ما عاشق مقایسهایم، ولی تقریبا هیچوقت از دل این مقایسهها اشاره یا توصیهای درنیامده است. با خودمان فکر نکردهایم که چه زمانی باید از «دستبرد فکری» حرف بزنیم و چه زمانی از «ارجاع». آیا به نشانهها و علائم توجه میکنیم؛ به گیومههای تصویری، به پرانتزهای بصری؟ بیایید به بحث کپی در سریال «قورباغه» از زاویه دیگری نگاه کنیم.
کاظم کلانتری | شهرآرانیوز - حالا دیگر همه ویدئو مقایسه سکانس سریال «قورباغه» با فیلم «نفرت» را دیدهاند، اما کمتر کسی است که همان واژهای را برای این قسمت به کار برده باشد که خود هومن سیدی استفاده کرد؛ چون پیداکردن «کپی» و توسل به این واژه برای ما همیشه پرسودتر از «برداشت آزاد» یا «ارجاع» بوده است؛ چون همیشه با کپی بهتر میشود بازی کرد و از دلش کلمه جدید درآورد و در همین میان بازدید گرفت و تحسین شد. ما عاشق مقایسهایم، ولی تقریبا هیچوقت از دل این مقایسهها اشاره یا توصیهای درنیامده است. با خودمان فکر نکردهایم که چه زمانی باید از «سرقت هنری» استفاده کنیم و چه زمانی از «سرقت علمی»، «سرقت ادبی»، «دستبرد فکری»، «ارجاع» یا «برداشت آزاد». اساسا هیچوقت به این فکر نمیکنیم که استفاده از این واژهها میتواند چه اندازه ارزش یک اثر را کم کنند و چه اندازه زیاد. آیا به نشانهها و علائم توجه میکنیم؛ به گیومههای تصویری، به پرانتزهای بصری؟
تارانتینو اولین فیلمش را سال ۱۹۹۲ در ۲۹ سالگی ساخت؛ منظورم «سگهای انباری» است؛ همان فیلمی که اولین نمایشش در جشنواره ساندنس همه را شگفتزد کرد و خود تارانتینو بارها این جمله را برایش به کار برده است: «من سگهای انباری را با دزدی از فیلمهای دیگران ساختهام.» حالا دیگر همه میدانند «سگهای انباری»، یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینما، کپیِ تر و تمیزی از فیلم «فردایی بهتر» (۱۹۸۶) جان وو است. میخواهم روی واژه «تمیز» تأکید کنم و به هیچوجه مقصودم تقدیس سرقت، کپی یا دزدی ادبی و هنری نیست. سال ۱۹۹۴ تارانتینو در مصاحبهاش با مجله «امپایر» جمله معروفش را به زبان آورد: «من از تکتک فیلمهایی که تابهحال ساخته شده، دزدی میکنم.» اینجا دوسال از ساخت «سگهای انباری» گذشته و تارانتینو با «جکی براون» و «داستان عامهپسند» به نابغهای نوظهور در سینما تبدیل شده است؛ نه برای کپیهایش، بلکه برای کپیهای تر و تمیزش از فیلمهای ناشناخته یا بیموویها.
سکانس افتتاحیه «جکی براون» یک کپی تمیز بود از سکانس افتتاحیه فیلم «فارغ التحصیل» (۱۹۶۷). او در «داستان عامهپسند» حتی از فونت، نام، رقص، راهرفتن، و حتی کشتهشدن شخصیتهای فیلمهای دیگر استفاده کرد.
تارانتینو حالا یکی از بزرگترین کارگردانهای سینماست نه برای کپیهای تر و تمیزش بلکه برای ارجاعاتی که به فیلمهای سینمایی، فرهنگ عامه، کتابها، کمیکها، موسیقیها و هزار چیز دیگر میدهد؛ حالا «تارانتینویی» یکی از مدخلهای دیکشنری آکسفورد است و در تعریفش این مورد را خواهیم دید: آثاری با ارجاعهای سینمایی. چطور یک کارگردان ناشناخته با کپیکاری به یک کارگردان معروف تبدیل شد؟ با کپیهای تر و تمیز و ارجاعهای سینمایی؟ نه لزوما؛ با خودآگاهی و خوداظهاری. حالا هر فیلمی که از آقای تارانتینو منتشر شود یک کتاب هم ضمیمهاش هست؛ کتابی از معرفی کپیهایتر و تمیز [بخوانید ارجاعهای سینمایی]. هر فیلم آقای کیو تی (QT) انبوهی از فیلمها و آهنگها و کتابهای ناشناخته را به آثاری پرفروش و محبوب تبدیل میکند؛ فقط به این دلیل که او به آنها اشاره کرده است. آیا هومن سیدی تمام سریالش را کپی کرده است؟ آیا کارگردان «قورباغه» مثل تارانتینو باهوش است؟ در پاسخ به این سوالات انگیزهها مهماند و هنوز نمیتوانیم به این سادگیها با دیدن دو قسمت، «قورباغه» را ارزشمند یا بیارزش بنامیم؛ پس بگذارید کمی دقیقتر شویم و درباره چیزهای دیگری حرف بزنیم.
