صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

گفتگو با نگار موقرمقدم درباره نخستین رمانش | دغدغه‌ام نشان‌دادن بلوغ فکری یک دختر جوان بود

  • کد خبر: ۶۱۰۹۱
  • ۲۶ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۶:۴۹
 یک اتفاق نادر پزشکی ایده اصلی رمان «هر شب بیداری» نوشته نگار موقرمقدم است. از این نویسنده جوان آثاری ازجمله شعر و داستان و بررسی فیلم و کتاب در مطبوعات چاپ شده است. گفت وگوی کوتاه ما با او به مناسبت انتشار کتابش صورت گرفته است.
خراسانی | شهرآرانیوز - یک اتفاق نادر پزشکی ایده اصلی رمان «هر شب بیداری» نوشته نگار موقرمقدم است؛ هوشیاری به هنگام عمل. سپیده راوی و شخصیت اصلی داستان است که این اتفاق هنگام عمل اهدای کلیه او به پدرش رخ می‌دهد و باعث می‌شود این دختر جوان تجربه وحشتناکی را از سر بگذراند.
 
این رمان ۵۵۲ صفحه‌ای که نشر صاد به تازگی منتشر کرده، شرح ماجرا‌هایی است که در زندگی سپیده پیش می‌آید. راوی در رفت وآمد میان اتاق عمل و خاطرات و احساسات و فکر‌هایی که از ذهنش می‌تراود، از پدری همیشه بیمار، دوست صمیمی اش، مریم؛ علاقه اش به علی، پسر همسایه؛ عمویی که به دنبال ارث و میراث می‌خواهد خانه‌ای را بفروشد که سپیده و پدرش در آن زندگی می‌کنند، دانشجوشدن در رشته پرستاری و... می‌گوید. زمینه اصلی داستان در ۲ شهر مشهد و بابل است و نویسنده نیز در مشهد زاده شده است.
 
او متولد سال ۱۳۷۱ و دانش آموخته کارشناسی مهندسی برق الکترونیک و کارشناسی ارشد مخابرات سیستم است. موقرمقدم نوشتن را از نوجوانی آغاز کرده و مانند بسیاری از داستان نویسان، نخست سراغ شعر رفته و بعد خیلی زود به داستان روی آورده است. حضور در انجمن‌های ادبی قوچان، شهری که بخش درخور توجهی از زندگی اش را در آن سپری کرده است، و انجمن‌های مشهد، به فعالیت قلمی او جدیت بیشتری می‌بخشد و درنهایت در کارگاه رمان نویسی احمد دهقان در بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان در پایتخت شرکت می‌کند تا نخستین رمانش، «هر شب بیداری»، شکل بگیرد. از این نویسنده جوان آثاری ازجمله شعر و داستان و بررسی فیلم و کتاب در مطبوعات چاپ شده است. گفت وگوی کوتاه ما با او به مناسبت انتشار کتابش صورت گرفته است.


در نگارش «هر شب بیداری» چقدر از تجربه‌ها و خاطرات شخصی خودتان بهره برده اید؟

فکر می‌کنم خیلی کم. داستان بیشتر برگرفته از گفت وشنود‌ها یا خوانده هایم است که با عنصر خیال به شکل داستان در آمده است.


از شکل گرفتن ایده کار و پرورش آن می‌گویید؟

پیداکردن موضوع کار فرایند زمان بری است، اما بیشتر ایده خودش به سراغ آدم می‌آید. خوب یا بد، تصور من این است. ایده‌ها بیشتر سمج و لج بازند، تا ننویسی شان دست از سرت برنمی دارند. به یاد دارم به اشتباه درس هوش مصنوعی را برداشتم که در گرایش دروس ارشدم اختیاری بود. اما وقتی دیدم درباره آناتومی بدن انسان و کارکرد مغز و بیهوشی‌های نادر می‌گوید، احساس کردم راوی داستان من باید در چنین موقعیتی قرار بگیرد، به طوری که بتواند با نماد‌ها پیام اصلی داستان را برساند. البته هدف من نشان دادن این خطای پزشکی نبود، بلکه این اتفاق هوشیاری در حین عمل، اگرچه اندک، به داستانم می‌خورد؛ و چیزی که می‌خواستم بیان کنم این است که هر اتفاقی، اگرچه امکان رخ دادنش برای کسی بسیار کم باشد، در عین حال محتمل است. البته داستان وجوه متفاوت دارد و همچنین مکان‌های متفاوت.


