صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

گفتگو با خواهران بلوچی ورزشکاران معلول بسکتبالیست | با ویلچر هم می‌توان دوید

  • کد خبر: ۶۱۵۰۶
  • ۲۷ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۴:۰۵
  • ۲
خواهران بلوچی نمونه کامل دختران با انگیزه‌ای هستند که روی پا‌های خودشان ایستاده‌اند، عصای آن‌ها اراده‌شان است و قوت قدم‌هایشان آرزوی‌شان. از محله مهرآباد به تیم بسکتبال با ویلچر استانی و تیم ملی آن رسیده‌اند و در مسابقات بین المللی نقش‌آفرینی کردند.
عطائی | شهرآرانیوز؛ وقتی صحبت معلولان می‌شود خیلی‌ها انتظار دارند افراد سرخورده و گوشه‌گیر ببینند، یا افرادی که نیازمند حمایت هستند تا روزگارشان بگذرد.

همه معلولان این‌طور نیستند، بعضی‌هاشان از خیلی افراد سالم پر انرژی و با انگیزه‌تر هستند. خواهران بلوچی نمونه کامل دختران با انگیزه‌ای هستند که روی پا‌های خودشان ایستاده‌اند، عصای آن‌ها اراده‌شان است و قوت قدم‌هایشان آرزوی‌شان. از محله مهرآباد به تیم بسکتبال با ویلچر استانی و تیم ملی آن رسیده‌اند و در مسابقات بین المللی نقش‌آفرینی کردند. ورزش را حرفه‌ای دنبال می‌کنند، درس می‌خوانند و برای گذران زندگی‌شان کار می‌کنند. با این همه چیز زیادی برای خود نمی‌خواهند و آرزویشان سربلندی ایران، رضایت پدر و مادر و رفاه حال دیگر معلولان است.

 

بیماری نادر در ژن پدر بزرگ

محل کارشان فروشگاه لباسی در محله مهرآباد است. ندا بلوچی متولد سال ۱۳۸۰، خواهر بزرگ‌تر و بسیار پرانرژی است. وارد فروشگاه که می‌شوم پشت میز صندوق نشسته و با مشتری‌ها سروکله می‌زند. خودم را معرفی می‌کنم و او خوش آمدگویی می‌کند. نادیا را صدا می‌زنند تا از طبقه بالای فروشگاه، پایین بیاید و به جمعمان اضافه شود. نادیا بلوچی متولد ۱۳۸۵ است؛ ولی چهره‌اش به چهارده ساله‌ها نمی‌خورد. خودش هم می‌گوید که بقیه همیشه او را هجده یا نوزده ساله تصور می‌کنند. مادرشان اصالتا شمالی و پدرشان سیستانی است و هر دو جوان هستند. غیر خودشان یک برادر دارند.

ندا ابتدای صحبت درباره معلولیتشان این‌طور می‌گوید: «این بیماری مادرزادی و ژنتیکی است که من و خواهرم و پسرعمویم دچار آن شدیم. پدربزرگمان همین‌طوری بود و این در ژن پدرم نهفته بود؛ اما به ما رسیده است.» این معلولیت کمی متفاوت است؛ چون پا‌ها ضعیف هستند و کمی کوچک، ولی بدون حرکت نیستند. ندا می‌گوید: «از ابتدای تولد دچار این ضعف بودیم، کمرمان سالم است؛ اما مثلا زانوهایم ضعیف است و مچ پا هم کمی انحراف دارد.» نامش را ضعف عضلانی کلاب فوت «club foot» می‌دانند و بیماری نادری است. پدر و مادرشان تصور نمی‌کردند بیماری در ژنشان نهفته باشد.

 

با تجربه من، مادرم نادیا را بهتر بزرگ کرد

افراد زیادی به علت تشخیص ندادن سریع و صحیح بیماری‌ها لطمه دیدند. ندا می‌گوید: «زمانی که مادرم من را باردار بود سونوگرافی انجام می‌دهد و آنجا جنسیتم را پسر تشخیص می‌دهند. بدون هیچ مشکلی، اما متولد که می‌شوم باعث حیرتشان می‌شوم، چون دختر بودم و فرم استخوان پاهایم صاف و سالم نبوده است. مادرم با توجه به تجربه من، نادیا را رها نکرد و به دلیل همین خواهرم وضعیت بهتری دارد.
 
