عطائی | شهرآرانیوز؛ مرداد سال ۹۷ بود که به منزلشان در گلشهر رفتم. محمدرضا آن زمان والیبالیست تیم ملی جوانان و عضو باشگاه پیکان تهران بود. تیتر گفتوگوی آن روزمان «از گلشهر تا ایتالیا» شد، چند روز پیش تماس گرفت و گفت: «یادت هست در مصاحبهات، تیتر زدی از گلشهر تا ایتالیا؟ حالا یک قدم به ایتالیا نزدیکتر شدهام.»
محمدرضا بیک در بیستودوسالگی به آرزویش رسیده و لژیونر شده و تا چند ماه دیگر عازم کشور پرتغال میشود تا در یکی از تیمهای ریشهدار آن توپ بزند. دوباره به منزلش رفتم و احوال سه سال گذشتهاش را جویا شدم، سه سالی که به گفته خودش، هم خوب بوده و هم بد. خوب بودنش بهدلیل این است که در این مدت در ورزش حرفهایش پیشرفت کرده و در مسیر موفقیت قرار دارد. اما قسمت تلخ ماجرا هم برمیگردد به سال گذشته که پدر و پدر بزرگش را بر اثر بیماری کرونا از دست میدهد.
۷ سال است والیبال حرفهای کار میکنم
به خیابان گلریز میرسم، آدرس منزلشان یادم هست. زنگ در را میزنم و از پلهها بالا میروم. تلفنی گفته که پدر و پدربزرگش را از دست داده است و امروز دقیقا سالگرد پدربزرگش است. محمدرضا و مادرش همراه با خواهر کوچکترش با هم زندگی میکنند. بین راه حرفهایش در گفتوگوی مفصل قبلی در ذهنم مرور میشود. گفته بود بزرگ شده محدوده گلشهر است و به محلهاش افتخار میکند. پدرش هم ورزشکار و دروازهبان فوتبال بود و آرزوهای زیادی برای او در سر داشت. محمدرضا ورزش را با ژیمناستیک آغاز میکند و سپس تکواندوکار میشود و در آن رشته ورزشی هم موفقیتهایی دارد، اما حدود هفت سال است که بهطور حرفهای والیبال بازی میکند. قد و قامت بلند و عضلات ورزشکاریاش باعث میشود خیلیها بدون توضیح بفهمند ورزشکار حرفهای والیبال است.
بازی در تیم «اسپورتینگ کالداس»
مرور حرفهایش هنوز تمام نشده که او را مقابل خود میبینم، همانطور ورزیده و سر حال. از احوال این روزهایش میپرسم. محمدرضا خوشحال است؛ چراکه حالا برای او بازی در لیگ ایتالیا بیشتر دردسترس و به آن نزدیکتر شده است. از او درباره ورزش والیبال در کشور پرتغال میپرسم، میگوید: «لیگ پرتغال خیلی باکیفیت است و تیمها قوی هستند. تیم من هم که اسپورتینگ کالداس است سال گذشته در جدول ردهبندی لیگشان پنجم شد. این تیم بهاصطلاح باریشه است و امکانات خوبی هم دارد. علاوه بر این یک همتیمی ایرانی دارم به نام «احسان احمدی» از بچههای سنندج که بودن او باعث دلگرمی است.»
از او میخواهم از فعالیت ورزشیاش در سه سال گذشته تعریف کند، میگوید: «اول در تیم جوانان پیکان بودم، سال بعد عضو تیم سبز جامگان پیام مشهد در لیگ برتر شدم، پارسال در مس رفسنجان بازی میکردم که موفق شدیم به لیگ برتر صعود کنیم و امسال هم که عازم تیم پرتغالی هستم.»
به خاطر مادرم ایران ماندم
محمدرضا سال گذشته هم پیشنهادهای خوبی از تیمهای خارجی داشته، اما با ایام بیماری پدربزرگ و بعد از آن مبتلا شدن پدرش به بیماری کرونا همزمان میشود، میگوید: «خرداد ۹۹ بود که در حال برنامهریزی برای بازی در تیمهای خارجی بودم. دو مورد پیشنهاد خوب از کشور فرانسه و ترکیه داشتم که همان زمان پدرم فوت کرد و مادرم هم از من خواست یک سال دیگر ایران بمانم. شرایط برای مادرم سخت بود و من هم قبول کردم که نروم.» محمدرضا تمام آن روزها کنار پدرش بوده و از او پرستاری میکرده است، حالا میگوید:
«پرستاری پدرم برعهده من بود و هر کاری که میشد انجام دادیم، اما نشد که پیشمان بماند.»
پدر، حامی واقعی پسر
«اعظم شفیعی» مادر محمدرضا میگوید: «پدر بزرگ محمدرضا ۸۰ سال سن داشت، ولی تنومند، ورزشکار و سالم بود. سال گذشته همین ایام به کرونا مبتلا شد و فوت کرد. خدا بیامرز همیشه برای سلامتی و موفقیت محمدرضا نذری و خیرات میداد. او که فوت کرد چند وقت بعد همسرم مبتلا شد و پنج روز حالش بد بود و دهم تیر فوت کرد. کسی فکرش را نمیکرد که پدر محمدرضا که هم ورزشکار و صحیح و سالم بود و هم سنی نداشت با کرونا فوت کند. تب و لرز زیادی داشت و ریههایش درگیر شده بود. در آن مدت مایعات فراوان و غذاهای مقوی دادیم، ولی متأسفانه با ۴۹ سال سن فوت کرد. او قبل از فوت خبر لژیونر شدن پسرش را شنید و خیلی خوشحال شد.
پدر نقش زیادی در موفقیتهای محمدرضا داشت؛ از همان ابتدا وزنههایی را که برایش درست کرده بود دور پاهای او میبست تا بدود و پرشهای بلندتری داشته باشد. برای تمرینات بارفیکس میله جوش داد و همه امکانات محله و خانه را استفاده میکرد تا پسرمان بیدغدغه تمرین کند.»