صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

گفت‌وگویی با علی حسن‌زاده، نویسنده کتاب «دماوند از برج‌های منهتن»

  • کد خبر: ۵۹۱۰۶
  • ۳۰ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۲:۴۷
«دماوند از برج‌های منهتن» روایت ریز و درشت اقامت دوساله یک دانشجوی مشهدی در آمریکاست. علی حسن‌زاده در این سفرنامه ۲۸۰ صفحه‌ای مشاهدات خودش را از چند شهر آمریکا و آبشار نیاگارا ثبت کرده است. در این میان، او روایت‌های جذابی هم درباره خرید از «مکه‌مارکت»، فروشگاه فروش غذا‌های حلال، نوشته است. با علی حسن‌زاده کوتاه درباره این سفرنامه گفتگو کرده‌ایم.
ایمان فروزان‌نیا  | شهرآرانیوز - «دماوند از برج‌های منهتن» روایت ریز و درشت اقامت دوساله یک دانشجوی مشهدی در آمریکاست. علی حسن‌زاده در این سفرنامه ۲۸۰ صفحه‌ای مشاهدات خودش را از چند شهر آمریکا و آبشار نیاگارا ثبت کرده است.
 
او همچنین در این کتاب روایت‌هایی از برگزاری جشن‌ها و حضور ایرانی‌ها و جمعی از مسلمانان در مهدیه همان شهر را نوشته است. روایت‌هایی که در آن رواداری و مدارا نقش پررنگی دارد و هم‌زمان آن را با آنچه در مشهد می‌گذرد مقایسه کرده است.
 
نویسنده در ادامه سیر و سیاحتش سراغ ۲ تن از بزرگان حوزه اندیشه و فرهنگ ساکن در آمریکا رفته و در چند صفحه شرحی مختصر از ملاقاتش با سید حسین نصر را روایت کرده است. اجاره خانه، امکانات دانشجویان، نحوه برگزاری کلاس‌ها، خواستگاری، هزینه زندگی و کمی هم از حال‌وروز خیابان‌های فیلادلفیا از جمله مسائلی است که حسن‌زاده درباره آن‌ها نوشته است و گاهی هم تعریض‌هایی به مسائل سیاسی روز جهان و ایران پس از سال ۸۸ زده است. به‌عنوان مثال یکی از دغدغه‌های حسن‌زاده از همان بدو ورود به خاک آمریکا پیدا کردن غذای حلال است که البته خیلی زود این مشکلش حل می‌شود. در این میان، او روایت‌های جذابی هم درباره خرید از «مکه‌مارکت»، فروشگاه فروش غذا‌های حلال، نوشته است. با علی حسن‌زاده کوتاه درباره این سفرنامه گفتگو کرده‌ایم.

 

دانشجوی رسانه‌های دیجیتال را که پیش از این در ایران کار تبلیغات می‌کرده است، چه به سفرنامه؟! چه شد که اندیشه نوشتن این کتاب به سرتان افتاد؟

افراد مختلفی از پیر و جوان از من می‌پرسیدند که «چرا برگشتی؟! پشیمان نیستی؟» پاسخ به این سؤال سخت بود. چون باید همه زندگی‌ام در آنجا را تعریف می‌کردم و این کار در یک مکالمه امکان‌پذیر نیست. پس تصمیم گرفتم این حرف‌ها را در قالب یک کتاب بنویسم. بسیاری از مردم جامعه ما شناخت کاملی از فضای کشور آمریکا یا کشور‌های توسعه‌یافته‌تر ندارند. این ناآشنایی با مقصد، گاهی دلیل بسیاری از مهاجرت‌ها یا تلاش‌ها برای مهاجرت است. بگذریم که چرا شناخت ما از جایی مثل آمریکا ناقص است. به اینکه کم‌کاری نظام آموزشی است یا رسانه‌ها یا هر بخشی دیگر کاری نداریم. من سعی کردم در این کتاب تجربه زیستن در یک کشور دیگر به‌عنوان یک شهروند را بیان کنم تا به شناختی منجر شود که احساس می‌کنم نیاز امروز جامعه است. البته اولین کلمات این کتاب شش‌هفت سال قبل نوشته شده و آخرین کلمات آن سه‌چهار سال پیش روی کاغذ آمده است. دوسه سال گذشته را هم در گیرودار مباحث بازنویسی و چاپ آن بودم. یعنی زمان کتاب زمان حال نیست، ولی کتاب را زنده می‌دانم. چون من داستان‌ها و فضا‌هایی را از آمریکا به تصویر کشیدم که باطن زندگی را تشکیل می‌دهد و با گذر چندسال تغییر نمی‌کند.

