لیلا کوچکزاده | شهرآرانیوز - «طرقبه آن پایین جریان دارد، با همه رفتوآمدهایش، کوچههای قدیمی و مدرنش و مغازههایش که هرگز بسته نمیشوند و محلههای زیبایش و رستورانهای حاشیه رودخانه که تا روستای جاغرق امتداد دارند.»
این تصویر همیشگی ما از طرقبه به عنوان تفرجگاه در دسترس مشهدیهاست که قاسم رفیعا، نویسنده سرشناس زاده همین شهر در کتاب «هزاره اندوه»، بیش از هزارسال آن را به عقب میبرد. او تاریخ رفته بر این شهر را با قصهها و باورهای مردم و تخیل خود آکنده میکند و تروغبذی (نام قدیم طرقبه) را در روایتهای مرتبط به هم، به تصویر میکشد که در مسیر جاده ابریشم بین توس و نیشابور نفس میکشیده است. دیار ابوعبدا... تروغبذی عارف وارسته قرن سوم هجری و دیار عارفان و صوفیان و مردمانی که سالها لگدمال سم ستوران غزها و مغولها شدند. سوختند و خاکستر شدند، اما دوباره ساختند.
در ادامه درباره ویژگیهای این کتاب تازه نشریافته از سوی انتشارات سپیدهباوران با قاسم رفیعا، گفتوگو کردهایم. همچنین محمدحسین ماموریان که ساخت مجسمه ابوعبدا... تروغبدی را به عهده داشته، درباره مختصات کار خود میگوید که در ادامه میخوانید.
تاریخی بسیار غنی در طرقبهای که ما آن را به عنوان تفرجگاه مشهدیها میشناسیم، جریان دارد. تاریخ زندگی عارفان و صوفیان این خطه در تروغبذی که در دورانی مرکز صوفیه بوده است و مورد هجوم و قتل و غارت غزها و قوم مغول قرار میگیرد. چرا این بخش از تاریخ طرقبه را برای روایت خود انتخاب کردهاید؟
شاید این اولین بار است که کتابی درباره تاریخ شخصیتهای طرقبه نوشته میشود. البته درباه تاریخ معاصر طرقبه چند کار پایاننامهای که به زندگی اجتماعی و مشاغل این شهر و جغرافیای آن پرداخته، وجود دارد. اما بهانه اصلی من در این کتاب، نوشتن درباره ابوعبدا... تروغبذی بود که به دلیل منابع محدود بازمانده از این شخصیت و اینکه اثر مکتوب درخور بیانی نداشته، در محدودیت قرار داشتم. گرچه در آینده ممکن است منابعی مشخص شود که از چشم من دور مانده است؛ بنابراین با کمک همان منابع محدود، شمهای از شخصیت این عارف برجسته را برای شروع روایت داستان انتخاب کردهام و در بخشهای بعد، شخصیتهای دیگر از عرفای مختلف در اعصار متفاوت را آوردهام و درنهایت روایتها را به هم گره زدهام. ابوعبدا... تروغبذی در قرن سوم هجری زندگی میکرده است و پیش از او هم شخصیتی برجسته به نام استهبد پیرزوان یا سندباد که آن را در دل ماجرای ابوعبدا... گنجاندهام، زندگی میکرده است. پیرزوان، شخصیت اسطورهای عظیمی است با زندگی عجیب و متفاوت. درباره این شخصیت هم منابع زیادی در دسترس نیست.
آنطور که شما از جذابیت زندگی عارفان طرقبه سخن میگویید، پرداختن به زندگی عارفان این دیار که تعداشان چشمگیر است و شما به زندگی بخشی از آنها پرداختهاید، خود میتواند هر کدام به کتابی جداگانه تبدیل شود. نظرتان در این باره چیست؟
بله. واقعیت این است که میتوان برای هر کدام از این شخصیتها، کار تحقیقاتی جامع و در کتابی مستقل انجام داد. اما «هزاره اندوه»، شروع کاری درباره شخصیتهای تاریخی طرقبه است. گرچه روایت بسیاری از شخصیتهای تأثیرگذار دوران معاصر، در کتاب نیامده است. اما هدف این کتاب، فرازهایی از تاریخ زندگی این شخصیتهاست، ولی اینکه بخواهد به صورت اساسی به زندگی این آدمها پرداخته شود از اهداف این کتاب نبوده و در آن صورت باید کتابی با یک هزار صفحه نوشته شود.