او به ویلچر نیاز ندارد، چون مادر از همان اول پاهایش را با کارتن و... می‌بست و فرم استخوان پاهایش بهتر شکل گرفته است، زمان تولد من اصلا تجربه نداشت، اما زمان تولد نادیا می‌دانست چکار کند.» ندا تاکنون سه بار عمل جراحی اصلاح استخوان داشته است؛ ولی دیگر نمی‌خواهد عمل کند و دنبال این است که راهی پیدا کند تا روی ویلچر ننشیند.

او همین‌طوری خودش را پذیرفته است. می‌گوید: «خیلی راحت می‌گویم که من معلول هستم، با مشکلم کنار آمدم و حتی تصور می‌کنم که این وضعیت نه تنها ضعف نیست، بلکه می‌تواند نقطه قوت باشد. زمانی آن‌قدر از معلولیتم خجالت می‌کشیدم که عکس پروفایلم را در فضای مجازی با ویلچر نمی‌گذاشتم، اما الان معلول بودنم جزئی از هویت من است.» با ویلچرش خیلی راحت است و آن را دوست دارد و می‌گوید: «هر کسی روی ویلچرم بنشیند می‌خورد زمین.»
 

مصائب تحصیل در مدرسه عادی

ندا تا کلاس ششم در مدرسه استثنایی واقع در بولوار صیاد شیرازی درس خوانده است. مسیری که روزی حدود ۲ ساعت در مسیر رفت و برگشت آن بوده است. می‌گوید: «درس خواندن را خیلی دوست داشتم و مادرم راضی نشد که مدرسه عادی بروم. می‌گفت اذیتت می‌کنند پس به ناچار به مدرسه استثنایی رفتم، ولی در نهایت از کلاس هفتم به مدرسه عادی رفتم. نکته جالب تفاوت این دو نوع مدرسه است. خلاف تصور بقیه مدرسه استثنایی سطح بسیار بالایی به لحاظ کیفیت تدریس داشت و من وقتی به مدرسه عادی رفتم این را فهمیدم. مدارس استثنایی همه درس‌ها را سخت می‌گرفتند و بچه‌ها خیلی باهوش بودند.»
 
ندا درباره جزئیات این تفاوت‌ها توضیحاتی می‌دهد و دوباره به روز اول مدرسه عادی اشاره می‌کند: «یادم هست که در مدرسه همه به من به طرز عجیبی نگاه می‌کردند و خیلی معذب بودم. کلاسم طبقه دوم بود و با کمک سرایدار مدرسه از پله‌ها بالا رفتم. سر کلاس هم همه باهم پچ پچ می‌کردند، بعد کلاس دوتا از دختر‌ها آمدند جلو و با من صحبت کردند. با همان‌ها دوست شدم و آنجا فهمیدم همه دانش‌آموزان مدرسه عادی با من بد رفتار نمی‌کنند، چون قبل از آن تصورم این‌طور بود؛ البته که مدرسه عادی مشکلات خودش را داشت و امکان نداشت همه چیز خوب بگذرد مثلا توی مدرسه یک‌بار به من گفتند چلاق که خیلی ناراحت شدم و رفتم خانه حسابی گریه کردم.»
 

عاشق عکاسی خبری‌ام

خاطرات و جزئیات زیاد است، ولی گذشته‌ها گذشته است. ندا می‌گوید: «۳ سال آنجا درس خواندم و دوباره باید مدرسه را عوض می‌کردم که خیلی سخت بود. به هنرستان شهید اول در انتهای مهرآباد رفتم. در آنجا روز اول شش دوست پیدا کردم.» به سمت همکارش در مغازه اشاره می‌کند و می‌گوید: «ایشان یکی از همان دوست‌هاست.» سحر همکار او از دوستان دوران هنرستانش است و جلو می‌آید و سلام و احوال‌پرسی می‌کنیم. یاد خاطرات می‌کنند و می‌گویند که در روز‌های اول از هم خوششان نمی‌آمد، اما بعد صمیمی می‌شوند. دوباره به گذشته برمی‌گردیم.
 