ما سریال هومن سیدی را قبل از انتشار با حاشیههایش شناختهایم؛ دستمزد نوید محمدزاده و حکایت تهیهکنندهها و تأخیرهای زیادش. با انتشار دو قسمت از «قورباغه» کدام یک از مخاطبان میتوانند به شکل واضح بگویند داستان و مضمون کلی این سریال چیست؟ این یک واقعیت است که ما «قورباغه» را با حاشیههای ورمکردهاش میشناسیم نه داستان و مضمونش. هجمهای که کپیبودن قسمت اول به پا کرد بیشتر بود یا چیزی که در قسمت اول دیدیم؟ تحسین و تشویق مضمون و فضای قسمت اول بیشتر بود یا تقبیح شباهت طابقالنعل بالنعل آن سکانس با فیلم «نفرت»؟ کمی به عقب برگردیم و پستی را که سیدی با عنوان «چند فیلم و چند فیلمساز» یک هفته قبل از تاریخ انتشار در اینستاگرام گذاشت مرور کنیم. این جمله ابتدایی آن نوشته است:
«هرکسی سینما را از جایی میآموزد. سرراستترین آدرسش دانشگاهها و محافل آموزشی است. برای من با شهود اتفاق حادث شده است. با دیدن و لذتبردن. اگر هر کس یک استاد داشته باشد و چند کتاب، من چند کارگردان دارم با چند فیلم.»
من میتوانم همینجا بگویم آقای سیدی حتی از حرف تارانتینو هم کپی کرده است. این جمله تارانتینو است: «وقتی مردم از من میپرسند که آیا تو به مدرسه فیلمسازی رفتهای؟ من میگویم نه! معلم من فیلمها بودهاند.» کیست که نداند تارانتینو زمانی در مغازه کرایه فیلمهای ویدئویی منهتن کار میکرده است؟ گفتن این جمله که «سیدی کپی میکند» بسیار ساده است؛ اما حرفزدن درباره انگیزهها، اهداف و ارزشهای کار او اصلا کار سادهای نیست؛ فکر کردن درباره تاریخ پست هومن سیدی چندان به درد جماعت کاشف کپی نمیخورد؛ چون پشت اینها هومن سیدی یک کارگردان باهوش و زرنگ جلوه داده میشود نه یک دزد و سارق. ما میخواهیم از سریال او یک «قورباغه» کپیشده بسازیم نه کلاغی که حداقل دنبال نشاندادن چیزهای باارزش است. میخواهم این را دوباره تأکید کنم که اصلا به کیفیت سریال و بحث تبلیغات و جنجالهایش کار ندارم. جملات بعدی نوشته سیدی را بخوانیم:
«از متیو کاسوویتس که در فیلم موردعلاقهام، «نفرت»، با لحن خیابانیاش جرئت ساخت اولین فیلم سینماییام «آفریقا» را بهم داد؛ و هنوز برایم به شدت فیلمی پر از درس است.»
مگر غیر این است که سیدی با این جمله دست خودش را در قسمت اول رو کرده است؟ از لحن و فضا بگیرید تا عنوان
قسمت اول که «
آفریقا» بود و مهمتر از همه با توضیحی که زیر عنوان آمده: «برداشت آزاد از
la haine». اجازه بدهید اینجا خیلی ساده بگوییم او حتی از خودش هم سرقت کرده است؛ او شخصیتهای محوری قسمت اول را روی شخصیتهای محوری فیلم چندسال پیشش انداخته است؛ یعنی همان فیلمی که آن را وامدار «
نفرت» میداند،
«آفریقا». آیا به بستر اتفاقات - که یک شهرک است- توجه کرده ایم؟ او به فیلم خودش و فیلم فیلمساز موردعلاقهاش
ارجاع داده است.
از همان عنوان قسمت دوم مشخص است که آقای کارگردان به کجا و چه چیزی اشاره میکند: «سگها را بکش». روایت سگکشهای شهرداری و آن فرد سیاهپوش که اشتباهی بهجای سگ کشته میشود اشارهای مستقیم است به دیگرفیلم محبوبش، «عشق سگی» (۲۰۰۰) ایناریتو، و سگ سیاه آن فیلم. جمله بعدی سیدی در پست اینستاگرامش را بخوانیم:
«الخاندرو گونزالس ایناریتو با نبوغش در اولین اثرش «زندگی سگی» چنان کاری انجام میدهد که برای لحظهای نمیشود از فیلم چشم برداشت. روایت تکاملیافته از وایلدر و کیشلوفسکی اثری بینظیر در روایت و ساختاری دگماوار اثر را به یک شاهکار تبدیل میکند.»