 

چقدر دست‌به‌قلم بودی و هستی؟ پیش‌تر از شما کتابی ندیدیم. سابقه نویسندگی‌تان چقدر است؟

من داستان کوتاه زیاد نوشتم، ولی صادقانه بگویم، هیچ‌وقت خودم را به‌عنوان یک نویسنده قبول نمی‌کردم. یک روز ایمیلی از نهاد مقام معظم رهبری برای دانشجویان خارج از کشور آمد که مربوط به یک جشنواره نویسندگی بود و من یکی از همین فصل‌های کتاب را که تازه نوشته بودم، بعد از چندساعت بازنویسی، برایشان فرستادم. کار را پسندیدند و همین انگیزه شد تا جدی‌تر شروع به نوشتن کنم و وقت بیشتری برای این کار بگذارم.

 

در نوشتن این سفرنامه چقدر به سفرنامه‌های دیگر چشم داشتید؟ آیا از کتاب خاصی الگو گرفتید؟

در نوجوانی کتاب «در بهشت شداد» آقای رفیع و کتاب دیگری هم از سیدمجید حسینی خوانده بودم که بیشتر شامل عکس بود. این کتاب‌ها را از گذشته در گوشه ذهن داشتم. بعضی سفرنامه‌ها را هم در هنگام نوشتن یا بازنویسی کتاب خواندم، مثل سفرنامه افغانستان و کوبا که عزیزان دیگری نوشته‌اند، ولی هیچ‌کدام بر خط سیر و زبان کتاب من تأثیری نگذاشته است.

 

از ابتدا به نیت نوشتن کتاب وقایع را ثبت می‌کردید یا کتاب ابتدا مقاله‌های جدا مثل پست‌های وبلاگ یا داستانک بوده و بعد به یک سفرنامه تبدیل شده است؟ چون در کتاب موقعیت‌های مختلفی وجود دارد که ناگهان رها می‌شود. مثل ماجرای تدریس شما که به توصیف جلسه اول آن ختم می‌شود.

نیتم از ابتدا نوشتن کتاب بود. بخش‌های مختلفی از کتاب را در همان لحظه‌های بعد از اتفاق‌افتادن نوشتم، ولی بعد برای تبدیل‌شدن این نوشته‌ها به یک کتاب، کمی داستان‌ها و اتفاقات را پس‌وپیش کردم. من معتقدم انسان فقط یک بعد ندارد. در موضوع مهاجرت خیلی اوقات گفته می‌شود که فلان کشور وضعیت اقتصادی خوبی دارد و مقصد خوبی برای مهاجرت است. من دوست داشتم در کتاب به ابعاد مختلف زندگی در خارج از کشور بپردازم. همین موضوع شاید باعث کمی پراکندگی و به‌هم‌ریختن شکل داستانی کتاب شده باشد. البته باید بگویم من در دانشگاه آمریکا واحدی به‌نام قوم‌نگاری گذراندم که در نوشتن کتاب به من کمک کرد و یک نگاه مردم‌شناسانه به من داد. این نگاه باعث شد تا کمی روایت این سفر علمی‌تر شود. آقای دکتر مقداری هم که نظرشان پشت جلد کتاب است، کلمه «گزارش» را درباره کتاب من به کار برده‌اند و شکل روایتی کتاب برای این است که آن گزارش‌ها شیرین‌تر و خواندنی‌تر شود.