ندا می‌گوید: «در هنرستان عکاسی می‌خواندم و هم‌زمان تا همین چند وقت پیش عکاسی هم می‌کردم. علاقه به عکاسی از یک اردو شروع شد. آنجا یکی از دوستانم مشغول عکاسی بود و دیدن آن همه زیبایی طبیعت ترغیبم کرد که عکاس شوم. عاشق عکاسی خبری‌ام، چون تحرک زیادی دارد و هیجان هم زیاد است. هیجان را خیلی دوست دارم، مثلا از حسابداری متنفرم، چون همیشه باید یکجا بنشینی.» می‌گویم: «مثل کار الان شما؟» می‌خندد و می‌گوید: «دقیقا.» نادیا اینجا کار می‌کرد و به واسطه او ندا به اینجا آمده است.

خانم ریحانی، صاحب مغازه و همسرشان بسیار با آن‌ها مهربان هستند. او وسط گفت‌وگوی ما می‌آید و احوال‌پرسی می‌کند. ندا امسال در رشته عکاسی دانشگاه هنر نیشابور قبول شده است؛ اما مرخصی تحصیلی گرفته، چون دوست دارد کلاس‌ها را حضوری برود و الان به دلیل کرونا نمی‌شود.
 

تمام مدرسه‌های مهرآباد را چرخیدم

نادیا از ابتدا در مدرسه عادی درس خوانده است. او مثل ندا خیلی پر جنب و جوش نیست. از او درباره دوران مدرسه‌اش می‌پرسم، می‌گوید: «من تمام مدرسه‌های مهرآباد را چرخیدم، چون مستأجر بودیم و دائم خانه را عوض می‌کردیم و هر بار در مدرسه نزدیک خانه ثبت‌نام می‌کردم.» او به کامپیوتر علاقه دارد و می‌خواهد این رشته را در هنرستان بخواند؛ اما باید مسیر طولانی تا هنرستانی در خیابان کوهسنگی برود تا بتواند در رشته و گرایش مورد علاقه‌اش تحصیل کند.
 
درباره دوستانش هم می‌گوید: «من زیاد آدم بجوشی نیستم و دوست زیاد ندارم، فقط دو تا دوست دارم که یکی‌شان صمیمی‌تر و قدیمی‌تر است.» او مثل ندا ویلچر ندارد و خودش راه می‌رود، می‌گوید: «طبق صحبت دکتر، بعد هفده سالگی که سن رشد تمام می‌شود باید پاهایم را عمل کنم.»
 

از هیجان بسکتبال لذت می‌برم

مسیر ورزشی ندا در سال آخر دبستان رقم می‌خورد، می‌گوید: «کلاس ششم بودم که یکی از معلم‌ها خیلی پیگیر و دلسوز سراغم آمد. او از طرف اداره ورزش و جوانان استان بچه‌های با استعداد را انتخاب می‌کرد و من را برای تنیس روی میز معرفی کرد. از حدود ۴ سال پیش برای بازی تنیس به آسایشگاه فیاض‌بخش می‌رفتم. آنجا باشگاهی پشت آسایشگاه هست و من می‌دیدم که آقایان روی ویلچر بسکتبال نشسته بازی می‌کنند و فکر نمی‌کردم تیمی برای بسکتبال بانوان وجود داشته باشد. بسکتبال آن‌ها را که می‌دیدم از هیجان و تحرکش لذت می‌بردم. ۲، ۳ ماه تنیس روی میز بازی کردم، یک روز با بچه‌ها مسابقه سرعت گذاشتیم که چه کسی زودتر با ویلچر می‌رسد. یکی از آقایان بسکتبالیست سرعت ویلچر زدنم را دیده بود. سرعت شرط اول در بسکتبال با ویلچر است. آن آقا صدا زد که بروم پیشش؛ اما ترسیدم و نرفتم. همان آقا با خانم یوسف‌زاده صحبت کرده و گفته بود یکی از بچه‌های تنیس خیلی دست‌های قوی و سریعی دارد و اگر بیاید بسکتبال بهتر است. خانم یوسف‌زاده آمد و گفت: «ما تیم بسکتبال با ویلچر خانم‌ها داریم و همیشه دختر‌های جوان را جذب می‌کنیم. شما اگر دوست داشتی می‌توانی بیایی تمرین بچه‌ها را ببینی که بفهمی علاقه داری یا نه؟ اگر دوست داشتی خوش‌حال می‌شویم در تیم ما باشی.» آمدم خانه و با مادر و بابا صحبت کردم. بابا مخالف بود؛ ولی راضی شد. اوایل می‌خواستم تنیس و بسکتبال را باهم دنبال کنم؛ ولی بعد از مدتی بسکتبال ورزش اول و آخرم شد.»