صرف مطالعه تصادفی آن درس اختیاری باعث شد داستانی درباره مواجهه یک دختر جوان با خطایی پزشکی بنویسید؟ خود ماجرا را بعد از آشنایی با آن اتفاق علمی پرورش دادید؟

نه طبیعتا. دغدغه من نشان دادن بلوغ فکری یک دختر جوان و در عین حال روابط انسانی در طی اتفاقات داستانی بود. اما موقعیتی که می‌خواستم راوی من در آن و از زاویه متفاوتی به صفحه زندگی اش نگاهی بیندازد، در چنین مواجهه‌ای به دستم آمد. من طرح کلی داستان را در ذهن داشتم، اما ننوشتم تا زمانی که یک زاویه نگاه نو پیدا کنم. بعد دیدم خب این موقعیت در کار می‌نشیند و از طریق آن هرچه را در ذهن داشتم، نوشتم. منظورم طرح داستان است، اسکلتش. به طور کلی، مرگ و رویارویی انسان با آن، روابط انسانی که باعث شناخت انسان از اطرافیانش و درنهایت خودش می‌شود و مورد آخر، تغییر یا همان رشد، شاخص‌هایی بود که پیش از نوشتن داستان هم ذهن مرا به خودش مشغول می‌کرد.


تحصیلات شما متفاوت از رشته تحصیلی آدم اصلی داستانتان، سپیده، است. برای نزدیکی به رشته پرستاری چه کار‌هایی کرده اید و در کل، برای باورپذیری هرچه بیشتر داستانتان چه فرایند یا فرایند‌هایی را طی کردید؟

سعی کردم با چند دانشجو یا دانش آموخته رشته پرستاری صحبت کنم. بعضی وقت‌ها به بیمارستان می‌رفتم و حتی طرف صحبتم را نمی‌شناختم، اما الحق والانصاف کم نمی‌گذاشتند و از همه مشکلات و سختی‌های کارشان می‌گفتند. دوستان و آشنایان پرستار، این راه را برای من روشن کردند؛ نوشتن از سپیده پرستار را. کسی می‌گفت: «ما پرستار‌ها مریض نمی‌شویم، اما اگر برحسب اتفاق بشویم، در حد روبه موت است!
 
چون پوست کلفتیم و زمانی که از پا می‌افتیم، یعنی از خیلی وقت پیشش از درون پوسیده ایم و خبر نداریم که ما مریضیم.» و حرف‌هایی از این قبیل می‌زدند. زمانی تب کریمه دوباره آمده بود و من رفته بودم بیمارستان برای چند سؤال و جواب. فضای آنجا متشنج بود و می‌خواستند من هرچه زودتر از آنجا بروم. یکی بهم گفت بچه برو گوگل کن! گفتم اگر می‌خواستم که این کار می‌کردم، گفتم شما بهتر از گوگل هستید. بعد خاطراتش را گفت. من برای باورپذیری رمانم آن را به چند نفر از بچه‌های تجربی دادم که خواندند.
 
منظورم رفقای دوران دبیرستانم است که یا متخصص هوش بری شده بودند یا پرستاری یا رشته اتاق عمل خوانده بودند. آن‌هایی که سخت گیر بودند، مواردی را گفتند تا اصلاح کنم. برای بعضی هم کار باورپذیر بود و خیال می‌کردند رشته من پرستاری بوده است. با بعضی‌ها هم حرف می‌زدم تا به آنچه دنبالش بودم برسم. مثلا متخصص بی هوشی زیر بار نمی‌رفت که آن اتفاق نادر رخ می‌دهد. آخر اعتراف کرد و گفت بله چنین چیزی اتفاق می‌افتد، اما کم و آن قدر که تأثیر دارو‌ها زیاد است، بیمار بعد عمل خیال می‌کند در وهم بوده است. البته من هدفم این نبود که آن خطای پزشکی را ثابت کنم.


ماجرای عاشقانه داستان چطور شکل گرفت؟ آیا از ابتدا در پی رنگ کار بود یا بعد آن را اضافه کردید؟

از ابتدا بود، ولی چیز‌های کوچک و جزئی در پی رنگ نبود. یادم هست در خوابگاه دانشجویی مان دیواری شکافته بود و بچه‌های آن طرف دیوار، اتاق مطالعه، خبر‌های آنجا را می‌روی کاغذ نوشتند و به اتاق این طرفی رد می‌کردند. این یکی از تصاویر ارتباط انسانی بود که برایم جالب و اولش عجیب بود. دستی از شکاف دیوار پیدا می‌شود و دوستم دفتر و وسایلش را کنار می‌زند و از آن دست که برایش آشناست، کاغذی می‌گیرد. همان جا گفتم من از این تصویر چیزی می‌نویسم. در رمانم نیز قضیه کتاب‌هایی را آوردم که علی از شکاف دیوار به سپیده می‌داد.


