صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

مسعود ستارزاده از بخشی‌های شمال خراسان می‌گوید، از حاج قربان و حاج حسین و اسماعیل ستارزاده

  • کد خبر: ۵۶۴۱۷
  • ۰۲ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۹:۵۸
  • ۱
اسماعیل ستارزاده با همه قدرش در موسیقی محلی و همه اشعاری که همه ما از او در خاطر داریم، برای همه مان ناشناخته است انگار، اینکه او چه کسی بوده، کجا به دنیا آمده و اینکه چطور گذر یک آذری افتاده به شمال خراسان و شده بخشی نامدار موسیقی یک خطه دیگر.
آرمان اورنگ | شهرآرانیوز - از اسماعیل ستارزاده با همه قد و قامت درشتش در موسیقی محلی، خیلی چیز دندان گیری در دسترس ما نیست، شاید به جز همان چند قطعه مانده بر آپارات و یوتیوب که همه شان نسخه‌های بی کیفیتی از اجرا‌های نمکین اوست و صد البته آرشیو بی پایان رادیو و تلویزیون ملی آن سال‌ها که معلوم نیست کی در و درچه اش باز خواهد شد به رویمان. ویکی پدیایش هم لاغر و نحیف است از بد روزگار. در کل، ۷۳ کلمه بی سروپایان به ضمیمه سه پانویس بی رمق.
 
پاراگراف پیش را بگذارید به حساب انگیزه، به حساب انگیزه اینکه یک نفر بگردد و پای پست‌های دنیای مجازی یک اکانت اتفاقی پیدا کند از آدمی که هم فامیل «بخشی» خوش لهجه موسیقی قوچان است و شک به اینکه نکند پسری، برادری، کسی باشد از او. حاصلش هم بشود این گفت وگوی واتس اپی بین ایران و بلغارستان، جایی که مسعود ستارزاده، پسر بزرگ زنده یاد استاد اسماعیل، این ایام در آنجاست.

 

اسماعیل ستارزاده با همه قدرش در موسیقی محلی و همه اشعاری که همه ما از او در خاطر داریم، برای همه مان ناشناخته است انگار، اینکه او چه کسی بوده، کجا به دنیا آمده و اینکه چطور گذر یک آذری افتاده به شمال خراسان و شده بخشی نامدار موسیقی یک خطه دیگر.

بله، در حقیقت اصالت پدر از یکی دو نسل قبلشان می‌رسد به میانه، روستای تَرک، روستایی که الان برای خودش شهرستانی شده. اجداد پدر البته ساکن باکو بوده اند، ولی اصالتا اهل روستای ترک میانه. پدربزرگم، تیمور، متولد همان باکوست و پدرم هم. این‌ها همان زمانِ مسائل بلشویکی که کم کم تجار و سرمایه دار‌ها را گرفتند زیر سؤال و جواب، ترک باکو می‌کنند. پدربزرگ من هم به همراه پدرم که شاید شش هفت ساله بوده‌ می‌آیند طرف ایران، و همین طور پدربزرگ مادری ام و مادرم که نوزاد بوده آن موقع. این‌ها از مسیر دریا می‌آیند تا بنادر ایران، ولی بنادر را به روی آن‌ها باز نمی‌کنند و در نتیجه، بعد از چند روزی که روی دریا گرفتار می‌شوند، می‌روند طرف عشق آباد ترکمنستان. بعد یکی دو سال هم از طرف باجگیران و لطف آباد می‌آیند سمت قوچان و همان جا در علی آباد ساکن می‌شوند.


 

پس زنده یاد ستارزاده در قوچان قوم و خویشی نداشتند.

بعضی بستگان که در همان عشق آباد می‌مانند و بعد‌ها دیگر ارتباط ما با آن‌ها قطع می‌شود و دیگر اطلاعی از آن‌ها نداریم، ولی پدربزرگم وقتی می‌رسد علی آباد قوچان، کسبی راه می‌اندازد و خواهرهایش هم همان جا ازدواج می‌کنند. در نتیجه بستگان تازه‌ای یافته بودیم از کرد‌ها و علی آبادی ها. علی آباد هم که می‌دانید، همان روستایی است که حاج قربان سلیمانی در آن ساکن بودند و الان هم پسرشان هستند.


 

بله، مسیر روزگار اسماعیل ستارزاده، اما از باکو و عشق آباد به علی آباد ختم نمی‌شود انگار. ایشان بعد‌ها گذرشان به مشهد و تهران هم افتاد. درست است؟

بله، ما تا سال ۴۳ علی آباد بودیم. بعد خاطرم هست که من دیگر کلاس اول ابتدایی را مشهد خواندم. بعد هم دو سه سال مشهد بودیم و رفتیم تهران.