 

همه چیز را مدیون مربی‌ام هستم

ندا از صمیم قلب مربی‌اش را دوست دارد، می‌گوید: «من همه چیز را مدیون مهریه یوسف‌زاده هستم، در همه مراحل مثل پدر و مادرم پشتیبان من بودند. ۳ سال است که به صورت حرفه‌ای بازی می‌کنم. مشهد یکی از بهترین تیم‌های بسکتبال با ویلچر بانوان را دارد و این به خاطر خانم یوسف‌زاده است. بدن‌سازی، تمرینات و... تیم مشهد از هیچ لحاظی کمبود ندارد، مربی برای تمام لوازم و احتیاجات ما می‌دود و پیگیر است. خیلی انرژی دارد. خانم یوسف‌زاده اسم من را برای تیم ملی رد کردند و الان یک سال است که عضو تیم ملی شده‌ام. او خیلی روی مهارت‌های فردی کار می‌کند و وقت می‌گذارد. من صفر بودم و همه چیز را به من یاد داد. به خاطر اینکه انگیزه بدهد همان سال اول اسم من را برای تیم جوانان فیاض‌بخش رد کرد. تیم آسایشگاه در مسابقات چهارجانبه استانی شرکت کرد و مقام دوم را به دست آوردیم.

از او می‌خواهم درباره نوع برخورد مربی و تمریناتشان بگوید «اوایل با اینکه دست‌هایم قوی بود؛ اما شوتم به حلقه نمی‌رسید و باعث شده بود انگیزه‌ام از بین برود، خانم یوسف‌زاده انرژی می‌داد و مدام تعریف می‌کرد که تو از همه قوی‌تر و بهتر هستی. آن‌قدر گفت که توانستم. او شاگرد‌های جوانش را طوری می‌سازد که همیشه پیشرفت بیشتر را بخواهند. به ما طوری انرژی می‌دهد که شبیه پاتریک اندرسون (بازیکن شاخص بسکتبال با ویلچر) باشیم.»

 

سهم کم‌رنگ بانوان از ورزش

از مسابقه برای تیم ملی می‌پرسم و اینکه چطور به تیم ملی راه پیدا کرده است؟ ندا می‌گوید: «پارسال اعلام کردند انتخابی تیم ملی است و خانم یوسف‌زاده اسم ما را رد کرد. تیم مشهد همیشه بیشترین تعداد را در تیم ملی دارد. در اردوی اول تهران برای تیم ملی انتخاب شدیم و تمرینات ویژه‌ای دیدیم. ۵ اردو رفتیم برای مسابقات قهرمانی آسیا-اقیانوسیه در کشور تایلند. این مسابقات در آذر سال ۱۳۹۸ برگزار شد. ما رفتیم تایلند و آنجا تمرین‌ها خیلی خوب بود. ۲۰ روز آنجا بودیم و مسابقه‌های زیادی داشتیم و در نهایت مقام پنجم را به دست آوردیم. بازی‌ها برای کسب سهمیه پاراالمپیک بود که متأسفانه نشد، چون ما به لحاظ امکانات ورزشی خیلی پایین‌تر بودیم. علاوه بر این ورزشکاران آن‌ها خیلی تنومند و قوی بودند.
 