علت این تأکیدتان بر فصل‌های طبیعت به ویژه در نام گذاری بخش‌های رمان چیست؟

شاید یک دلیلش این بود که می‌خواستم بنا به هر فصل و حال وهوای آن، نوع تغییر در راوی را بیان کنم؛ مثلا بهار فصل تغییر و رشد و تصمیمات مهم باشد، پاییز فصل افسردگی، زمستان فصل جدایی و سردی. دلیل دیگر اینکه فکر می‌کردم این طوری داستان منسجم‌تر و طبقه بندی شده است. شاید ریاضی خواندنم هم دراین زمینه اثرگذار بوده باشد.


مشکل جدی‌ای در این اثر وجود دارد و آن در بحث نگارش است؛ کتاب ایراد‌های دستوری و املایی دارد و گویا ویراستار نداشته یا ویراستاری شایسته‌ای نشده است. برای نمونه در نثر رمان «جاخشک کردن» می‌بینیم و نه «جاخوش کردن» یا «ظل» به جای «زِل» و «بست ماندن» به جای «بست نشستن» آمده است.

بله. کاملا موافقم. راستش ناشر در زمان انتشار کتاب من با ویراستار به مشکل برخورد. حالا از بخت این کتاب بوده است یا نه، نمی‌دانم. اما امیدوارم برای چاپ‌های بعدی این اشکال مهم رفع شود.


نگارش کار چقدر زمان برد؟ چندبار آن را بازنویسی و درنهایت چه تغییراتی اعمال کردید؟

کار درواقع ۸۱ ماه طول کشید. شاید در ۸ ماه آن را نوشتم و بقیه اش صرف ویرایش شد. البته من پایان نامه ارشدم را تمام نکرده بودم. احمد دهقان، که رمان را زیر نظر او می‌نوشتم، فهمید من درس و کتاب را ول کرده و چسبیده ام به رمان. گفت دیگر درباره رمان حرف نمی‌زنیم، برو دفاع کن تا بعد. همین اتفاق اگرچه برایم ناخوشایند بود، زمان کافی به من داد تا بعد دفاع به راحتی رمان را هرس کنم. بار‌ها کار را بازنویسی کردم؛ نمی‌دانم، شاید ۰۳ بار. آخرین بازنویسی به دنبال گفته‌های آقای حسین لعل بذری، داستان نویس ساکن مشهد، بود که زدم از بیخ بریدم اضافات را و به تمامی، کار را تغییر دادم.


مسیر کلی داستان هم تغییر کرد؟ اینکه مثلا روابط آدم‌ها شکل دیگری بگیرد یا ماجرایی به صورت متفاوت از قبل رقم بخورد؟

نه. به هیچ وجه. تغییر مسیری هم اگر بوده، کم بوده است. تغییرات بیشتر در رفت وبرگشت راوی میان اتاق عمل و زمان گذشته اتفاق افتاد.


الان مشغول چه کاری هستید؟ کار بعدی تان هم رمان خواهد بود؟

بله. به احتمال. البته داستان کوتاه هم می‌نویسم، اما معلوم نیست کدام زودتر به بار بنشیند. در هر صورت، به این زودی‌ها کاری منتشر نخواهم کرد. ترجیح می‌دهم کمی بازخورد کار اول را بگیرم، مطالعه کنم و بعد بروم سراغ چاپ کار بعدی.
درحال نوشتنم.


سخنتان با اهالی ادبیات چیست؟

دلم می‌خواهد روزی برسد که همه باهم کمی مهربان‌تر باشند؛ برخی نویسندگان با نویسندگان دیگر، منتقدان و ناشران معتبر. حتی داوران ادبی با نویسندگان و روزنامه نگاران و برعکس. همچنین امید دارم که روزی کتاب خوان‌ها داستان‌های درجه یک ایرانی را بیشتر ترجیح بدهند. فکر می‌کنم گاهی رقابت‌های سمی و حرف وحدیث‌های اشتباه در فضای ادبی رخ می‌دهد، درحالی که هدف همه ما یک چیز است و آن هم ادبیات و ارتقای فرهنگ در هر اثر ادبی منحصربه فرد است. من فکر می‌کنم ادبیات نجات دهنده است، پناه است برای بیان رنج‌ها یا خوشی ها. مگر غیر از این است که ما همه پناه آورندگانیم؟

امیدوارم آن روز برسد که مخاطب، کار‌های درجه یک ایرانی بیشتری بخواند و از خواندن لذت بیشتری ببرد.
 
 
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.