 

استاد ستارزاده از یک نظر در موسیقی آن سال‌های خراسان یک استثناست. در این موسیقی محلی، دوتارنوازی از پدر و پدربزرگ به پسر و نوه منتقل می‌شد و خیلی از دایره تیره و تبار‌ها خارج نمی‌رفتند. آن وقت یک غیربومی چطور تا این حد رشد کرده است در این موسیقی؟

علاقه و استعداد ایشان زمینه‌ای شده بود که بعد از آشنایی با ساز دوتار، خیلی زود در موسیقی پیشرفت کنند تا جایی که ایشان را به عنوان یک بخشی بپذیرند. مرحوم پدر تسلطی هم به زبان‌های کرمانجی، ترکی قوچان و فارسی پیدا کرده بودند. این بود که هم کرمانج‌ها ایشان را به عنوان بخشی پذیرفتند و هم در قوچان و روستا‌های ترک نشین؛ و روز و روزگار ایشان به یاد شما در همین محافل نقل و روایت آن سال‌ها می‌گذشت؟
رسم آن زمان این بود که بخشی‌ها همگی در کنار هنرشان، شغلی هم داشتند: یکی کشاورزی، یکی دامداری، یکی هم دکان داری. پدر من هم با کسب آشنا بوده و، چون پدربزرگ مادری ام هم آرایشگر یا به قولی سلمانی بود، ایشان هم پیش پدرخانمش آرایشگری یاد گرفت و مغازه‌ای در همان قوچان راه انداخت. حتی در مقطعی رئیس صنف آرایشگران قوچان هم بودند. در کنار این هم برای ضبط برنامه می‌رفتند رادیو مشهد. یا عروسی‌ها و مراسم قوچان و روستا‌های اطراف را می‌رفتند، از دیزادیز و فرخان و علی آباد تا خیلی جا‌ها که دیگر من خاطرم نیست. آن موقع عروسی‌ها هم چند شبانه روز بود. برای همین، پدر همکار و شاگردی هم داشتند که مغازه را اداره می‌کرد. به غیر از این، در خانه یادم هست که خیلی اوقات یا داشتند ملودی یا آهنگی را زمزمه می‌کردند یا مشغول سرودن ترانه و تصنیفی بودند.

 

درباره رادیو گفتید. معروف است که استاد ستارزاده، راه پای خیلی‌ها را به رادیو باز کرده اند و به گونه‌ای انگار کمک کرده اند که موسیقی خراسان در رادیوی استان و تهران مطرح شود.

در این باره آن قدر که ما اطلاع داشتیم یا در منزل و مغازه می‌دیدیم، آقای قُجاوند بود که در اصل نقاش ساختمان بود، ولی پدر من به خاطر نوع تحریر‌هایی که توی صدای ایشان وجود داشت، شعر و آهنگ «یه دونه انار، دو دونه انار» را برایش ساخت. بعد هم همین را بردند رادیو و ضبط کردند. یا مهدی پایدار و آقای روانبخش بودند که پدر خیلی بهشان کمک کرد. حتی آقای روانبخش فارسی می‌خواند و اصلا در زمینه موسیقی مقامی فعالیت نداشت، ولی بالأخره جزو خواننده‌های خوب آن زمان شد. به علاوه، سید محمد نجم الدین، خواننده مشهدی، را هم یادم هست که با پدر حشر و نشر داشت.

 
 

همین همکاری با رادیو و ضبط برنامه‌ها موجب شد پدر در مشهد ساکن شوند؟

ماجرای کوچ از اینجا شروع شد که در سال ۴۱ قرار شد جمعی از هنرمندان را برای کمک به سیل زدگان میلان ایتالیا به این کشور بفرستند، سیلی که بر اثر شکستن سد شهر میلان، فاجعه‌ای خلق کرده بود. پدر را به همراه یک تیم به انتخاب ایشان فرستادند ایتالیا. قرار هم بود که این تیم ۱۵ روز آنجا باشند، ولی این سفر حدود دو ماه تمدید شد به گمانم. بسیار هم استقبال شد از اجرای این هنرمندان. برنامه این تیم هم این طور بود که اجرا‌هایی در ایتالیا داشتند و مردم به صورت «همت عالی» بلیت تهیه می‌کردند. بلیت‌ها هم صرف کمک به سیل زدگان می‌شد. آن موقع گفته شد که به دلیل استقبال‌ها این کمک آن قدر چشم گیر شده که از کمک‌های دولت انگلیس هم عبور کرده است. نتیجه اینکه این تیم دو ماه و نیم در اروپا بودند. بعد از همین سفر بود که پدر جایگاه خاصی در رادیو مشهد پیدا کردند. آن موقع تلویزیون هم نبود هنوز. بعد از آن بود که بسیاری از برنامه‌های محلی رادیو مشهد، مثل برنامه «دهقان»، با مشورت و مصلحت یا با حضور ایشان ضبط می‌شد. در نتیجه، به خاطر بعد مسافت بین تهران و قوچان، ایشان وادار شد که در مشهد ساکن شود؛
 

و این حضور در رادیو و بعد‌ها تلویزیون کمک زیادی به معرفی موسیقی خراسان کرد.

