محمد بابارستمی، کودک درشتاندام و بازیگوش خیلی زود از گرمای آغوش پرمهر مادر محروم شد. اما در باغ بزرگ هشتم، در مشهد و زیر سایه امامرضا (ع) بزرگ شد و برای آموزش نظاموظیفه، راهی لشکر ۷ پیاده خراسان شد.
ابوالقاسم علیزاده | شهرآرانیوز - حضرت آیتا... خامنهای درباره شهید بابارستمی فرمودهاند: شهید رستمی، یک فرد روستایی و به ظاهر عامی، توی جمعی که فرماندهان نشسته بودند، فرماندهان درجه یک نشسته بودند، رئیسجمهور وقت آن روز هم نشسته بود، صحبت کرد. گزارش میدان جنگ داد، جوری که همه فرماندهان نظامی مبهوت شدند! یعنی استعداد انقلاب برای پرورش افراد تا این حد است. اینها را نباید دستکم گرفت، اینها اهمیت و عظمت و عمق انقلاب را نشان میدهند.
محمد بابارستمی، کودک درشتاندام و بازیگوش خیلی زود از گرمای آغوش پرمهر مادر محروم شد. اما در باغ بزرگ هشتم، در مشهد و زیر سایه امامرضا (ع) بزرگ شد و برای آموزش نظاموظیفه، راهی لشکر ۷ پیاده خراسان شد. بعد از اینکه چهار ماه آییننامه انضباطی را و آشنایی با سلاحهای سازمانی و تجهیزات رزمی را مشق کرد به گردان توپخانه معرفی شد. شد «امر بر» فرماندهان بزرگ لشکر. آن روزها شاید اصلا نمیدانست که روزگار میچرخد. روزگار چرخید. لحظهایکه قطار انقلاب به ایستگاه ۲۲بهمن رسید، خیلیها پیاده شدند، اما او مردانه پای حرفهایش ماند و شد مسئول عملیات سپاه هشتم ثامنالائمه (ع)، اما نمیدانم چرا قبل از اینکه در مقام فرماندهی، عین فرماندهان خودش امر و نهی کند، بیشتر از بقیه، خودش را به اطاعت از فرمانده یا، ولی امرش ملزم میکرد؟ جواب سؤالم شاید همین حرف بزرگان بازمانده از «کاروان شهادت» باشد که به اتفاق میگویند: «ولی امر او امام (ره) بود و فرماندهاش شهید چمران.»
جثه توپر، فکر سلیم، اراده آهنین، عزم استوار، هیبت صنوبری، صلابت نگاه، منطق کلام و در یک کلام، جنم فرماندهی، از او یک رستم واقعی ساخته بود. از روزی که به «کشتی» روی آورد، تمام زندگی شد میدان پهلوانی؛ جاییکه خوبی و بدی پنجه در پنجه هم میاندازند. جنگید و جنگید تا سرآمد شد؛ هم در میدان زندگی هم در گود زورآزمایی. برایش فرقی نمیکرد حریفش چه کسی باشد یا از کجا آمده باشد. آموخته بود که باید همیشه در صحنه باشد. حال چه خیابانهای پر از خطر، چه کویر ناشناخته طبس. او مرد میدان بود و نمیگذاشت خرمنهای گندم گنبد در کام آتش خاکستر شود، نمیگذاشت دشمن در کردستان و جبهههای وسیع خوزستان، بیحریف بماند.
پس کمکاری و کوتاهی از آن من و ماست اگر رستم خود را جهانی نکردهایم. کوتاهی و سهلانگاری از من و ماست که بارها قلم زدهایم، اما قطعهای، غزلی یا قصیدهای برای رستم زمانه نسرودهایم.
آلبوم را ورق میزنم، بیش از همه شیفته یک عکسش هستم. خطوط برجسته و نانوشته این عکس را دوباره مرور میکنم. عجیب است که هربار آنقدر در تماشای این عکس غرق میشوم که هم خودم را فراموش میکنم هم عکس را. بعضی معتقدند عکسها سخن میگویند، اما بهعقیده من، عکسها بالاتر از مقام سخنوری، گاهی اعجاز میکنند؛ زمانی هم حماسه خلق میکنند و دنیا را تکان میدهند! چشمهایم را میبندم.
در سالن اجتماعات «مجتمع فرهنگی هنری آیهها» هستم. سالن را بهشکل گالری عکس آراستهاند و همین عکس بابارستمی، بزرگ، عین پرده سینما روی سن خودنمایی میکند. پشت سرم مردم روی صندلیها نشستهاند؛ از همه طیف و از همه جا. همه مثل من به همین عکس خیره شدهاند. هرازگاهی کسی بغل گوش دیگری حرفی را نجوا میکند. شک ندارم از همین عکس میگویند، شاید از جلوههای بصریاش یا حس و حالش. نمیدانم چرا از من میخواهند درباره این عکس صحبت کنم، اما میدانم که باید بگویم: «این اثر هنری، یک عکس خالی نیست. آمیزهای از هنر و حماسه است.»