ابوعبدا... تروغبذی به عنوان یکی از شخصیتهای اصلی کتاب شما و عارفی که عطار نیشابوری در تذکرهالاولیا از او به عنوان یگانه عهد و اجله مشایخ طوس و از کبار اصحاب نام میبرد، چقدر بین مردم طرقبه شناخته شده است؟
مردم طرقبه شاید قرنهاست که بر مزار ابوعبدا... نذر و نیاز میکردند، اما این سنگ را به عنوان سنگ مولانا علی میشناختند. بااینکه روی سنگ قبر، ۵۰۰ سال بعد از حمله مغول، نام ابوعبدا... نوشته شده، اما کسی به آن توجه نمیکرد و برخی از مردم معتقد بودند حضرت علی به طرقبه آمده است. درحالی که اصلا امام علی به ایران نیامده است و این از باورهای معمول مردم ناشی میشود. در باورهای مردم همچنین آمده است که روزهای چهارشنبه نور سبزی از این مزار به سمت حرم میرود.
این را هم بگویید چرا سرنوشت ابوعبدا... تروغبذی در «هزاره اندوه»، مشخص نمیشود. آیا به مرگ طبیعی از دنیا میرود یا در هجوم و قتل و غارتهای قوم مغول؟
من هرگز نخواستم مرگ شخصیتها را به تصویر بکشم. بلکه میخواستم فرازهای درخشان زندگی آدمهای مهم این دیار را نشان بدهم. شاید برای من مهم نبود که ابوعبدا... به مرگ طبیعی از دنیا میرود یا کشته میشود بلکه اثرگذاری او در دوران زندگیاش مهم بود. اما مرگ شخصیتی مانند هادیخان طرقبهای که بر سر توپ بسته میشود، مرگ تأثیرگذاری است تا اینکه بخواهم قصه زندگی او را روایت کنم. مرگ رضا هرویان هم همینگونه است. او که شاید به اندازه باغبانباشی هم افتخار جهانی نداشته است، اما مرگش خاص بود و روایت میشود.
به ژانر کتاب هم بپردازیم. به نظر میرسد در هزاره اندوه، تاریخ، موضوع و محور کار شما قرار گرفته و دیگر عناصر را به خدمت خود درآورده و درنهایت به گزارشی تاریخی رسیدهاید و از رمان تاریخی که ژانر کتاب عنوان شده (به معنی بازسازی تاریخ و بازآفرینی آن به شیوهای تخیلی)، دور شدهاید.
اولویت من در نگارش «هزاره اندوه»، تعریف ژانر مشخصی نبوده است. بلکه وظیفه خود را در این کتاب روایت تاریخ طرقبه دانستهام.
البته در فرازهایی از کتابم خیالانگیزی وجود دارد. چون در هر صوت ما از آن دوران چیزی در دسترس نداریم و بخش عمدهای از کتاب، بهره از ذهن خودم بوده است. به ویژه جاهایی که به حمله مغول میپردازد یا رویارویی همزمان عارفانی، چون حافظ ابردهای و ملاعلی مایانی و عبدا... گرجستانی با یکدیگر.
حرف شما را میپذیرم که ژانر این کتاب همخوانی زیادی با رمان تاریخی ندارد و شاید بتوان گفت اهمیت محتوا، قربانی رسالت رمان تاریخی شده است، ولی از آنجا که معمولا کتابهای تاریخی، سختخوان هستند و خواندنشان خستهکننده، سعی کردم، تاریخ را به روایت گره بزنم تا برای مخاطب عام جذابیت داشته باشد و از ابتدا تا انتهای کتاب را مطالعه کند.