بله، آن موقع در واقع موسیقی مقامی هر منطقه، توی چهار تا روستای همان منطقه شناخته شده بود، ولی پدر این را از مشهد شروع کرد و در تهران هم اشاعه داد. در نتیجه، فتح بابی شد برای هنرمندان شهرستان‌های دیگر از بیرجند و تربت جام تا شیروان و بجنورد که آن‌ها هم به فکر عرضه موسیقی شان بیفتند. بعد هم تلویزیون راه افتاد و ایشان اولین برنامه‌های موسیقی مقامی را در تلویزیون اجرا کردند.

مشهور است که مرحوم ستارزاده چیزی در حدود ۳۰۰ قطعه تازه به موسیقی شمال خراسان اضافه کرده اند. خاطرتان نیست که این نوآوری‌های پدرتان در بستر آن موسیقی سنتی و اصیل با مخالفتی روبه رو شده باشد؟

پدر همیشه می‌گفتند که وقتی چیزی را می‌آموزید، از خودتان هم ابتکاری داشته باشید. یعنی باید کار شما امضای شما را داشته باشد به اصطلاح. برای نمونه، بخشی‌ها می‌رفتند در یک عروسی یا مراسم آیینی اجرا می‌کردند و این دیگر به صورت کلیشه درآمده بود. به نظر من، پدر اولین بخشی‌ای است که «کُر» را اضافه کرد. حتی همان «هِی»، «میون ایلُم... هِی... یکه سِوارُم... هِی». یعنی جمعیت را شراکت داد در این اجرا و این باعث مشتاق شدن بیشتر جوان‌ها به این موسیقی شد. من گمان می‌کنم پدر که این‌ها را اجرا کرد، مخالفتی نشد. یعنی این شد سبک ایشان. خب مشخص بود که پدر این سبک را به این دلیل انتخاب کرد که همه فهم و جذاب هم باشد. ببینید، همان موقع مرحوم یگانه قوچان بودند. مرحوم حاج قربان هم علی آباد بودند. این سه نفر همیشه با هم بودند. با هم می‌زدند، با هم تبادل نظر می‌کردند، گپ و گعده داشتند. با همدیگر هم فکری و تبادل نظر داشتند، ولی اینکه مخالفتی شده باشد، من خاطرم نیست.

 

ولی بالأخره یک دفعه یک سبک تازه در موسیقی مقامی ایجاد شده بود و شاید کسانی گمان کرده باشند که این نوآوری‌ها مقابل موسیقی محلی منطقه است.

شاید قبل تر‌ها فقط اهالی علی آباد و روستا‌های اطراف این اشعار را متوجه می‌شدند، ولی پدر حتما به فارسی شعر می‌گفتند. حالا البته همه اشعار لهجه مشهدی یا محلی داشتند، اما فارسی بودند تا سر زبان‌ها بیفتند. برای همین، هنوز «دختر فراش باشی» و «لیلا در وا کن مُیُم» بعد از ۵۰ سال ورد زبان هاست. اما شما ببینید که کدام یک از ترانه‌های مقامی ما را الان یک نفر حتی در قوچان زمزمه می‌کند. «گلی، گلی، گلی، تو گل عذاری گلی» یا «دختر فراش باشی» که پدر اجرا کرده، هیچ کدام جزو مقام‌ها نیست، ولی اگر پدر برای نمونه مقام «ترکمن» را در رادیو می‌زد، کسی متوجهش نمی‌شد. به نظرم آن موقع این اجرا‌های تازه باعث استقبال شد و اینکه این موسیقی به خیلی‌ها شناسانده شود؛
 

و موسیقی مقامی شمال خراسان آن موقع کدام یک از این‌ها را احتیاج داشت؟ نوآوری یا حفظ سنت ها؟

به گمانم اگر در این باره دقیق نشویم، یا به بخشی‌هایی مثل حاج قربان و مرحوم یگانه ظلم کرده ایم یا به مرحوم ستارزاده. چطور؟ ببینید، موسیقی مقامی یک موسیقی روایی قصه گوست. داستان‌هایی دارد که صد‌ها و صد‌ها بار در مجالس نقل می‌شده و هر دفعه البته جذابیت خودش را داشته است. همین تکرار‌ها هم سبب شده است این حفظ شود. این حفظ شدن هم مدیون امثال حاج قربان است و حاج حسین یگانه. اما شناساندن این موسیقی به همه کشور، با تلفیق این ملودی‌های نو ممکن شد و این ابتکاری بود که پدر انجام داد. یعنی ما نه باید به پدر بی انصافی کنیم و نه به دیگر بخشی ها. آن‌ها این زیرساخت را حفظ کرده اند و پدر با طرح جدیدی این را ارائه کرده است. پس به نظرم هر دو در جایگاه خودشان خدمت کرده اند. این‌ها دو سیم یک دوتارند.
 
 
 
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
غضنفر
۱۳:۲۴ - ۱۴۰۲/۰۱/۲۵
به عنوان یک آذری متاسفم که استاد ستارزاده در مصاحبه های به خوبی کردی حرف میزنن و کردی میخونن