 

به عکاسی اشتغال دارید و در کتاب هم به این موضوع چندبار اشاره کرده‌اید، ولی چرا سهم عکس‌ها در کتاب این‌قدر کم است؟

به این موضوع خیلی فکر کردم. آمریکا در عکس و فیلم خیلی از ما جلوتر است. از همه‌جای آمریکا عکس و ویدئو وجود دارد، ولی چیزی که دیده نمی‌شود، عمق این تصاویر است؛ عمق منهتن، عمق فیلادلفیا یا دانشگاه‌ها. همه تصاویری که از آمریکا به مردم نشان داده می‌شود، پوسته و سطح‌هایی است که از فضای‌مجازی یا هالیوود به دست ما رسیده است. من سعی کردم این عمق را به کمک ابزار خودمان که کلمه است، نشان بدهم. نمی‌دانم چقدر موفق بودم، ولی تلاش کردم پشت عکس‌ها و فیلم‌های روتوش‌شده از آمریکا را به کمک کلمات به خواننده نشان بدهم.

 

در قسمت‌های مختلف کتاب از شخصیت‌هایی مثل آرمسترانگ اسم برده‌اید. آیا هدف خاصی داشتید؟

شاید کد‌هایی در کتاب مخفی باشد که نتیجه مطالعه من روی تاریخ، فلسفه و فرهنگ آمریکاست. البته سعی کردم هر بخشی از کتاب را که به‌صورت ویکی‌پدیایی از آمریکا اطلاعات می‌داد، حذف کنم و شاید دست‌کم ۲۵ درصد از کتاب را حذف کردم تا رگبار اطلاعات کم‌رنگ‌تر شود.

 

رک و راست بپرسم، خیلی در داستان پررنگ نیستید.

من نمی‌توانم دراین‌باره نظر بدهم، ولی، چون فضا‌ها خیلی گسسته بود، از ایران بگیر تا آمریکا، سعی کردم راوی به‌عنوان نخ اتصال این فضا‌ها باشد. البته «من داستان» با «من واقعی» خیلی فرق دارد. داخل داستان با یک من هنرمندانه و کامل‌تری طرفیم که سعی کرده است مخاطب را جذب کند.

 

در آمریکا با ۲ چهره شناخته‌شده، مثل سیدحسین نصر و احمد مهدوی‌دامغانی، دیدار کردید، این فرصت نصیب هر کسی نمی‌شود. چرا سهم این افراد این‌قدر در سفرنامه کم است؟ این را نباید نوعی ازدست‌دادن فرصت تلقی کرد؟

این سؤال را به‌احتمال از من زیاد خواهند پرسید. این‌طور نبود که روایت خوبی از این افراد نداشته باشم. اتفاقا نشر نی درحال آماده‌کردن کتاب مستندی از صحبت‌های احمد مهدوی‌دامغانی است و من هم نخودی در آن آش انداخته‌ام. داستانک‌های زیادی از استاد عزیز مهدوی‌دامغانی دارم که نتیجه همسایگی و زیستن کنار ایشان بوده است، ولی حس کردم ممکن است این روایت‌ها پیامد ارادت شخصی من به این ۲ بزرگوار باشد، درحالی‌که رسالت من در کتاب معرفی زندگی در آمریکاست و فکر کردم ممکن است روایت این دیدار‌ها به داستان اصلی که ماجرای زندگی یک ایرانی با ارزش‌های ایرانی در جامعه آمریکاست، ضربه بزند. چون فرصت و بخت این دیدار‌ها نصیب هر ایرانی‌ای که برای زندگی به آمریکا می‌رود، نخواهد شد. برای همین با همه ارادتی که به این بزرگواران داشتم، این بخش‌ها را از کتاب حذف کردم.

 

کتاب درآمدی هم برایتان داشت؟

خیر. خودتان به اوضاع نشر و داستان غم‌انگیز آن آشنا هستید. اتفاقا در چندجا از کتاب به این ضعف فرهنگ کتاب‌خوانی در ایران نسبت به آمریکا اشاره کرده‌ام. این کتاب از لحاظ مالی هزینه هم برای من داشته است، ولی سود خیر.