باور کنید اینجا کپی هومن سیدی حتی ذرهای اهیمت ندارد؛ بلکه چرایی و کیفیت انتخاب اقتباس و برداشت او از «عشق سگی» مهم است و چگونگی رساندن شخصیتهایش به یکدیگر از این مسیر. مهم این است که آیا این کپی (بخوانید وامگرفتن یا برداشت) درآمده است یا نه؟ آیا نبوغ سیدی میتواند به اندازه نبوغ ایناریتو باشد؟ میتوانیم این روایت فرعی را ارجاعی هیجانانگیز به فیلم ایناریتو بدانیم؟ داستان سگکشهای شهرداری میتواند کاری کند لحظهای از تصویر چشم برنداریم؟ میشود ساختار روایی کل قسمت دوم، نماها و فضایی که از اتومبیل و خون و کشتاری که در پایان این قسمت میبینیم ارجاعی «درست و مناسب» به «داستان عامهپسند» تارانتینو یا «عشق سگی» ایناریتو باشد؟
سیدی در ادامه نوشتهاش از انگلوپولوس و هانکه و نوری بیلگه جیلان و برگمان هم به عنوان منابع الهام یا معلمان فیلمسازیاش سخن گفته و احتمالا در قسمتهای بعدی اشاراتی به این فیلمسازها و فیلمهایشان هم خواهیم دید، اما اینها نه دلیل کپیبرداری است، نه دزدی و نه حتی اینکه او برداشتها و ارجاعهای درستی به آنها داده است.
استیو جابز سال ۱۹۹۴ در بخشی از سخنرانی معروفش نقلقولی از پیکاسو آورد: «هنرمند خوب تقلید میکند، اما هنرمند بزرگ ایدههای خوب را میدزدد و ما بدون هیچخجالتی ایدههای بزرگ را میدزدیم.» شما هم احتمالا با خواندن یا شنیدن این جمله فکر میکنید جابز زیرکترین دزد دنیای تکنولوژی است؛ همانطور که خیلیها محصولات و تکنولوژیهای اپل را اصیل نمیدانند. اما واقعیت این است که در دنیای پستمدرن الهام از قابلیت و تکنولوژی شرکتهای دیگر و حتی ارتقای آنها در خیلی از موارد به تاریخسازیهای مهمی ختم شده است.
بگذارید مثالی جدیدتر برایتان بیاورم. حتما تابهحال آخرین فیلم نولان را دیدهاید؛ کسی نمیتواند منکر ایده جاهطلبانه «
تنت» شود. اینکه نولان توانسته از این ایده، فیلم خوبی دربیاورد یا نه محل بحث ما نیست. احتمالا خیلیها از علاقه نولان به داستانهای جاسوسی، به خصوص
جیمز باند، خبر دارند؛ اما به احتمال خیلی زیاد نمیدانند او در فیلم آخرش به
جان لوکاره، از مطرحترین جاسوسینویسان دنیا، چطور ادای احترام کرده است.
سریال «نگهبان شب» (۲۰۱۶)، از رمان معروف جان لوکاره، اقتباس شده است و احتمالا تعجب خواهید کرد که شخصیت منفی و ملیتش، داستان فرعی نقاشیها، قایقها و سکانسهای دریایی همه ارجاعی هستند به این سریال و جان لوکاره.
نولان برای نقش همسر شخصیت منفی فیلمش همان بازیگری را استفاده میکند که در سریال «نگهبان شب» نقش همسر شخصیت منفی را بازی میکرد. بله! درست حدس زدید شخصیت منفی هر دو فیلم اهل روسیه هستند. استفاده از کلمه کپی برای این موارد کار سادهای است. این به نگاه ما بستگی دارد که ارزش فیلم نولان را با دانستن این ارجاع -یا به قول بعضیها کپی - زیاد کنیم یا کم. نولان ایدهاش را با این ارجاعات پرورش داده است و این یک واقعیت غیرقابلانکار است که بخشی از لذت فرآیند خلق اثر برای مؤلف بازی با علاقهها، ادای دینها، نقلقولها و ایدههاست و بخشی از لذت مخاطب در تماشا درک و فهم آنها. تارانتینو زمانی درباره موفقیتش در سینما گفته بود: «همه اینها نتیجه مقاومت بوده است.» آیا هومن سیدی کارگردان مقاومی است؟ نمیدانم؛ اما این را میدانم که برای سریال قورباغه نمیتوانیم به این زودیها بگوییم هومن سیدی یک هنرمند خوب است یا یک هنرمند بزرگ؛ نمیتوانیم به همین راحتیها بگوییم «قورباغه» سریالی باارزش است یا کمارزش؛ اما میتوانیم از همین الان انتخاب کنیم که میخواهیم در کدام دسته باشیم: مخاطبان خوب یا مخاطبان بزرگ؟!
درباره «قورباغه»