درباره نمایش خانم و آقای پاواروتی | صحنه‌هایی از یک فروپاشی روزمره فیلم‌های سینمایی تلویزیون در روزهای (۱۴، ۱۵ و ۱۶ خرداد ماه ۱۴۰۴) رکوردشکنی سریال «وحشی» در فیلم‌نت علی شادمان با فیلم «تهران کنارت» در راه جشنواره کارلووی واری تابستان فصلی پر از فرصت | نگاهی به برنامه‌های کانون پرورش فکری مشهد در تابستان ۱۴۰۴ شهاب موسوی‌زاده هنرمند نقاش درگذشت برنامه استعدادیابی بین‌المللی «ستاره شو» در راه نمایش خانگی جایزه بهترین فیلم جشنواره رینبو لندن در دستان «ایار» ایرانی نگاهی به سریال وحشی به بهانه پایان فصل اول گزارشی از آمار فروش گیشه جهانی | «لیلو و استیچ» پیشتاز در گیشه سروش جمشیدی: تانک‌خور‌ها یک چیز دیگر برای من بود «افسانه سپهر» به سینماها می آید درباره محمدرضا حیاتی که خبر رحلت امام خمینی (ره) را به اطلاع مردم رساند درباره گونه «خاطره نویسی»، با نگاهی به کتاب تازه «روزنگار میرممتاز» | یادداشت های نماینده مشهد در مجلس شورای ملی برگزیدگان رویداد ملی کتاب‌خوانی «خط امین ۱» در مشهد معرفی شدند + فیلم همه چیز درباره سریال دستچین + خلاصه داستان، بازیگران و تیزر
سرخط خبرها

بهانه‌ای برای بیشتر دیدن و شنیدن

  • کد خبر: ۵۵۴۲۵
  • ۲۱ دی ۱۳۹۹ - ۱۳:۳۹
بهانه‌ای برای بیشتر دیدن و شنیدن
عباسعلی سپاهی‌یونسی - شاعر و روزنامه‌نگار
سفر همیشه برای من بهانه بیشتر دیدن بوده است، بهانه‌ای برای بیشتر شنیدن و بهانه‌ای برای بیشتر لمس کردن؛ هرچند ممکن است این دیدن‌ها، شنیدن‌ها و این لمس کردن‌ها، ابتدای غمی بزرگ و نو باشد که به غمخانه دلم اضافه می‌شود و بار دلم را سنگین و سنگین‌تر می‌کند، اما چه می‌شود کرد؟ هر آدمی سرشتی دارد و دلبستگی‌هایی.


دوباره و در فرصتی کوتاه رفتم تا تربت‌جام یا بهتر بگویم تربت جان که همیشه خدا برای من سرزمینی شگفت بوده است.


این‌بار رفتم به دیدن استاد حسن سمندری، فرزند برومند استاد حسین سمندری. حسین سمندری، استاد دوتار بزرگ با همراهی استاد شریف‌زاده، خون‌پاش و نغمه‌ریز را برای ما به یادگار گذاشته است و البته کار‌هایی دیگر را.


در یک ظهر زمستانی بی‌باران، همراه با آفتابی که از پنجره اریب به داخل اتاق می‌تابید، نشستیم به تماشا و شنیدن ساز حسن سمندری. استاد با روی باز و مهربانی تمام، ساعتی ساز زد و حرف.
سازش زخمه‌هایی بود که بر دل و جان ما فرود می‌آمد و حرف‌هایش، کلمات غمگینی بودند که در فضای اتاق می‌چرخیدند و به گوش جانمان فرومی‌رفتند تا از گزند فراموشی در امان بمانند. با شنیدن هرکدام از آن کلمات غمگین با خودم فکر می‌کردم هنرمندی مثل حسن سمندری و هنرمندان دیگری که این روز‌ها به‌دلیل فراگیری کووید ۱۹ و البته نامهربانی‌ها به موسیقی مقامی -که دیرزمانی است به آن مبتلا شده‌اند- چه روز‌های سختی را از سر می‌گذرانند.


حسن سمندری شاگرد پدرش بوده است. پدرش درکنار ساز زدن، سلمانی بلد بود و چیزی از راه اصلاح سر اهالی باخرز به دست می‌آورد، اما حسن سمندری همه زندگی‌اش دوتارش است که وقتی آن را بغل می‌کند، تو می‌مانی که دوتار استاد را بغل کرده است یا استاد دوتار را؟ در آن لحظه‌های یگانگی و یکی شدن، آن‌چنان می‌نوازد که گویی همه اشیا و آدم‌های پیرامونش گوش می‌شوند و لذت می‌برند.
بعد از ساعتی که از خانه استاد بیرون آمدیم و جلو در داشتیم خداحافظی می‌کردیم تا راهی مشهد بشویم، استاد اشاره کرد به چندنفری که جلوی در خانه‌ای در آفتاب کم‌رمق زمستانی نشسته بودند و گفت: آن نفری که کلاه سیاه سرش دارد، عباس نینواز، دهل‌زن و برادر غلامعلی نینواز، سرنانواز مشهور، است که معروف بود به مروارید سیاه. سپس استاد نینواز را صدا زد تا با او حال‌واحوالی کنیم.


در همان چند دقیقه‌ای که با هم حرف زدیم، استاد عباس از دلتنگی‌هایش برایم گفت. از کم‌لطفی‌ها به موسیقی مقامی و... و البته از اینکه کوچه آن‌ها و باخرز، زادگاه چند استاد بزرگ است؛ استادانی که صدای موسیقی و فرهنگ ایران را تا دورترین نقاط جهان همچون بلژیک، فرانسه، دانمارک، هلند و دیگر کشور‌ها رسانده‌اند.


در آخرین سفرم به تربت‌جام و ساعتی ماندن در باخرز، تصویر دیگری از این سرزمین برایم شکل گرفت و فهمیدم که بی‌دلیل نیست من این‌همه تربت‌جام را دوست دارم، صدای دوتارش را، آواز‌های غمگینش را و آدم‌های مهربانش را.


آرزو کردم کاش در سفر‌های بعدی‌ام ببینم حال‌واحوال این استادان روبه‌راه است و سازشان در مقام شادی، کوک می‌شود.
 
 
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->