 

این باعث نشد که بگویید کاش به‌جای داستان سراغ تهیه یک مستند تلویزیونی رفته بودم که شاید می‌شد از آن به درآمدی هم رسید؟

خیر. من با علم به این موضوع که پولی از این کتاب به دست نخواهد آمد، آن را نوشتم. زیرا معتقدم پنجره درست و مناسب برای گزارش این سفر، کلمات است، نه فیلم و عکس.

 

در برخی قسمت‌ها خیلی گل‌درشت درحال کوبیدن فرهنگ آمریکایی هستید. این را از نسل جدید که همیشه از پیام‌های گل‌درشت نالیده است، انتظار نداشتیم. چه هدفی پشتش داشتید؟

این موضوع عمدی بوده است. چون من مخاطب کتابم را انسان‌های تأثیرگذار سنتی و مذهبی جامعه در نظر گرفتم. افرادی که فرهنگ آمریکا را به‌عنوان یک فرهنگ در نقطه مقابل فرهنگ ما می‌شناسند و دست بر قضا درست نمی‌شناسندش. یکی از انتقاد‌ها به کتاب این است که اظهار مسلمان‌بودن راوی جلو جذب حداکثری مخاطب را گرفته است و من به این مسئله در زمان نگارش واقف بودم. دلیل تأکیدم بر این هم بر‌می‌گردد به پایگاه اجتماعی بنده به‌عنوان یک هنرمند و شناختم از جامعه ایران و قشر بیشتر مذهبی. تجربه شخصی من نشان می‌دهد هم‌وطنان عزیز روشن‌فکر و غرب‌گرا در هر صورت آن‌قدر در جذابیت‌های غرب غوطه خورده‌اند که فقط باید چوب تجربه زیستی در غرب از خواب بیدارشان کند. چوبی که بی‌گمان سال‌های زیادی از سرمایه و عمرشان را خواهد گرفت. اگر ما امروز شاهد پدیده عجیب جوانان انقلابی لندن‌نشین هستیم، پیامد همان چوب است. من سعی کردم در این کتاب سیر این تبدیل و تغییر را نشان دهم که چطور یک جوان منتقد نظام پس از خروج از ایران و در لندن یا اسلو یا مونترال به طرف‌دار پروپاقرص انقلاب اسلامی تبدیل می‌شود. نمی‌دانم تلاشم در کتاب نتیجه داده است یا نه.

 

تجربه‌ای بود که در کتاب نیاورده باشید و الان بگویید کاش می‌آوردم، یا برعکس؟

من کتاب را ۳ بار بازنویسی کردم. سعی کردم چند اتفاق را در یک کتاب بگنجانم و خیلی هم نگران بودم، از کتاب بیرون نزند. در بستر سفرنامه، هم باید روایت دانشجویی و درس‌خواندن را می‌گفتم، هم تمدن نوین اسلامی که به آن فکر می‌کنیم، ولی هیچ برنامه‌ای برای آوردن آن به کف جامعه نداریم.
 
من معتقدم برای رسیدن به این نقطه باید تمدن‌های دیگر را بررسی کنیم و نقاط قوت آن‌ها را مدنظر قرار دهیم. دود‌های خاوری‌ها و تحریم‌ها باعث شده است قله زیبای دماوند را که استعاره از فرهنگ خودمان است، نبینیم. اعتمادبه‌نفس ملی‌مان کم شده است، درحالی‌که چیز‌های بسیاری داریم که می‌شود در دنیا مطرح کنیم. من در آمریکا و در جریان یک بستر آزاد اطلاعات و به‌دور از خودسانسوری توانستم زیبایی‌های دماوند را ببینم؛ زیبایی‌های فرهنگ خودمان را. در جایی از کتاب نوشتم که شما می‌توانید با شلوار کردی به دانشگاه بروید و به پوششتان افتخار کنید. هنوز هم که کتاب را می‌خوانم، نکاتی به ذهنم می‌آید که می‌شد مطرح کرد و این موضوع برای صاحب یک اثر مثل کتاب، بدون شک مدام اتفاق می‌افتد.
 
 
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.