مجید ایافت | شهرآرانیوز - علیاصغر، سومین پسر ماشاءا... حسینی محراب، مرداد ۱۳۴۰ در خانوادهای متدین و متوسط در محله طلاب مشهد به دنیا آمد. در خردسالی در کنار برادرانش در کار میوهفروشی و خواربارفروشی به پدر کمک میکرد. دوره دبستان و راهنمایی را در مدرسه حاجتقی آقابزرگ گذراند و تا سوم متوسطه در دبیرستان آیتا... کاشانی تحصیل کرد. از نوجوانی ورزش را بهطور جدی پیگیری کرد و ضمن کسب مقام اول کشتی آموزشگاههای کشور، نایبقهرمان کشتی کشور نیز شد. ضمن اینکه دروازهبان تیم تاج هم بود و در فوتبال هم به چند مقام قهرمانی در مدارس نواحی مشهد دست یافت.
علیاصغر که طعم تلخ ظلم و اسلامستیزی رژیم پهلوی را با تمام وجود احساس کرده بود، در دوران مبارزات انقلابی مردم ایران از جلوداران و سازماندهندگان تظاهرات ضدرژیم در کوی طلاب بود. به همین دلیل نیز تحت تعقیب عوامل رژیم قرار گرفت. در همین دوران درس را رها کرد تا در کنار پدر امور زندگی را بچرخاند.
بعد از پیروزی انقلاب و در هجدهسالگی عضو بسیج شد؛ ابتدا برای مبارزه با گروههای قاچاق موادمخدر، اما بعد مدتی راهی جبهه شد. سال ۶۰ برای اولینبار محمود کاوه را که از فرماندهان رزمندگان در کردستان بود، دید و به جمع یاران او پیوست. شهید کاوه در کردستان با مراتب شجاعت و اخلاص و توانمندی و شایستگیهای علیاصغر محراب بیشتر آشنا و همین سبب شد برای تشکیل تیپ ۱۵۵ ویژه شهدا از او که فرمانده یگان اسکورت سپاه سقز بود، دعوت کند.
در این یگان شهید محراب ضمن پیوستن به سپاه پاسداران، مراتب تکامل و تعالی در جبهه را پله پله طی کرد و از فرماندهی گروه، دسته، گروهان به فرماندهی گردان رسید و پس از آن بهعنوان فرماندهی ارشد و معتمد شهید کاوه به جانشینی معاونتهای اطلاعات و عملیات تیپ منصوب شد. سال ۶۳ زمانی که مأموریتهای مقابله با ضدانقلاب در کردستان سبکتر شد و تیپ ۱۵۵ ویژه شهدا به لشکر ۵۵ تبدیل و وارد صحنههای دفاع مقدس در جبهههای جنوب کشور شد، شهید کاوه مأموریت بنیانگذاری یگان دریایی را که از ملزومات نبرد در مرزهای جنوبی کشور بود، به فرمانده خلاق و مبتکر خودش، علیاصغر حسینیمحراب، سپرد.
همچنین در سال ۶۴ وقتی دشمن سلسله عملیاتهای متجاوزانه خود را به دستور اربابانش گسترش داد، شهید کاوه مأموریت بنیانگذاری تیپ پدافندی قائم لشکر ۵۵ ویژه شهدا را به او واگذار کرد. او بعد از شهادت استاد و مرادش، محمود کاوه، در عملیات کربلای ۲، این تیپ را به یگانی عملیاتی و مستقل ارتقا داد و تیپ ۸۸ انصارالرضا (ع) را ایجاد کرد. شهید محراب در ۶ سال نبرد با دشمنان این آبوخاک، در بیش از ۵۰ عملیات عمده درونمرزی بر علیه ضدانقلاب در کردستان و بیش از ۲۰ عملیات برونمرزی بر علیه متجاوزان صدامی شرکت کرد و بارها مجروح شد و هیچگاه برای ادامه درمان حاضر نشد از جبهههای نبرد حق علیه باطل فاصله بگیرد.
او در بیستودوسالگی با دختر یکی از همسایههای قدیمی و آشنا در کمال بیآلایشی و سادگی ازدواج کرد و در ۳ سال زنــــدگی مشترک، صاحب ۲ فرزند بهنامهای زینب و علیرضا شد که فرزند دومش چند ماه بعد از شهادت پدر چشم به جهان گشود. او ۳۰ دی۶۵ در عملیات کربلای ۵ مسئولیت محور عملیاتی در شهرک دوعیجی عراق در منطقه تنومه شهر بصره را عهدهدار بود. درحالیکه بهشدت از ناحیه چشمهایش شیمیایی و مجروح شده بود، همراه یکی از نیروهای اطلاعات عملیات لشکر شهدا در حین سرکشی از خط مقدم بود که بالگرد عراقی موشک شلیک کرد و در کنار هم به شهادت رسیدند. از پیکر این پهلوان رزمنده بهجز چند تکه مختصر چیزی باقی نماند که در مزارش در بهشترضا (ع) در مشهد به خاک سپرده شد.
تا کی زنده بمانم و...