درخشانترین تصویرسازی کتاب شما به گمان من، در فصل «سنگ خواهر برار» اتفاق میافتد. آنجا که مغولها خواهر و برادری را دنبال میکنند و آن دو در وضعیتی قرار میگیرند که از یک سو مغولان به دنبال آنها هستند و از سوی دیگر، گرگهای درنده در حال دریدن جنازههای مردم شهر و هیچ راهی برای فرار ندارند. آیا این تصویر حقیقت داشته است و جزئی از تاریخ طرقبه است و در کتابی آمده یا از قصههای مردم سرچشمه گرفته است؟
آنچه پشت این ماجرا قرار گرفته، به باورهای مردم مربوط میشود. اینکه آنها حاضر بودند، بمیرند، اما ناموسشان به دست بیگانه نیفتد. شما وقتی سنگ خواهر برار، را میبینید هیچ شباهتی به خواهر و برادری که به سنگ تبدیل شدهاند و قصه آن بین مردم دهان به دهان گشته، وجود ندارد، اما مردم پای همین سنگ نذر میکنند و به این موضوع باور دارند.
درست مانند سنگ کمربسته که مردم طرقبه میگویند حضرت علی یا یکی از اولیای خدا و شاید هم ابوعبدا... تزغبذی از کنار آن عبور کرده است.
«اندوه» را میتوان شاهکلید محتوای نگارش کتاب شما دانست. اندوهی که اردشیر را به عنوان شخصیت اصلی کتاب و همنسل مردمان این دوران، به روی بالاترین نقطه «تیغ نسر» برای خودکشی میبرد. چون نمیتواند با اندوه خود و گذشتگانش کنار بیاید و به نوعی خود را باخته است. از این اندوه بگویید و تقابل آن با اندوه گذشتگان اردشیر.
شاید پرداختن به مقوله اندوه در طرقبهای که محلی برای شادی مردم این روزگار است، عجیب به نظر برسد، اما اندوه محترمی درباره شخصیتهای کتاب در جریان است که به نقطه اشتراک بین آنها تبدل شده است و من آن را مقوله تلخی ندیدهام. همان چیزی که فضیلبنعیاض گفته است: «هر چیزی زکات دارد و زکات آگاهی، اندوه است.»
تغییر نگرش و رفتار ابوعبدا... تروغبذی نیز با قحطی در توس، اتفاق میافتد. زمانی که میبیند در خانهاش ذخیره گندم دارد و مردمان دیگر، چیزی برای خوردن ندارند. اندوه او از روی آگاهی است و برای خودسازی. درست مانند کسانی که در برابر تبعیض و فقر بیتفاوت نمیمانند. اما اردشیر به عنوان جوان امروزی، دچار تنگناهای عظیمی شده است که البته درد و اندوه او در مقایسه با اندوه دیگر شخصیتهای گذشته چیز کوچکی است.
نزدیک به انتهای کتاب، تاریخ را خیلی جلوتر میبرید و به دوران معاصر میرسید. در فصلی به نام «اسب سیاه»، به ماجرای دردناک رضاهرویان دونده قهرمان کشور و علی باغبانباشی پیشکسوت دوومیدانی کشور پرداختهاید و زندگی عارفان را در کنار زندگی ورزشکاران و کارآفرینان قرار دادهاید.
بله میدانم که اکنون دیگر عصر عرفا نیست، اما آدمهایی هستند که شخصیت وارسته دارند و میتوانند ورزشکار یا صنعتگر باشند و در کنج عزلت هم ننشسته باشند. درواقع امروز، عرفان میتواند در زندگی آدمها جاری باشد. من هم به دنبال یافتن و معرفی آدمهایی تأثیرگذار در این تاریخ بودهام. تاریخی که خواندن آن را به ویژه به همشهریانم در طرقبه سفارش میکنم.