صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

درباره محمدتقی صبورجنتی | گفت پس شعر‌ها را پس بده

  • کد خبر: ۶۱۸۵۵
  • ۲۸ اسفند ۱۳۹۹ - ۱۵:۳۵
عباسعلی سپاهی یونسی - شاعر و روزنامه نگار
محمدتقی صبور جنتی را اولین بار اوایل دهه ۸۰ دیدم، همان روز‌هایی که گاهی با چند صفحه دست نوشته روی کاغذ‌های یادداشت نویسی روزنامه وارد تحریریه می‌شد و مستقیم می‌آمد سر میز سرویس ادب وهنر. با ما جوان تر‌ها حال واحوالی می‌کرد، اما بیشتر با مجید نظافت یزدی دم خور بود و با علی جعفری که امور صفحه هنر روزنامه به دست او بود. صبور جنتی شعر می‌گفت، دستی در نقاشی داشت و با ذوق و شوق درباره هنر می‌نوشت، و وقتی گاهی از سر اتفاق نوشته هایش را درباره هنر نقاشی می‌خواندم، به نظرم می‌آمد که چه قدر در این حوزه اطلاعات دارد. یادم هست در یکی از آن روز‌هایی که به روزنامه آمده بود، کتابچه‌ای به همراه داشت. تعدادی از شعرهایش را به صورت کتابچه‌ای کپی گرفته و آورده بود ما هم بخوانیم.
 
نمی‌دانم غیر از من به کدام یک از دوستان از آن کتابچه تقدیم کرده بود. لابد به مجید نظافت که او را شاعر خوبی می‌دانست و علی جعفری، اما یک نسخه از آن را هم به من داد. وقتی کتابچه را به من می‌داد، از من خواست بخوانم و نظرم را هم درباره شعر‌ها بگویم. من هم بدون اینکه بتوانم بگویم من در شعر سپید تخصصی ندارم، مجموعه را از او گرفتم. چند روز بعد که برای دادن مطلبش به روزنامه آمد پرسید: «شعر‌ها را خواندی؟» و من گفتم: «نه.» او هم چیزی نگفت. این گذشت تا چند روز بعد که به روزنامه آمد و دوباره همان سؤال را تکرار کرد. من هنوز شعر‌ها را نخوانده بودم و کتابچه کپی صبور جنتی مانده بود لای کاغذ‌ها و کتاب‌ها در کشوی میزم. خلاصه یکی دوبار دیگر این سؤال را پرسید و آخرین بار همین که سر میز ادب وهنر رسید، با دیدن من سؤال را تکرار کرد که: «بالأخره شعر‌ها را خواندی؟» و من گفتم: «هنوز فرصت نکرده ام.» تا این را گفتم بدون هیچ تعارفی گفت: «پس شعر‌ها را پس بده!» من هم که از این برخورد صبور جنتی کمی ناراحت شده بودم، سریع کشوی میزم را کشیدم و کتابچه را به دستش دادم. از آن سال‌ها نزدیک به ۲۰ سال می‌گذرد. دیگر محمدتقی صبور جنتی، آن مرد لاغر و قدبلند، بین ما نیست تا با چند صفحه نوشته درباره نقاشی، شعر و باقی موضوعات هنری و ادبی بیاید سر میز ادب وهنر روزنامه و بگوید این هم مطلب جدید درباره ... و بعد هم برود روی پشت بام تا سیگاری دود کند. آرزویش این بود که مجموعه‌ای از شعرهایش را چاپ کند که نتوانست. انگار زندگی با او خوب تا نکرده بود یا دست کم من این طور برداشت کرده بودم در آن روزگار. حالا محمدتقی صبور جنتی دیگر بین ما نیست و شاید برای خیلی‌ها فراموش شده باشد، اما هنوز هم می‌شود این شعرش را خواند و لذت برد که:

برای دوست داشتن
بوسه کم نداشتیم
روح شب را کم داشتیم
و درختان گردو را
شب را که پوست می‌کندیم
دست هایمان سیاه می‌شد
 
 
 
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.