فرازهایی از وصیتنامه: [..]اینک بههوشباش و بهپاخیز! که اگر لحظهای به خود نیایی، دیگر تا ابد متوجه نخواهی شد. پس بدانای برادر و آگاهباش و اگر میدانی حرکتکن و بهپاخیز که لحظهای دیگر دیر است. هماکنون تو در برهه آزمایش قرار گرفتهای، پس اسلام را یاری کن. امروز همه کفار و منافقان چه غربی و چه شرقی علیه اسلام و مکتب و شرف انسانیت ما برخاستهاند و بدانید که اگر این نهضت، خدای نکرده شکست بخورد، همانطور که امام عزیزمان فرمود، دیگر نمیتوانیم از اسلام سخن بگوییم.
اگر پیروز شویم، که میشویم، انشاءا... و یقین داریم برای ابد کفر و نفاق را نابود ساختهایم. توای مادر عزیزم، کفنم را بیاور تا بپوشم. خون من از خون امامحسین (ع) و علیاصغر (ع) بهخونخفته رنگینتر نیست. به شرق و غرب بگویید که اگر خانهام را به آتش بکشند و قلبم را سوراخ کنند، آرزوی اظهار ضعف و شکست اسلام و دینم را به گور خواهند برد و اگر پیکرم را زندهزنده قطعهقطعه و پاره کنند و پارههای تنم را بسوزانند، باز فریاد خواهم زد: اسلام پیروز است! کفر و منافق نابود است!
[..] ای خدای مهربان! دیگر خسته شدم. تا کی زنده بمانم و شاهد باشم که بهترین یاران امام و دوستانی همچون بروجردی، ناصر کاظمی، علی قمی، محمود کاوه، امیر عباسی، ولینژاد، یزدانی، کشمیری، منفردی، بیغم، رضا ابوطالبزاده سرابی، توکلی، احمد و دیگران در کنارم شهید میشوند و دم نزنم؟ و همیشه این راه طولانی از جبهه تا منزل را بپیمایم و در هر عملیاتی یاوری را از دست بدهم. همینطور احمد، پسر خواهرم، که یاری باارزش برای من در جنگ با ضدانقلابیون بود و شهید شد و مرا تنها گذاشت.
پدر و مادر عزیزم! از شما خواهشی دارم که شهادت را افتخاری بس بزرگ برای من بدانید و در شهادت من اشک نریزید، مانند امام که در سوگ فرزندش اشک نریخت و من را ببخشید، چون فرزند خوبی برای شما نبودم، شماها را همیشه اذیت میکردم.
جبهه بسه دیگه
سکینه پروانه، همسر شهید حسینیمحراب
رزمندههای زیادی از جـمله احمد، پسر خواهرش، جلو چشمش شهید شده بودند. میگفت: «بچههای زیادی جلو من پرپر شدن. من نمیتونم اینا رو نادیده بگیرم». به او میگفتم: «خب بسه دیگه! شما چند سال جبهه بودین. برگردیم بریم مشهد». میگفت: «این حرف رو نزن. من چطور این ننگ رو با خودم بیارم و بگم که من میخوام بیام مشهد استراحت کنم، درحالیکه بچههای مردم توی منطقه از بین میرن؟»
همیشه همینطور بود. دوستاش میگفتند مجروح شیمیایی شده بود. سوار برانکارد بود که به داخل هواپیما بیاورندش و از اهواز منتقلش کنند به مشهد. با مخالفت شدید از روی برانکارد پریده بود پایین. گفته بود: «بچههای مردم توی خطن و مسئولیتشون با منه». نرفته بود. به خانه آمد و گفت: «مجروح شدم». صبح روز بعد درحالیکه دکتر گفته بود بههیچعنوان نباید به منطقه برود، رفت. طوری رفت که هیچ آثاری از او نماند. درحالیکه مجروح بود، دوباره به منطقه رفت، بهعلت اینکه احساس مسئولیت میکرد.
هیچوقت نمیگذاشت چیزی باعث شود که از راه و هدفی که دارد، باز بماند. مثلا وقتی برای مأموریتی میخواست برود، من زینب را میآوردم جلو او و میگفتم: «بغلش کن و ببرش بیرون دوری بزن تا دلش نگیره توی خونه». چون ما آنجا غریب بودیم. میگفت: «نه. صورت زینب رو اونور کن. چشمم که به صورت زینب میافته حال دیگهای میشم».
خوب میبوسیدش. همیشه میگفت: «درسته که فرزندمه، دوستش دارم، اما اسلام شیرینتر از زینب من است». میگفت: «صورت زینب رو اونطرف کن تا من چشمم به صورتش نیفته، نمیخوام من رو وسوسه کنه و نذاره من زودتر به منطقه برسم».
تجربهها به قیمت خون شهدا به دست آمده است
برگرفته از یکی از سخنرانیهای شهید درباره اطلاعات عملیات
اینکه میگویند در کردستان نمیشود اطلاعات رزمی به دست آورد، دروغ است. میشود به دست آورد، ولی مثل جنوب نمیشود کار کرد. همهچیز تیپ ما، چشم تیپ ما، اطلاعات عملیاتش است، نه ما بلکه لشکرهای دیگر هم همینطور است. من همه جزوات اطلاعات عملیات را خواندهام، نوشتهام و بررسی کردهام. زیر موضوعهایی که در اطلاعات عملیات یا در کردستان تجربه کردهام و به درد میخورد، خط کشیدهام. اینها حاصل تجاربی است که به قیمت خون شهدا به دست آمده است.