صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

نگاهی کوتاه به زنان در شاهنامه | زن پالیزبان و بهرام گور

  • کد خبر: ۵۸۷۶۷
  • ۲۷ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۱:۳۴
 بهرام گور، شاه ساسانی، روزی در نبردی، اژد‌هایی را کشت و زهر اژد‌ها بر چشمانش پاشید و دیدگانش تار شد. در جست‌وجوی آب بود تا روی خود بشوید که به سرایی رسید و زنی را بدید.
نفیسه زمانی | شهرآرانیوز - بهرام گور، شاه ساسانی، روزی در نبردی، اژد‌هایی را کشت و زهر اژد‌ها بر چشمانش پاشید و دیدگانش تار شد. در جست‌وجوی آب بود تا روی خود بشوید که به سرایی رسید و زنی را بدید. بهرام به او گفت: مرا به خانه راه می‌دهی؟ زن نیز گفت: اینجا را مانند خانه خود بدان. چون بهرام پای به درون خانه گذاشت، زن شوی خود را صدا زد که اسب مهمان را تیمار کن. خود نیز زیراندازی پهن کرد و، چون بهرام بر آن نشست، مجمعی از ماست و نان برای مهمان آورد. بهرام خورد. زن به همسرش گفت: تو باید برای مهمان بره‌ای بکشی. او را در چهره فر شاهی است. مرد پاسخ داد: گیرم بره‌ای بکشی و مهمان نیز، چون خورد، برود و از این کار سودی به تو نرسد. فرجام گفت‌وگوی زن و شوهر کشتن بره‌ای شد. آن را برای مهمان بریان کردند و سفره‌ای برای بهرام گستردند. زن که جسم ناتوان مهمان را دید، نوشیدنی و سنجد برایش فراهم آورد. بهرام به او گفت:‌ ای زن کم‌سخن، بنشین و بگو آیا از دست شاه زمانه رضایت داری. زن پاسخ داد: آری. بهرام دوباره پرسید: یعنی از شاه بیدادی به کسی نمی‌رسد؟ زن این‌بار گفت: در این ده سرای فراوان باشد و، چون بر سر راه دیوان‌سالاران شاه است، بسیار از اصحاب شاه پای به ده گذارند و در میان این رهگذران باشند افرادی که تهمت دزدی بر بیچاره‌ای زنند تا چند درهم عایدشان شود یا زنی آبرومند را بدنام کنند. بهرام چو بشنید اندیشناک شد و در فکر فرورفت. نیت کرد چندی بر یاران درشتی کند تا نیک و بدشان هویدا شود. چون شب سپری شد، زن بیدار شد و رفت تا گاو را بدوشد، اما از شیر خبری نبود. اندوهگین شد و گفت: به گمانم دیشب دل شاه ستمکار گشته است. شویش گفت: از چه این گویی؟ زن پاسخ داد: هرگاه شاه بیدادگر شود شیر در پستان حیوانات خشک و گرگ‌ها به مردمان حمله‌ور شوند و تخم‌مرغ‌ها تباه گردد و .... در همین هنگام، بهرام نیز سخنان زن را بشنید. رو به خداوند کرد و گفت: یزدان توانا، اگر از این پس دل من از دادگری سربپیچید، تاج شاهی بر سر من روا نباشد.

زن فرخ پاک یزدان‌پرست دگرباره تلاش کرد و شیر سرازیر شد. زن گفت: خداوندا، همانا تو دادگری. شیر را جوشاند و برای مهمان برد.

از آن شیر با شاه لختی بخورد. بهرام تازیانه‌ای به آنان داد و گفت: این را بر درختی که همگان از آن عبور کنند بیاویزید. چنین کردند. تا لشکری گذر می‌کرد، چون تازیانه را می‌دیدند، آن را محترم می‌شمردند و شاه را آفرین بسیار می‌گفتند. زن و شویش از هویت بهرام آگاه شدند. شرمسار نزد او رفتند و گفتند: بپذیر عذرمان. ما شاه را نمی‌شناختیم. بهرام به آنان گفت: این ده را به شما بخشیدم.

همیشه جز از میزبانی مکن
بر این باش و پالیزبانی مکن
 
 
 
برای خواندن درباره دیگر زنان شاهنامه روی تصویر کلیک کنید
 
 
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.