذهن به صورت شفافتری مسائل را میبیند و بررسی میکند، خاطرات انسجام بیشتری میگیرند و ارتباط بین وقایع را بهتر میتوان دید. بعد از سفرهایم چیزی شبیه به مه در ذهنم شکل گرفت. مهای که فضا را نامفهوم میکرد، بخشهایی را میدیدم و بخشهایی را نه. گاهی همه چیز واضح میشد و گاهی کاملا نامفهوم و نامرئی بود. این اتفاق در زندگی حرفهای من نیز بیتأثیر نبود، تصویرگری کتاب «خواب خرگوشی اثر آقای محمد شریفی» تجربه کاری خوبی بود که بعد از بازگشت به ایران انجام دادم، با اولین باری که کتاب را خواندم، با داستان آن ارتباط خوبی برقرار کردم، چون روایتی از حال و هوای افغانستان بود و من هم تازه از سفر افغانستان بازگشته بودم. طی چند جلسه گفتگو با محمد شریفی درباره نمادهایی که در داستان استفاده شده بود به دید مشترک رسیدیم و کار شروع شد و طی یک ماه به پایان رسید. این کتاب در دانشگاه کابل به چاپ رسید. داستان کشش خوبی داشت و امیدوارم مخاطبان اصلی هم با داستان و تصاویر ارتباط خوبی برقرار کنند. روایت داستان این کتاب در یک جنگل اتفاق میافتد و شخصیتهای اصلی آن شیر و خرگوش هستند.»
خودنگارهها یا روایتی از خود
چند نمونه از آثار هنریاش را نشانش میدهم و از او میخواهم در این باره صحبت کند. آثاری خاص که پیش از این مبهوت نگاه کردن به آنها شدهام، میگوید: «این آثار تحتتأثیر پارهای از اتفاقات در زندگیام یا به نوعی برداشت از خودم بود. در این چند کار سعی کردم آثارم را به گونهای به تصویر بکشم که انگار روایتی از خودم هستد که به اصطلاح در هنر به آن خودنگاره میگویند. من در این آثار سوژه اصلی هستم و بخشی از هستی. این مجموعه نوعی خودکاوی و روانشناسی خویشتن هست که روایت درونم را با استفاده از نمادها به تصویر کشیدم. نمادهایی مثل آب و ماهی و دست و... این مجموعه را به صورت شخصی و برای خودم زدم. در پایان کار و با گذشت زمان به خوبی میتوانستم دلیل عناصر استفاده شده را تفسیر کنم و به برداشتی از احساسات و اندیشههایم برسم.»
یکی از آثارش را نشان میدهم که چهره خود اوست و دایره سیاهی روی چشم راستش دارد و حروف منقطعی که در سمت راست تصویر است، میگوید: «این اثر مربوط به دوران دانشجویی من است، آن زمان خیلی از افرادی که در گلشهر و کشورهای دیگر بودند و میشناختمشان به اروپا مهاجرت کردند و در این مسیر تعداد زیادی در دریا غرق شدند. از مجموعه اطلاعات و ویدیوهایی که در این باره دیدم یک مجموعه طراحی کردم و این چند وقت اخیر یکی از این کارها را با عکس خودم هماهنگ کردم. تصویر دیگری نشان میدهم، میگوید: «اسم این اثر را رویارویی گذاشته ام و منظورم رویارویی با خود بود.
این تصویر یکی از فریمهای پایاننامه ام بود. تصویر دیگری نشانش میدهم که عکس خود و دریا و دستهای فراوانی در طلب کمک است، میگوید: «من فکر میکنم یک سری آرزوها از یک نسل به نسل دیگر تکرار میشوند، مثلا جنگ در کشورمان خاتمه پیدا کند و وضعیت سیاسی به ثبات نسبی میرسد، اما در این چند دهه تغییری حاصل نشده و اگر هم اوضاع کمی بهبود یافته، ناچیز و بیدوام بوده است. این وضعیت فرسایشی است. در این تصویر آب نمادی از احساسات است و ماهی نمادی از اندیشهای است که به سطح آمده است.
شاید بشود گفت ماهی نمادی از ناخودآگاه جمعی ماست که چیزی را فریاد میزند. دستها به نوعی نشان از یاری گرفتن و درخواست کمک هستند که به چشم ختم میشوند و چشم نیز نمادی از جهان درون است. جهانی که دستی برای یاری گرفتن میخواهد. یعنی وضعیت به نقطهای رسیده است که زبان قاصر از بیان است و باید عمق درد را در چشمها خواند.»
قصهها و آموزش مفاهیم انسانی به کودکان
او از دنیای تصویرسازی و تصویرسازی برای کودکان میگوید: «یکی از شانسهای زندگیام؛ وارد شدن به دنیای هنر بود و بعد از آن وارد شدن به دنیای تصویرسازی برای کودکان. این روزها بیشتر به عنوان تصویرگر کتابهای کودک و نوجوان کار میکنم و بیشتر تجربهام در این بخش است.
تمام کارهایم در کابل به چاپ رسیدند، کارهایی در حوزه کتابهای کمک آموزشی به نام مجموعه «هشت پا» و همینطور قصههایی با عنوان «ادبیات بومی و ادبیات امروز» که نویسندگی دو مورد از داستان کتابها را خودم بر عهده داشتهام. تواناییام در تصویرگری کتابها باعث شد چندین بار به کابل سفر کاری داشته باشم و کار برای کودک یکی از عرصههای مهم است، خوشحالم که در این بخش فعالیت داشتهام. ما برای یک آینده روشن باید روی طرز تفکر و اندیشههای کودکان سرمایهگذاری کنیم.
کودکان مثل زمینهای غنیای هستند که هرچه بکاریم در آینده آن را برداشت خواهیم کرد. کودکان سرمایههای اصلی یک سرزمین هستند و تمام کشورهای پیشرفته سرمایههای زیادی را برای کودکان و معلمان اختصاص میدهند. در این مسیر، تصویر و قصه یکی از عناصر مهم است که کودک با آنها ارتباط برقرار میکند و ما با قصهها میتوانیم مفاهیم مهم انسانی و اجتماعی را به کودک آموزش دهیم. زبان تصویر و قصه، شیرین، دوستداشتنی و برای کودک پذیرفتنی است.»
در جهان تصویرسازی میشود جنگها تمام شوند
درباره تصویرسازی ادامه میدهد: «تصویرسازی برای من یک شغل نیست، جهانی است که با آن به دنیایی دیگر میروم که در آن هر اتفاقی ممکن است. حتی تمام شدن جنگها. ما در قصهها با سختترین مسائل روبهرو میشویم، با دیوها و اهریمنها میجنگیم و همه با هم مشکلات را پشت سر میگذاریم، در انتهای قصه اوضاع بهتر میشود و تاریکی از بین میرود. خیلی اوقات با شنیدن خبرهای بد از افغانستان، دنیا برایم تیره و تار شده است. در این زمانها سعی کردم از کارم کمی فاصله بگیرم و بعد گذشت مدتی و پذیرش واقعیتها دوباره آن را ادامه دادم. دردها وجود دارند، همیشه، به ویژه برای مردم افغانستان و مهاجران، ولی چارهای نیست، باید ادامه داد. دوست دارم روزی را ببینم که بچههای تمام دنیا از یک زندگی شاد بهرهمند باشند و دوران کودکی شادی را تجربه کنند. برای بچههای سرزمینم دنیایی عاری از جنگ و خشونت آرزو میکنم. به امید آن روز.»