تیم آقایان توانست رتبه سوم را به دست آورد و به پاراالمپیک راه پیدا کرد.» می‌پرسم چرا آن‌ها بهتر نتیجه گرفتند؟ می‌گوید: «از قرار معلوم مثل بیشتر ورزش‌های حرفه‌ای دیگر، سهم آقایان در این ورزش هم بیشتر است و به آن‌ها رسیدگی بیشتری می‌شود. در کشور ما تنها به یک ورزش آن هم فوتبال خوب می‌رسند و آن هم فوتبال آقایان. جدا از این، همین امکانات کم در رشته‌های دیگر هم تنها به آقایان می‌رسد. با خانم‌های ورزشکار به شکل شایسته‌ای رفتار نمی‌شود.» می‌پرسم قدم بعدی چیست و مسابقات بعدی کی برگزار می‌شود، می‌گوید: «مسابقات بعدی در حال حاضر به دلیل کرونا مشخص نیست، اما احتمال دارد که به زودی اردو بگذارند. امیدوارم تیم آقایان در المپیک مدال بگیرند.»

 

دوست دارم مادرم به من افتخار کند

نادیا همراه ندا برای ورزش بسکتبال می‌رفت و در ابتدا توپ جمع می‌کرد. خودش می‌گوید: ۲ سال پیش در یکی از روز‌هایی که برای همراهی ندا رفته بودم مربی خواست که بازی کنم. اول هیچ توانی نداشتم برای ویلچر زدن، پاس‌کاری و شوت زدن، اما یاد گرفتم و نیرو و توانم بیشتر شد. الان سرعتم مثل نداست و عضو تیم بسکتبال با ویلچر جوانان خراسان هستم.»

نادیا مثل خواهرش ویلچرنشین نیست و عادت نداشته است، اما تلاش می‌کند و یاد می‌گیرد. نادیا فوروارد قدرتی است یعنی به دفاع کمک می‌کند و در حمله هم به بازیکنان سرعتی پاس پیک می‌دهد. نادیا می‌خواهد وارد تیم ملی شود و مادرش به او افتخار کند. می‌گوید: «مادرم خیلی زحمت کشید و دوست دارم به من افتخار کند. خیلی وقت‌ها تا دیروقت اضافه کاری کرد تا ما موفق شویم. مادرم جوانی و رفاه خودش را گذاشت تا ما به جایی برسیم. اگر نتوانم به جایگاهی برسم و دلش را شاد کنم خیلی شرمنده می‌شوم.»

 

در ثانیه آخر پیروز شدیم

درباره هزینه لوازم و رفت‌وآمد و ... می‌پرسم، ندا می‌گوید: «تهیه وسایل، امکانات و حتی پول سرویس به وسیله خانم یوسف‌زاده انجام می‌شود تا بچه‌ها اذیت نشوند. او ویلچر مسابقات را سفارش داده و ساخته است. ویلچر بسکتبال مدل دیگری است. لاستیک‌هایش رو به پایین از هم فاصله می‌گیرند و جای پا هم دارد تا پا‌ها بالا بیایند و توپ را روی آن بگذارند و با ویلچر سریع حرکت کنند.» از ندا می‌پرسم که در چه پستی بازی می‌کند، می‌گوید: «من فوروارد سرعتی هستم و گاهی اوقات گارد راس بازی می‌کنم (پستی مهم در حمله.) بسکتبال با ویلچر بی‌نهایت پرتحرک است. زمانی به من گفتند بیا برو والیبال نشسته، اما آن ورزش، چون باید یک‌جا می‌نشستیم مورد علاقه من نبود. در بسکتبال هر لحظه اتفاق جدیدی می‌افتد و خیلی هیجان دارد. تا الان اتفاق افتاده که در ثانیه آخر پیروز مسابقه شدیم.»