میدانم که باید بگویم: «بیشک خالق این اثر، یک عکاس معمولی نبوده و نیست. او کسی است که هم هنر را میشناسند و هم حماسه را که اینگونه لنز دوربین خودش را زوم کرده است بر روی سوژهای که هم ستاره بود و هم در عمل مرام و مکتب ستارهشدن را نشان داده است.»
نمیدانم چرا برایش پیشوند «بابا» را انتخاب کردهاند، ولی میدانم در فرهنگ ما، «بابا» از یکسو عنوانی است برای عارفان و حکیمان و از سوی دیگر به کسی اطلاق میشود که یک سر و گردن از بقیه بالاتر باشد. قهرمان این قصه اینگونه بود، یعنی در اخلاق و منش، در تعهد و تقوا، در مقاومت و ایستادگی، در تهور و بی باکی، در درایت و تیزهوشی، در مدیریت بحران و مقابله با تهدیدها و در مرام و مردانگی جلوتر از بقیه با سینهای ستبر ایستاده بود تا عمل به تکلیف را مشق کند. شاید همین شاخصهها سبب شده او را «بابا» صدایش بزنند. جالب آنکه او ۸ سال از «ابراهیم همت» بزرگتر بوده است و ۱۲ سال از «ولیا... چراغچی»، ۹سال از سردار «سیدعلی حسینی» (پدر نیروهای اطلاعاتی خراسان) و ۱۱ سال از محمد فرومندی، قائممقام شهید لشکر۵ نصر؛ ۱۵ سال هم از سردار شهید محمود کاوه.
با این حساب میشود گفت کلمه پربار و درخشان «بابا» برازنده مردی است که در اعزام نیرو، سازماندهی، آموزش نظامی، قبول خط دفاعی، تجهیز نیروها، استقراض سازوبرگ نظامی از ارتش، پایکارآوردن ادوات، راهاندازی سنگر تطبیق، مقابله با اشغالگران بعثی و سرکشی از خطوط دفاعی تحت امر، نقش کلیدی داشت.
بیجهت نیست که سردار سرافراز آزاده، سیدهاشم درچهای، درباره این شهید والامقام میگوید: «سالار و سیدالشهدای شهدای عملیات خراسان رضوی، شهید محمد بابارستمی است.»
میگویند
محمد بابارستمی دوباره برمیگردد. میخواهد روز هفدهم دیماه بیاید تا هوا و فضای شهر را عوض کند. میخواهد بیاید و باز بساط کشتی راه بیندازد تا بچهرزمندهها بیشتر روحیه بگیرند. میخواهد بیاید تا خطوط دفاعی جدیدی را شکل بدهد. میخواهد عوامل فتنه را از گنبد کاووس بیرون براند. میخواهد دوباره به طبس سفر کند تا خبر لاشه سوخته ابهت آمریکا را به دنیا مخابره کند. میخواهد حلقه محاصره آبادان را بشکند و شهر بانه را از سقوط قطعی نجات دهد.
میخواهد ...
رستم ذلت نمیپذیرد
سردار جانباز علی فضلی
فرمانده لشکر۲۷ محمد رسولا...
«در سقز، در محاصره قرار گرفته بودیم، عزیزان دیگری از تهران و شهرهای دیگر هم بودند. ۲۷۰پاسدار و بسیجی فقط در یک نقطه از شهر بودیم و همه شهر در تصرف و اشغال ضدانقلاب بود. فاصلهمان هم با آنها به اندازه عرض یک خیابان بود. قاسملو و عزالدین حسینی در شهر رجز میخواندند. هیئت حسن نیت و دولت موقت با سران ضدانقلاب وارد مذاکره شد و نتیجهاش این شد که «سپاه از شهر بیرون برود.»
روز بعد نماینده ضدانقلاب اعلام کرد که اول باید تمام سلاحهای خود را تحویل بدهید و بعد شهر را ترک کنید!
پیرو این مهم، یک جلسه اضطراری تشکیل شد. در آن جلسه شکننده، یک مرد از مردان تاریخساز، بابارستمی که بزرگ ما بود و بصیرت داشت، صلابتی داشت، تدبیر داشت، از جای برخاست و گفت: «برادران! میجنگیم، ذلت نمیپذیریم. با ضدانقلاب میجنگیم، ولی سلاح به ضدانقلاب نمیدهیم.»
و بعد ما هم به پیروی از نگاه این مرد الهی همه یکصدا فریاد زدیم: «می مانیم و تا آخرین قطره خون میجنگیم.»