 

ما روزی در تقویم نمی‌خواهیم

این دو خواهر روح بزرگی دارند، بیشتر نگران بقیه هستند تا خودشان، ندا می‌گوید: «می‌توانم بدون ویلچر و با کمک وسایل دیگر راه بروم، اما دلم می‌خواهد روی ویلچر بنشینم و موفق بشوم تا بقیه ببینند و فرهنگ‌سازی شود که معلول هم می‌تواند و فرقی با بقیه ندارد. دلم می‌خواهد یک‌بار بروم بیرون و مردم نگاه خاص و خیره‌ای به من نکنند. من تا حد زیادی کنار آمدم؛ ولی خیلی معلولان هستند که از خانه بیرون نمی‌روند. خیلی از بچه‌های آسایشگاه فیاض بخش به جرم معلول بودن از خانواده دور شدند و در آن آسایشگاه هستند. اگر فرهنگ‌سازی درستی می‌شد خانواده‌ها به‌جای مخفی کردن فرزندان معلولشان یا فرستان آن‌ها به آسایشگاه و. آن‌ها را نگه می‌داشتند و طوری تربیت می‌کردند که معلولان حتی‌الامکان روی پای خودشان بایستند. مادرمان طوری ما را بار آورده است که اگر بگویم یک لیوان آب بده می‌گوید برو خودت بردار و منتظر نباش کسی دستت بدهد.» او از دست مسئولان دلخور است و توقع دارد برای فرهنگ‌سازی و حمایت از معلولان قدم‌های جدی برداشته شود، می‌گوید: «روز معلولان پیام داده بودند که تبریک بگویند، اما فقط می‌خواستم سر مسئولان فریاد بکشم که ما نه روزی در تقویم می‌خواهیم و نه پیام تبریکی. فقط کمی به ما توجه کنید و اهمیت بدهید، همین. آیا آینده یک معلول نباید کمی تأمین شود که غصه نخورد و نگران نباشد؟»

 

ارتباط با معلولان درست فرهنگ‌سازی نشده است

این دو خواهر هم گلایه دارند و هم آرزو، نادیا می‌گوید: «از نگاه‌ها خیلی عذاب می‌کشم. مثلا جایی که پله‌ها نرده نداشته باشد خیلی سخت بالا می‌روم و احساس می‌کنم که مردم خیلی نگاه می‌کنند و سخت می‌گذرد.» ندا هم می‌گوید: «در تایلندی که رفته بودم دیدم با اینکه به لحاظ فرهنگی از کشور ما پایین‌تر هستند، اما نوع و میزان احترامشان نسبت به معلولان با ایران قابل قیاس نیست. در همین مشهد خودمان، مناسب‌سازی برای معلولان انجام نشده است. مسئولان اگر خودشان را جای معلولان بگذارند این مشکلات پیش نمی‌آید. چند وقت پیش سوار مترو شدم. خط یک استاندارد معلولان است، ولی زمانی که در ایستگاه شریعتی خواستم سوار خط دو بشوم متوجه شدم نه رمپ دارد نه آسانسور. لحظه به لحظه‌اش سخت گذشت و می‌خواستم گریه کنم.

بزرگ‌ترین آرزوی من این است که در کشورم برای معلولان فرهنگ‌سازی شود و همه با هم مهربان باشند. حق و حقوق همه رعایت شود و همه به هم احترام بگذارند. خانم‌ها جایگاه بهتری داشته باشند، کودکان هم همین‌طور و معلولان هم حمایت شوند و آزادانه و با اعتماد به نفس در اجتماع زندگی کنند. این ور و آن ور که می‌روم تنها موردی که به نظر مردم می‌رسد این است که بپرسند تصادف کردی؟ فکر می‌کنند این مشکل فقط با تصادف است در صورتی که با تزریق اشتباه، ضربه، زمین خوردن یا هر چیز دیگری می‌تواند اتفاق بیفتد. ما هم مانند بقیه هستیم و بلایی بر سرمان نازل نشده است. متأسفانه ارتباط با معلولان درست فرهنگ‌سازی نشده است.»
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
پری
۱۷:۲۰ - ۱۴۰۱/۱۲/۰۶
من افتخار میکنم به قشنگ ترین رفیقم نادیا
حسین سارانی
۱۳:۴۲ - ۱۴۰۰/۰۸/۱۴
خواهرای گلم بهتون افتخار میکنم سر بلندی شما مایع افتخار ماست